«سنگ و فلاخن» گنجینهای روشن از جنس کیمیای عشق
«سنگ و فلاخن» گنجینهای است که شعرهایی روشن از جنس کیمیای عشق را در خود جای داده است.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، الهام نجمی از شاعران کشورمان یادداشتی بر کتاب «سنگ و فلاخن» حجتالاسلام انصاری نژاد با عنوان «مشق شهادت» نوشته است که در ادامه میخوانید؛
«سنگ و فلاخن» گنجینهای است که شعرهایی روشن از جنس کیمیای عشق را در خود جای داده است.
این روایت فتح آنقدر مرا مجذوب زیباییهای خود کرد که از سر شوق ارادتم را به این اثر ارزشمند بنویسم.
شعرهایش حکایت شقایقهای به خون تپیدهای هستند که در باغ سحرخیزان عطر ناب شهیدانه آنها جان هر انسان جان آگاه را تازه میکنند.
کدامین صبح گل چین رد شد از باغ سحرخیزان
که بعد از آن فرو مردند پی در پی شباویزان
در آن صبح شهادت سبز پوشانی از آن بالا
تمام وسعت چزابّه را کردند گل ریزان
شبی تفسیر آیات شکفتن را به زیبایی
روایت کرد چشمت با اشاراتی برالمیزان
روایت میکنی از کوه و مجنونهای گمنامش
دلم را میبری تا ارتفاعت قلاویزان....
این شاعر که از خاک سیاووشان دلیر برخاسته است ستایش حقیقت و نکوهش ذلت را هم نوا با کبوتران خونین بال این اثر زمزمه میکند و با تیغ شب شکارش که در دستهای سواران یمانی است از شور شهیدانه مردان حقیقی بیداری و نور میگوید.
نه تنها تک سواران یمانی شب شکاراناند
که از خاک سیاووشان به راهش سر به داراناند
روایت کردهاند از جاده میآیند این شبها
سوارانی که بر صبح ظهور آیینه داراناند
در استقبالشان سر میدهم شعر شکفتن را
زلال آهنگ چون گل نغمههای جویباراناند....
شعرهای زلال دلواپسیهای شاعر را در گل نغمههای حقیقت زمزمه میکند.
مشق شهادت مینویسد و در هیجان فرود سنگها در دستان فلسطین و غزه شهید فریاد آزادی سر می دهد.
چشمت پر است از هیجان فرود سنگ
در سینه ام تلاطم ابر کبود سنگ
در ابرها شبیه عقابان رها شده
گل میکنی به معرکه گاه صعود سنگ
با کاروان حله چه حاجت مرا که هست
گل دوزی قصیدهام از تار و پود سنگ
پیش از تو و حماسهات انگار در زمین
فرقی نداشت یکسره بود و نبود سنگ...
و در شعر دیگری میگویند:
در دستت امشب مبادا سنگ از فلاخن بیفتد
زین سنگها باید آتش، بر جان دشمن بیفتد
از خوان هشتم گذر کن، آن سو شغاد ایستاده
نگذار ناگاه در چاه، نعش تهمتن بیفتد
پیداست در آسمانت، ابری که سجیل دارد
تا از فرود ابابیل، شوری مطنطن بیفتد
این باغ تشنه است تشنه، در قوم آب اوری نیست
تا چند چشمش فقط بر، ابری سترون بیفتد....
در غربت شیخ شهید باقرالنمر لاله زاری که از خون این شهید روییده است را اینطور توصیف میکند:
مسیح را که سراسیمه در حصار کشید
به جای ناصره تا مکه برد و دار کشید
کدام روضه یاس شهید چشمش را
میان مقتل گلهای بی مزار کشید
چقدر زخم می آمد به آن دوچشم شهید
چه نقشها شفق از شیخ سر به دار کشید
دو سال یکسره چشمی ستاره باران داشت
دو سال زمزمه سر داد و انتظار کشید...
و به یاد دیدار با شیخ ابراهیم زکزاکی در محضر مقام معظم رهبری با اشکهایی گره خورده با دلتنگی مینویسد:
یک صندلی اگر چه جلوتر نشسته بود
در چشم من چو کوه برابر نشسته بود
گویی به ماذنه هیجان بلال داشت
انگار پیش روی پیمبر نشسته بود
.
تا پیر ما ابوشهدایش خطاب کرد
دیدم جو باغ لاله معطر نشسته بود
صبح دوشنبه بود و در آن ماه بهمنی
در حلقهای مقابل رهبر نشسته بود....
استاد محمدحسین انصارینژاد شاعری نجیب و اصیل است که شعرهای روشن و بیدارگرش ستایشگر حقیقتاند و بیزار از ظلم و زور....
انتهای پیام/