«بوی مهر» به مشام کودکان خانواده اعتیاد رسید
با عبور دانشآموزی که از زیر طاق رنگین بادکنک پوش رد میشود برف شادی، توپک کاغذ رنگی، صدای هورا و خوشامدگویی است که فضا را پر میکند. بچهها مهمان ویژه «بوی مهر» هستند؛ برنامه استقبال از سال جدید تحصیلی برای کودکان کار و خانواده اعتیاد.
با عبور دانشآموزی که از زیر طاق رنگین بادکنک پوش رد میشود برف شادی، توپک کاغذ رنگی، صدای هورا و خوشامدگویی است که فضا را پر میکند.
بچهها مهمان ویژه «بوی مهر» هستند؛ برنامه استقبال از سال جدید تحصیلی برای کودکان کار و خانواده اعتیاد.
مجله فارس پلاس؛ نعیمه جاویدی: هیاهو و شنای زرورقها و خرده کاغذهای رنگی توی هوا که روی سر و روی مهمانها مینشیند، نگاه دخترکی را به خودش جلب کرده است.
دور خودش چرخی میزند و پا جفت میکند.
مادر صدایش میکند که بیا برویم دخترم و نمیرود.
چشمهایش درگیر درخشش و جادوی رنگها زیر نور آفتاب شده و دلش بیشتر.
مادرها اما همیشه چند پله جلوترند؛ زن جوان با چهره تکیده که چروکهایش بیش از سن و سالش است و معلوم که زندگی سختی داشته، دوباره دخترش را صدا میزند: «مامانی!
چون دختر خوبی بودی، قرار است این خالهها بهت کلی مداد رنگی و شمعی، دفتر و کیف قشنگ هدیه بدهند...» هنوز حرف مادر تمام نشده که دخترک بدو بدو میدود سمت مادر.
اینجا برنامه استقبال از ماه مهر جمعیت «طلوع بینشانها» با عنوان «بوی ماه مهر» است که به هشتمین سال برگزاری خود رسیده تا فرزندان خانواده اعتیاد، در معرض اعتیاد و نیازمند که معمولاً کودکان کار هم هستند، بیکیف و لوازمالتحریر نمانند و از ثبتنامشان برای سال تحصیلی جدید و درس خواندن غفلت نشود.
برنامهای که قرار است یک روز تعطیل بانشاط و مفرّح را برای این بچهها و خانوادههایشان فراهم کند.
از ساعت 9 صبح تا 2 بعدازظهر.
میزبانی با صبحانه و ناهار و انواع ایستگاههای بازی و سرگرمی.
از کارگاه سفال گرفته تا منچ و مارپله، کاغذ و تا(اوریگامی)، نقاشی چهره و ایستگاه میان وعده با انواع تنقلات موردعلاقه بچهها مانند اسنک، بستنی، بلال، پشمک، سیبزمینی و پنیر و انواع ساندویچها...
سرخ و سپید نشو، عزیز!
مسئولیت اجرای این برنامه با اوست.
نامش را از سرصبح بارها هم از زبان مادرها و بچهها شنیدهایم هم دیگر عوامل برنامه.
دختر جوانی است با ظاهری مرتب و ساده.
«نیلوفر خوانساری» میگوید: «3 سال و نیم قبل با این موسسه آشنا شدم.
به خودم قول دادم هر کاری از دستم برمیآید برای این بچهها انجام دهم.
حالا هم خدا را شکر میکنم.» خانوادهها را از قبل شناسایی و دعوت کردهاند.
قرار است فیش تحویل دهند، کیف و لوازمالتحریر تحویل بگیرند.
این یعنی جایگزینی خنده و اشک.
یعنی بچهها دیگر غصه نداشتن لوازم مدرسه را نمیخورند.
یکی از مادرها جلو میآید و بین حرفهای ما میدود: «خدا خیرتان بدهد، لباس فرم مدرسه را هم گرفتیم و...» و بانوی مسنی که دو دختر نوجوان را نشان میدهد و میگوید: «آن دختر هم با من زندگی میکند.
