ممارات و سخن شمسِ تبریزی درباره حضرت صدیقه طاهره(س)
شمس در کتاب مقالاتِ خود سخنی را در بابِ حضرت صدّیقه طاهره مطرح کرده است که می توان آن را به دو صورت به نگارش در آورد و دو معنا از آن اراده کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، کرامت ورزدار، مدرسِ گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران در یادداشتی با عنوان ممارات و سخن شمسِ تبریزی درباره حضرت صدّیقه طاهره(س) به نقد و بررسی سخن شمس تبریزی در مورد حضرت صدیقه طاهره(س) پرداخته است:
مغالطه ممارات یکی از مغالطه های مرسوم لفظی است که اصطلاحاً اشاره به دو پهلویی در معنای جمله بر اساس علائم نقطه گذاری ( نقطه، ویرگول) و یا دیگر علائم نگارشی و ویرایشی جمله (همانند مرجع ضمیر؛ کسره مُضاف؛ واو عاطف و...) دارد.
ممارات در ادبیّات ( ایهام _ ایهام تناسب) یک صنعت و آرایه ادبی به حساب آمده و بر غنای شعر می افزاید؛ امّا در جدل و خصوصاً در براهین عقلی استفاده از این فنّ یک مغالطه است.
دو پهلویی در جملات صِرفاً به شعر و مغالطه محدود نمی شود، بلکه گاهی برای پوشاندن مُراد در هنگام خوف و خطر و یا در مواردِ دیگر به کار می رود.
دو مثال معروف در بابِ مغالطه ممارات وجود دارد که در این بخش به آن دو می پردازم.
مثال:
۱ _ بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.
۲ _ بخشش لازم نیست، اعدامش کنید.
این دو جمله تنها به دلیل مکانِ ویرگول دو معنای متناقض افاده می کنند که اوّلی به عدمِ حُکمِ اعدام و دوّمی به حکمِ اعدام دلالت می کند.
مثال: نقل است معاویه از عقیل پرسید چه کسی پس از رسول خدا خلیفه است.
عقیل پاسخ داد: "مَن بِنتُه فی بَیتِه" (آن کَس که دخترش در خانه اش است)...
این جمله دو پهلو است زیرا:
۱ _ اگر ضمیر اوّل به خلیفه و ضمیر دوم به نبی باز گردد معنایش این است: "خلیفه کسی است که دخترش در خانه نبیّ است" که مراد ابوبکر است.
۲ _ اگر ضمیر اوّل به نبیّ و ضمیر دوّم به خلیفه باز گردد معنایش این است: "خلیفه کسی است که دختر نبیّ در خانه اش است" که مُراد علیّ بن ابی طالب است.
روشن شد که با کاربرد مختلف علائم سجاوندی و نقطه گذاری می توان از یک جمله معانی متفاوتی را به دست آورد.
شمس در کتاب مقالاتِ خود سخنی را در بابِ حضرت صدّیقه طاهره مطرح کرده است که آن را به دو صورت به نگارش در می آورم و سپس به معنای آن دو می پردازم.
نگارش ۱ : «مردم را سخنِ نجات خوش نمی آید، سخن دوزخیان خوش می آید.
سخنی که در آن نجات باشد آن راستی است.
لاجَرَم، ما نیز دوزخ را چنان بِتَفسانیم که بمیرد از بیم.
فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود، زاهده بود.
پیوسته از پیغامبر حکایت دوزخ پرسیدی.»
نگارش ۲ : «مردم را سخنِ نجات خوش نمی آید، سخن دوزخیان خوش می آید.
سخنی که در آن نجات باشد آن راستی است.
لاجَرَم، ما نیز دوزخ را چنان بِتَفسانیم که بمیرد از بیم.
فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود، زاهده بود پیوسته از پیغامبر حکایت دوزخ پرسیدی؟»
معنای نگارش اوّل: به نظر می رسد سخن از نجات در برابر سخن از دوزخیان اشاره به شوق جنّت و خوفِ از دوزخ دارد.
مردم بیشتر مایل به شنیدن سخنانی اند که حکایت از خوف دوزخ دارد و شمس خود را مجبور می داند که از خوف سخن گویند در حالی که وی حقیقت را شوقِ جنّت می داند.
شمس در عبارتی جالب بیان می کند ما از دوزخ به نحوی سخن می افشانیم که دوزخ از ترس بمیرد (نه اینکه مردم از ترس بمیرند).
بعد هم اشاره به این می کند که نگاهِ عارف به دوزخ متفاوت با نگاهِ زاهد است و عارف از ترسِ دوزخ نمی میرد بلکه دوزخ را می ترساند در حالی که زاهد از آتش خوف دارد.
او سمبل یکی از زهّاد را فاطمه سلام الله علیها می داند که خوف از دوزخ داشت و عارف نبود که دوزخ را بترساند.
