خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 31 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

علوم انسانی ارتباط معناداری با زمینه‌‏های فرهنگی دارند

مهر | دین و اندیشه | پنجشنبه، 16 آبان 1398 - 09:19
مالک شجاعی گفت: در چارچوب پارادایم پوزیتیویستی نمی‌‏توان از علوم انسانیِ «بومی» دفاع کرد؛ ولی در دو پارادایم هرمنوتیک و انتقادی، علوم انسانی ارتباط معناداری با زمینه‌‏های فرهنگی دارند.
علوم،انساني،پارادايم،ديلتاي،تاريخي،تاريخ،اجتماعي،پوزيتيويسم، ...

به گزارش خبرنگار مهر، به همت انجمن علمی و گروه علوم‌ اجتماعی اسلامی دانشگاه تهران سلسله نشست‌های «فلسفه و علوم‌اجتماعی» برگزار می شود.
نشست اول از این سلسله نشستها با عنوان «دیلتای و علوم‌ اجتماعی» با سخنرانی مالک شجاعی جشوقانی عضو هیئت‌ علمی پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۴ آبان ماه در تالار دکتر شریعتی دانشکدهٔ علوم‌ اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.
در ادامه گزارشی از سخنان مالک شجاعی ارائه می شود:
نگاه تاریخی به مباحث فلسفۀ علوم انسانی در غرب نشان می‌دهد تا به امروز دست‌کم سه پارادایم (به‌ترتیب تاریخ شکل‌گیری) در زمینۀ مبانی علوم انسانی شکل گرفته است:
۱.
پارادایم پوزیتیویستی که متأثر از کامیابی‌‏های روش‌شناسی تجربه‌گرا در علوم طبیعی به وحدت روش‌شناختی علوم طبیعی و علوم انسانی باور دارد و عنصر «تبیین» در آن نقشی محوری ایفا می‌کند و اگوست کنت نظریه‌پرداز برجستۀ آن به حساب می‌آید.
۲.
پارادایم هرمنوتیک که در واکنش به پوزیتیویسم شکل گرفت و در آن، عنصر «معنا» و «فهم» نقش محوری دارد.
ویلهلم دیلتای مهم‌ترین سهم در طرح این پارادایم را از آنِ خود کرده است و امروزه او را به‌عنوان «فیلسوف علوم انسانی» می‏‌شناسند؛ زیرا تلاش فلسفی گسترده‌ای در راستای تحلیلِ معرفت‌شناسانۀ علوم انسانی و «تاریخ» انجام داد، چنان‏که خود در کتاب اثرگذار مقدمه بر علوم انسانی، رسالت این کتاب را «تثبیت اهمیت و استقلال علوم انسانی در مقابل سلطۀ تحمیل‌شدۀ دیدگاه علوم طبیعی در تفکر فلسفی» معرفی می‌کند.
هانس گئورگ گادامر و پل ریکور هم در همین پاردایم جای می‌گیرند.
۳.
پارادایم انتقادی که طیفی از دیدگاه‌‏ها از مارکسیسم و مکتب فرانکفورت و رهیافت‏‌های فمینیستی را در بر می‌‏گیرد.
از این منظر، کارکرد عمدۀ علوم انسانی، رهایی‌بخشی از طریق شناسایی ساختارهای سلطه است؛ چراکه آدمیان در فضای فرهنگی‌اجتماعی خاصی به سر می‌برند که نقش چندانی در ایجاد آن نداشته‌‏اند و این فضا از طریق نظام معرفتی و ایدئولوژی‌ای که دارد، سلطۀ خود را بر افراد اِعمال می‏‌کند.
با این توضیح، فقط در چارچوب پارادایم پوزیتیویستی است که نمی‌‏توان از علوم انسانیِ «بومی» دفاع کرد؛ ولی در دو پارادایم دیگر که از نظر تاریخی متأخّر از پوزیتیویسم هستند، علوم انسانی ارتباط معناداری با زمینه‌‏های (context) فرهنگی دارند و نمی‌‏توان از جهان‌شمولی (universality) علوم انسانی سخن گفت.
دیلتای در مقدمه بر علوم انسانی نشان داده است علوم انسانی در غرب دارای ریشه‌‏های مسیحی و تاریخیِ خاص اروپای قرن هجدهم و نوزدهم است.
او حضور مفروضات دینی را در پوزیتیویسم فرانسوی و فلسفۀ تاریخ آلمانی و حتی افکار فیلسوفانی، همچون کانت نشان داده است.
عبارت دیلتای، تأمل برانگیز است آنجا که ضمن اشاره به ریشه‌‏های مسیحی افکار کسانی همچون کندورسه، بوسویه، آگوست کنت و هگل می‌‏نویسد: «این نمونۀ کاملی از بعضی افکار فلسفی است که از وحی الاهی مایه گرفته و از آن پس، عقل بشری ادعای ابداع آن را کرده و بر ضد خود وحی که منشأ اصلی آن بوده، به کار برده است» (دیلتای، ۱۳۸۸: ۶۰۵).
ژیلسون هم در روح فلسفۀ قرون وسطی ضمن بحث از نگاه تاریخی مسیحیت به تأیید این نکته می‌‏پردازد که «فلسفه‌‏ای که امروزه برای تاریخ معتبر می‏‌گیرند، بیش از آنچه تصور می‌‏شود، در معرض تأثیر اصول فکر مسیحی و فلسفۀ قرون وسطی قرار گرفته است» (ژیلسون، ۱۳۷۳: ۶۰۱).
زیتلن تأثیر اندیشمندان ِمحافظه کارِ مذهبی چون کانت، هگل، برک، بونالد و مایستر در شکل‌گیری علوم انسانی جدید را نشان داده است (زیتلن، ۱۹۸۱).
اندیشمندان کاتولیک، دیدگاه تاریخی و توسعه‌‏ای و ارگانیک (انداموار) از جامعه را بسط دادند.
نقد ِتلقی مکانیستی از جهان و علّیت توسط هیوم و لایب نیتس زمینۀ مناسبی برای کانت فراهم آورد و او هم با انقلاب کپرنیکی، بر نقش مقولات در تکوین معرفت تأکید کرد.
ادموند برک اندیشۀ جامعه به‌مثابۀ یک ارگانیسم یا بدن زنده را مطرح کرد.
کسانی چون لوئیزدوبونالد (۱۷۵۴ تا ۱۸۵۰) و ژوزف مایستر (۱۷۵۴ تا ۱۸۲۱) که بر دورکیم تأثیر زیادی گذاشته‌اند، فلسفه‌‏ای کاتولیکی برای دفاع ایدئولوژیک از نظم پساانقلابی (انقلاب فرانسه) ارائه داده و در آرزوی احیای هماهنگی و نظم سنّتی قرون وسطی بوده‌‏اند.
آنان در برابر ایده‌‏های روشنگری، فروتریِ عقل بشری نسبت به وحی الاهی را طرح کردند که بر اساس آن، آدمی دانش را نه از طریق عقل فردی بلکه بیشتر به‌عنوان «موجود اجتماعی» و از طریق سنت و زندگی در اجتماع فرهنگی کسب می‏‌کند (قانعی‌راد، ۱۳۸۸: ۶۵).