خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 11 اردیبهشت 1403
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

داستان یک تشابه اسمی در جبهه

ایسنا | فرهنگی و هنری | شنبه، 09 مرداد 1400 - 15:13
یکی از فرماندهان پیشم آمد و شروع کرد به سخنرانی در خصوص جهاد و شهادت و گفت:«شهادت؛ توفیق و سعادتی است که خدای متعال نصیب هرکسی نمی‌کند.» خلاصه آنقدر مقدمه چید تا بالاخره گفت: «جعفر شهید شده.»
شهادت،گردان،جعفر،روحيه،شهيد،پيشم،چيد،زهير،…،سعادتي،محمدجعفر

یکی از فرماندهان پیشم آمد و شروع کرد به سخنرانی در خصوص جهاد و شهادت و گفت:«شهادت؛ توفیق و سعادتی است که خدای متعال نصیب هرکسی نمی‌کند.» خلاصه آنقدر مقدمه چید تا بالاخره گفت: «جعفر شهید شده.»
به گزارش ایسنا، سعید مؤمنی یکی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس است.
او در خاطره‌ای پیرامون تشابه اسمی‌اش با یک شهید روایت می‌کند: «من و محمدجعفر مومنی؛ در شهر ری، هم محل بودیم.
با وجود تشابه نام خانوادگی‌مان، فامیل نبودیم اما در جبهه همه فکر می‌کردند برادریم.
محمدجعفر در گردان زهیر و من در گردان علی اکبر از لشکر ۱۰ سیدالشها(ع) بودیم.
ماه مبارک رمضان بود و گردان زهیر برای پدافند، به جزیره مجنون رفته بود.
شب بیست و یکم که محمد جعفر به آقایش امیرالمومنین علیه السلام اقتدا کرد و آسمانی شد؛ مسئولین گردان ما، مانده بودند چگونه خبر شهادتش را به من بدهد.
یکی از فرماندهان پیشم آمد و شروع کرد به سخنرانی در خصوص جهاد و شهادت و گفت:«شهادت؛ توفیق و سعادتی است که خدای متعال نصیب هرکسی نمی‌کند.» خلاصه آنقدر مقدمه چید تا بالاخره گفت: «جعفر شهید شده.» من هم با آرامش خاصی!
جواب دادم: «خوشا به سعادتش.
خدا ما را هم به فیض شهادت نائل کند.»
آن بنده خدا که تحت تأثیر روحیه بالای من قرار گرفته بود، گفت: «بهتر است برگردی تهران.» گفتم: «اصلاً» با تعجب پرسید: «یعنی چی؟
… باید بروی!
… الان خانواده به تو نیاز دارند.»
جواب دادم: «اصرار نکن.
من به هیچ وجه اینجا را ترک نمی‌کنم.» او که حسابی متأثر شده بود، گفت: «احسنت به این روحیه، اما برادر، لازم است که بروی.» خلاصه از او اصرار و از من انکار.
وقتی دید بی‌فایده است، خسته شد و رفت.
از روز بعد، هر وقت مرا می‌دید، تحویلم می‌گرفت.
می‌گفت: «تا به حال رزمنده‌ای با روحیه تو ندیده‌ام.»
من هم که از اخلاص و ایمان، فقط اسمش را یدک می‌کشیدم، قند توی دلم آب می‌شد و با عبارات معنوی، فضا را روحانی می‌کردم.
»
انتهای پیام