معنای نگارش دوّم: در اینجا سخنِ دوزخیان ( اهلِ دوزخ) که در برابرِ سخنِ نجات است، متفاوت با سخن از "خوفِ دوزخ" است زیرا شمس خود توضیح می دهد که سخنِ نجات، راستی (صدق) است که اشاره به حدیث "النجات فی الصّدق" دارد؛ بنابراین سخنِ دوزخیان (اهل دوزخ) اکاذیب است امّا عارف سخنِ صدق می گوید.
به همین خاطر چون سخن از دوزخ یک حقیقت است و شمس می خواهد سخنِ نجات گوید، می بایست از دوزخ سخن بگوید و سخن خود را تابع میل و خواست مردم که به دنبال سخنِ دوزخیان اند نمی کند.
امّا سخن گفتن عارف از دوزخ متفاوت با دیگران است.
دیگرانی که سخن از دوزخ می گویند خوف از نار را مطرح می کنند امّا عارف چنان عشقی دارد که حتّی وقتی از دوزخ سخن می گوید دوزخ را می ترساند؛ یعنی عشقِ عارف دوزخ را می ترساند به نحوی که دوزخ از ترس می میرد.
شمس برای توجیه اینکه می تواند از دوزخ سخن بگوید از استفهام انکاری استفاده می کند و می گوید آیا فاطمه که از رسولِ خدا پیوسته حکایت دوزخ می پرسید زاهده بود و عارفه نبود؟
نه!
فاطمه عارفه بود امّا پیوسته از رسول الله حکایت دوزخ می پرسید؛ پس وقتی فاطمه(سلام الله علیه) این چنین بود عارفانی همچون منِ شَمس نیز به تبعیّت از او چنین می کنیم...
دو نگارش متفاوت از کلامِ شَمس، دو معنای متضادّ از آن را افاده می کند.
اگر جمله آخر را خبری بخوانیم معنایش ذمّ حضرت صدیقه و اگر به نحوِ استفهام انکاری بخوانیم مدح حضرت است.
چگونه باید بدانیم مُرادِ شَمس کدام است و یا چگونه یکی از دو قرائت را انتخاب کنیم؟
در اینجا من از اندیشه های دکتر احد فرامرز قراملکی وام می گیرم و چند نکته را که از ایشان در بابِ "متن پژوهی" و " اخلاقِ پژوهش" آموخته ام متذکر می شوم.
۱ _ در متن پژوهی: اگر یک متن کشش انتخاب تفسیرِ مُثبت را دارد آن را انتخاب کنیم.
کِشش به معنای یافتن قرینه یا قرائن لفظی و معنوی است.
مثال: ملاصدرا در جلد سوّم اسفار چند تعریف از حرکت را از حکماء یونان باستان نقل می کند.
ابن سینا نیز در شِفا همین کار را کرده است منتهی بوعلی شروع به نقدِ منطقی تعاریف کرده است در حالیکه صدرا درصدد وحدت بخشی به تعاریف و در هر یک از آنها قرائنی را جست و جو می کند که نشان دهنده وحدتِ آنها است.
استاد در این بحث همواره کار صدرالمتالهین را می ستودند که هنرمندانه توانسته است روشی وحدت گرایانه را در برخورد با تعاریف اتّخاذ کند.
۲ _ در اخلاق ِ پژوهش: به لحاظِ اخلاقی داشتن ملکه "حُسنِ ظنّ" از ضروریّات و فضائل اخلاقی و "سوء ظنّ" از رذائل اخلاقی است.
در این باب، روایات چه به لحاظ کمّی و چه به لحاظِ کیفی بیش از حدّ تواتر است که چکیده محتوای همه آنها چنین معنایی است" در صورتِ وجودِ وجه حُسن در فعل و گفتار یک مومن، با حُسنِ ظنّ به آن نگاه کن و حتّی اگر وجهی نیافتی، حُسنی بساز!!!"
توضیح این امور سخن را به درازا می کشاند، به همین خاطر از آن صرفِ نظر می کنم و به بحث باز می گردم.
اکثر مُخالفان کلامِ شَمس این جمله که "سخنی که در آن نجات باشد آن راستی است" را از کلامِ وی حذف کرده اند!
دلیلش آن است که این جمله دلالت بر نوعی جِناس میان سخنِ دوزخیان در بندِ اوّل سخنِ دوزخ در بندِ دوّم می کند که موافق با تفسیر دوّم می شود؛ زیرا سخن دوزخیان طبقِ آن جمله کِذب است و سخنِ دوزخ در جمله دوّم ذیل سخنِ نجات است که صِدق است.
پس سخن از دوزخ صدق است و فاطمه سخنِ صدق می گفت که نتیجه اش مدحِ حضرت است.
بنابراین با وجودِ قرینه های لفظی و معنوی در کلامِ شَمس و با توجّه به دو قاعده بالا انتخاب تفسیر دوّم را ارجح است...
الله اعلم بالصّواب