پدر و مادرش نیستند و من همتوان مالیاش را ندارم که...» حکایت دردناکی است؛ سهم زنی سالمند از مادربزرگ شدن، سرپرستی نوههایی است که جدایی سایه پدر و مادر را از سر آنها دریغ کرده.
خوانساری صبورانه راهنمایی میکند.
حرفها دوباره از سر گرفته میشود: «متأسفانه فضای مصرف مواد مخدر و زندگی این بچهها یکی است.
چشمباز میکنند و این چیزها را میبینند.
اعتیاد توجه خانواده از اهمیت تحصیل و آینده فرزند را سلب میکند.
این بچهها باید بتوانند درس بخوانند.
رخت و لباس مناسب داشته باشند و پیش همکلاسیهایشان به دلیل نداشتن این اقلام سرخ و سپید نشوند.» خوانساری میگوید: «ما در سال 2 برنامه ویژه برای این بچهها داریم.
یکی بوی مهر و دیگری بوی عیدی.
این برنامه که مشخص است اما در بوی عیدی هم بچهها همراه خانواده و مربیان ما برای خرید میروند بعد هم که میروند شهربازی.»
هواییشان نمیکنیم
اعتیاد خواهناخواه، فقر و مشکلات مالی را به خانواده تحمیل میکند.
حال و هوای برنامه خوب است.
انواع غرفههای آموزشی و بازی، خوراکیهای متنوع و برنامه استیج هم که قرار است، اجرا شود.
این یعنی یک روز رؤیایی برای بچهها.
این برنامه اما بالاخره تمام میشود و پای بچهها از روی ابرهای نشاط و خوشی به زمین زندگی یکنواخت و روزانهشان میرسد همان زندگی که خاکستر اعتیاد میخواهد، قشنگیهای سادهاش را هم تصاحب کند.
نکتهای که از ذهن طلوع بینشانها دور نمانده و خوانساری میگوید: «خیلی حواسمان هست تا بچهها هوایی نشوند.
آنها را آموزش میدهیم تا واقعیتهای خانوادهشان را ببینند و خودشان درگیر نشوند اما اولاًً سالی دو بار بیشتر نیست و دوم اینکه تلاش میکنیم تفریحات و خدمات این جشنها نزدیک به زندگی معمول اجتماعی و خودشان باشد نه تجملی.» چند زن جوان برای فرهنگسازی زباله هایی که بچه ها روی زمین انداخته اند را جمع می کنند، کم کم بچه ها هم می آیند پای کار و کمک می کنند.
استاد، همبازی بچهها
کارگاه سفال از همان سرصبح شلوغ است.
خلوت که نمیشود، هیچ!
مدام مشتریهایش بیشتر میشود.
مربی مردی است که باحوصله به بچهها نحوه گلگیری و فرم دادن گل را آموزش میدهد.
بچهها اگر خلاقیت به خرج دهند، تشویق میکند.
اگر ببیند کسی طفره میرود از یادگرفتن و میخواهد آموزش را ساده کند، بازهم تشویق میکند اما کار بیشتری از این بچهها میخواهد.
مثل پسر نوجوانی که گل را مثل تنه درخت لولهکرده و چند برگ طبیعی درخت روی آن چسبانده و میگوید که درخت ساخته است.
مربی تشویق میکند و میگوید: «تو استعدادش را داری.
حالا با گِل، برگ درخت هم بساز.» بچهها بازیگوشی میکنند و مربی صبوری.
مربی برای بینظمی و شلوغیها هم تذکر لازم را میدهد و میگوید: «هم تشویق هم تذکر.
بچهها یاد میگیرند که هیچچیز جای انضباط را نمیتواند، بگیرد.
اینجا خبری از ترحم نیست.» استاد مجسمهسازی و فردی بنام در این زمینه است اما بچهها خبر ندارند.
فکر میکنند از مربی یا عمویی مهربان که به «گل بازی» علاقه دارد، یاد میگیرند.
«کامبیز صبری» استاد دانشکده هنرهای زیباست که آثارش نهتنها در تهران و کشور که حتی در کشورهای دیگر مانند تایوان هم نصبشده است.
