رمان «بازیگردان» چاپ شد/رویارویی نوجوان منزوی با دسته دزدها
رمان نوجوان «بازیگردان» نوشته تیم بولر با ترجمه معصومه رستمزاد توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان نوجوان «بازیگردان» نوشته تیم بولر بهتازگی با ترجمه معصومه رستمزاد توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شده است.
نسخه اصلی اینکتاب در سال ۲۰۱۵ توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده است.
تیم بولر نویسنده انگلیسی ادبیات کودک، نوجوان و جوانان است.
او متولد ۱۹۵۳ در انگلستان است و بیش از ۲۵ کتاب داستانی را در کارنامه دارد.
او تا به حال موفق به کسب مدال کارنگی و جایزه کتاب آنگوس شده است.
داستان «بازیگردان» درباره نوجوانی درونگرا و کتابخوان به نام مایکی است که از فضاهای باز میترسد.
او ترجیح میدهد در اتاق خود کِز کند و از آنجا بیرون نرود.
خواهر مایکی، مگی نام دارد و دختری باهوش و سرحال است.
مایکی بیش از هرکس دیگری به مگی اعتماد دارد.
مگی هم سعی دارد کاری کند تا برادرش بر ترس خود غلبه کند.
اما مگی و مایکی در مسیر کمکهای مگی به برادرش، با اتفاقاتی روبرو میشوند که زندگیشان را تغییر میدهند.
وقتی مایکی با دار و دسته دزدها روبرو میشود، بهعنوان شاهد، یک اتفاق وحشتناک را از نزدیک میبیند.
دزدها هم که فهمیدند مایکی شاهد ماجرا بوده، میخواهند به دیدارش در خانه بیایند و نشانی خانه مایکی را هم میدانند...
رمان «بازی گردان» در ۲۹ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
بار دیگر گوشی را خاموش میکنم، در کمد دیواری را هل میدهم و باز میکنم، گوش میدهم.
طبقه پایین توی سالن تلویزیون روشن است.
چهاردستوپا از کمد میآیم بیرون، تلفن همراهم را وصل میکنم به شارژر، میخزم عقب و به پهلوی کمد تکیه میدهم.
خوشحالم هیچکدامشان لامپِ اینجا را روشن نگذاشتهاند.
در حال حاضر به تاریکی احتیاج دارم.
اتاقم کاملا ساکت است، و طبق معمول بیرون توی دنبری کلوز هم همینطور است.
صدای تلویزیون سرد و ناآشنا به نظر میآید.
به نظرم دار و دسته دزدها همین اطرافاند.
شاید توی مغازه سر نبش باشند، شاید هم نباشند.
حالا اصلا نمیتوانم به آنها فکر کنم.
هرجا باشند، از آنها میترسم.
ساعت ده و نیم مگی میآید بالا.
چهاردستوپا برمیگردم توی کمد و در را پشت سرم میبندم، اما مگی توی اتاقم نمیآید، و چند دقیقه بعد صدای بسته شدن در اتاقش را میشنوم.
یک ساعتِ دیگر مامان و بابا هم میآیند بالا.
صدای باز شدن در اتاقم را میشنوم، احتمالا مکث میکنند تا ببینند توی رختخواب هستم یا نه.
منتظرم یکی از آنها مرا با ناز و نوازش بیاورد بیرون، اما مامان فقط با صدای بلند میگوید: «شب به خیر، مایکی.»
بلند میگویم: «شب به خیر.»
خدا کند صدایم را شنیده باشند.
خودم را به زحمت نینداختم در کمد را باز کنم.
اما انگار همینطوری شب بهخیرم را میپذیرند و میروند به طرف اتاق خودشان.
کمی صبر میکنم، بعد در کمد را هل میدهم و باز میکنم، باز چهاردستوپا میخزم بیرون، تلفن همراهم را از شارژ میکشم، و روشنش میکنم.
دنگ!
اینکتاب با ۲۲۹ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.