نگاهی به نمایش "خنکای ختم خاطره"| مرثیههایی در رثای فصل سرد
تسنیم
|
فرهنگی و هنری
|
چهارشنبه، 19 دی 1397 - 22:40
حمیدرضا آذرنگ از یک الگو در نوشتار استفاده میکند، الگویی که در آن کنشگری به واسطه فوران عاطفه از کار میافتد و کشمکشهای بیرونی شخصیت به درون هجرت میکند.

خلاصه خبر
آذرنگ رگخواب ماجرا را یافته است و هر چند هنوز در سینما برای روایتی جنگی پیشقدم نشده است؛ اما در تئاتر موفق به آفرینش جریانی شده است که به زعم نگارنده، جریان حاکم بر تئاتر جنگ ایران است.
جریانی که برای بازخوانی جنگ نیازی به تصویر کشیدن جنگ نمیبیند و قصدش بیشتر بازتاب پس از جنگ است و نشان دادن آنکه جنگ پس از 30 سال از پایانش هنوز در رگ جامعه جاری است.
پیشتر گفته بودم که در نمایشنامهنویسی با موضوع جنگ در ایران اساساً سه رویکرد وجود دارد.
رویکرد نخست که از همان آغاز جنگ شکل میگیرد، نگاهی قدسی به جنگ و نبرد علیه دشمن بعثی داشت تا جایی که دشمن بعثی آرام آرام حذف میشود و به امری فراگیرتر بدل میشود.
حضور فدایی حسین در هیئتهای خوانش متون یا جوایز نمایشنامهنویسی در جشنوارههایی که مستقیماً به مقوله جنگ میپرداختند، او را بدل به یک الگوی ثابت - بیشتر در شهرستانها - کرد.
کماکان نگرش فدایی حسین به جنگ برای دستگاههایی چون حوزه هنری و بنیاد روایت جذاب است.
اوج ماجرا «پچپچههای پشت خط نبرد» علیرضا نادری است.
شکل نوشتار نادری فرار از شعارهای مرسوم آن روزگار است.
او ماهیت جنگ را تا جایی سوق میدهد که چرا باید جنگید.
حمیدرضا آذرنگ در کنار نیما دهقان شکلی از نوشتار دفاعمقدسی را میآفرینند که در آن جنگ از صحنه نمایش حذف میشود و محصول پیشرو تصویری از امروز است.
امروزی که متأثر از جنگ است و آدمهایش هنوز پس از سالها از جنگ حرف میزنند.
در سالهای اخیر اما آذرنگ از اجرای نیما دهقان فراتر میرود و در بیشتر آثار روی صحنه رفته با مضمون دفاعمقدس و جنگ نمود پیدا میکند.
این برخلاف عمده آثار جنگی است که در تاریخ درامنویسی جهان ثبت و ضبط شده است.
در دوران مدرن نمایشنامهنویسی نیز جنگ از یک امر مقدس، به امری قبیح بدل میشود.
قباحت جنگ نمیتواند در ساحت نمایشنامهنویسی پس از انقلاب ایران مقبول باشد؛ چرا که دیدگاه ایرانیان به جنگ از سر گذشته، فراتر از نگاه غرب خسته از جنگطلبیش است.
مرثیه جنگ آذرنگ برآمده از مقتلخوانیهایی است که بخشی از هویت ادبیات شفاهی ایرانیان است.
همانند مقتلها مونولوگ هستند و قصد خروج از این مونولوگ را ندارد.
یوسفی به کنعان بازگشته اما کسی منتظر او نیست.
بازگشت یوسف نیز بسان رفتار اورفئوس در تمنای بازگشت اوریدیس در جهان مردگان است.
اورفئوس حق ندارد برای بازگشت معشوقش از جهان زیرین تا لحظه خروج پشت سر خویش را بنگرد؛ اما تاب نمیآورد و مینگرد و اوریدیس برای همیشه از دست میرود.
حذف یک گفتار ایجاد اختلال نمیکند.
این بازیگران همانند مقتلخوان از بالاترین انرژی خود برای ایجاد اتمسفری مثبت بهره میبرند تا ریتم و ضربآهنگ نمایش حفظ شود و مخاطب مشتاقانهتر به جهان شکل گرفته روی صحنه بنگرند.
حال باید پرسید آیا نگرش آذرنگ به جهان جنگ چیست؟
آیا جنگ به امری ساده بدل شده است که حتی دستاندرکارانش آن را فراموش کردهاند؟
و در نهایت چرا آذرنگ جنگ را از زاویهای دیگر نمینگرد؟
جریانی که برای بازخوانی جنگ نیازی به تصویر کشیدن جنگ نمیبیند و قصدش بیشتر بازتاب پس از جنگ است و نشان دادن آنکه جنگ پس از 30 سال از پایانش هنوز در رگ جامعه جاری است.
پیشتر گفته بودم که در نمایشنامهنویسی با موضوع جنگ در ایران اساساً سه رویکرد وجود دارد.
رویکرد نخست که از همان آغاز جنگ شکل میگیرد، نگاهی قدسی به جنگ و نبرد علیه دشمن بعثی داشت تا جایی که دشمن بعثی آرام آرام حذف میشود و به امری فراگیرتر بدل میشود.
حضور فدایی حسین در هیئتهای خوانش متون یا جوایز نمایشنامهنویسی در جشنوارههایی که مستقیماً به مقوله جنگ میپرداختند، او را بدل به یک الگوی ثابت - بیشتر در شهرستانها - کرد.
کماکان نگرش فدایی حسین به جنگ برای دستگاههایی چون حوزه هنری و بنیاد روایت جذاب است.
اوج ماجرا «پچپچههای پشت خط نبرد» علیرضا نادری است.
شکل نوشتار نادری فرار از شعارهای مرسوم آن روزگار است.
او ماهیت جنگ را تا جایی سوق میدهد که چرا باید جنگید.
حمیدرضا آذرنگ در کنار نیما دهقان شکلی از نوشتار دفاعمقدسی را میآفرینند که در آن جنگ از صحنه نمایش حذف میشود و محصول پیشرو تصویری از امروز است.
امروزی که متأثر از جنگ است و آدمهایش هنوز پس از سالها از جنگ حرف میزنند.
در سالهای اخیر اما آذرنگ از اجرای نیما دهقان فراتر میرود و در بیشتر آثار روی صحنه رفته با مضمون دفاعمقدس و جنگ نمود پیدا میکند.
این برخلاف عمده آثار جنگی است که در تاریخ درامنویسی جهان ثبت و ضبط شده است.
در دوران مدرن نمایشنامهنویسی نیز جنگ از یک امر مقدس، به امری قبیح بدل میشود.
قباحت جنگ نمیتواند در ساحت نمایشنامهنویسی پس از انقلاب ایران مقبول باشد؛ چرا که دیدگاه ایرانیان به جنگ از سر گذشته، فراتر از نگاه غرب خسته از جنگطلبیش است.
مرثیه جنگ آذرنگ برآمده از مقتلخوانیهایی است که بخشی از هویت ادبیات شفاهی ایرانیان است.
همانند مقتلها مونولوگ هستند و قصد خروج از این مونولوگ را ندارد.
یوسفی به کنعان بازگشته اما کسی منتظر او نیست.
بازگشت یوسف نیز بسان رفتار اورفئوس در تمنای بازگشت اوریدیس در جهان مردگان است.
اورفئوس حق ندارد برای بازگشت معشوقش از جهان زیرین تا لحظه خروج پشت سر خویش را بنگرد؛ اما تاب نمیآورد و مینگرد و اوریدیس برای همیشه از دست میرود.
حذف یک گفتار ایجاد اختلال نمیکند.
این بازیگران همانند مقتلخوان از بالاترین انرژی خود برای ایجاد اتمسفری مثبت بهره میبرند تا ریتم و ضربآهنگ نمایش حفظ شود و مخاطب مشتاقانهتر به جهان شکل گرفته روی صحنه بنگرند.
حال باید پرسید آیا نگرش آذرنگ به جهان جنگ چیست؟
آیا جنگ به امری ساده بدل شده است که حتی دستاندرکارانش آن را فراموش کردهاند؟
و در نهایت چرا آذرنگ جنگ را از زاویهای دیگر نمینگرد؟