صبری میگوید: «نقاشی، سفالگری و کلاسهایی که مانند این برگزار میشود برای این بچهها تجربه گرانقیمتی و ممکن است حالا حالاها امکان تجربه آن و حضور در این محافل را نداشته باشند.
ما اینجاییم که این فاصله را کم کنیم.»
متواضع است.
منم منم من کجا و اینجا کجا؟!
ندارد استاد آبوخاک را گل کردن و مجسمه ساختن.
میپرسم آورده این کلاس برای خودش چیست؟
و جواب: «من به این فضاها احتیاج و علاقه دارم.
پر از شور زندگی و پویایی است.
من میدانم با گل و خمیرمایه مجسمه چکار باید انجام دهم اما همین عادت و اطلاع هم باید مدام بهروز شود.
یک نگاه دوباره از زاویه دید این بچههای پر از استعداد، علاقه و خلاقیت به ماجرا داشتن خیلی هم فرصت عالی است.»
بوی مهر نه!
بوی خدا
صدای موسیقی ملایمی فضا را پرکرده است.
یک گروه فوتبال بازی میکنند.
گروه دیگر پرتاب حلقه در مانعهای رنگی.
بعضی از بچهها هم قوت بازو را در طنابکشی خرج میکنند.
سیل انرژی این گروه و آن گروه، گویی موجی از حرکت در طناب ایجاد کرده است که بچهها را اینسو آنسو میکشد.
آنطرفتر اما عدهای از بچههای تازهوارد راه کج میکنند و از دالان نقاشی دیوار عبور و به بخش موردعلاقه میرسند.
جایی که باید لوازمالتحریرشان را تحویل بگیرند.
از مقطع پیشدبستانی تا دبیرستان.
باید باشید و ببینید ستارهٔ چشمهایی که دودو میزند از شادی و چهرههای معصوم کودکان و نوجوانانی که پهنای صورت پر از لبخند میشود.
باذوق و شوق در کیف را باز میکنند و اقلام توی آن را تماشا.
اینجا «تشکر» و «خدا خیرتان بدهد» پرکاربردترین واژههایی هستند که از اعماق وجود بچهها به زبان میآیند.
پسری میخندد و میگوید: «مامان اون پولی که کارکردم و پسانداز مال تو!
خرج خانهکن.
اصلاً برای آبجی«سارا» یک بلوز قشنگ بخریم.
خرج من را که خدا داد و کیف مدرسه ام را خودش بست!»
حرفش معمولی نیست که بتوان از کنارش گذشت.
بغض میشود و میچسبد بیخ گلوی آدم؛ اینجا پسری شاکر است چون خرج لوازمالتحریرش جور شده به قول خودش خرجش را خداداده؛ من بودم اسم برنامه را عوض میکردم بوی مهر نه!
بوی خدا.
نقاشی از «پایپ» تا «بن سای»!
یکی از جاهایی که وسط برنامه بانشاط و پرتنوع بازی و مهارت بوی مهر، مغناطیس عجیبی دارد و آدم را پاگیر به ماندن میکند، نقاشی دیواری است.
دو پسربچه از بین همه رنگها مشکی را انتخاب کردهاند.
یکی دیگر چیزی شبیه «پایپ» کشیده.
یکی میگوید: «من یکبار عکس «قلقلی» کشیدم...» زود از بین جمع محو میشوند.
نگرانم و موضوع را با خوانساری در میان میگذارم.
خونسرد است و میگوید: «نشانه خوبی است.
همینکه این کنجکاوی کودکانه روی کاغذ آمده و تمامشده خبر خوشی است.
این یعنی احتمال در خفا سراغ پایپ واقعی رفتن کمتر شده.» دو دختر نوجوان هم نقاشی زیبایی میکشند.
منظرهای کوچک اما سریع روی آن را بارنگ قهوهای و سیاه میپوشانند.
بچهها دوست ندارند کسی به آرزوها و تصوراتشان نزدیک شود از قضاوت و مورد تمسخر شدن دلخوشی ندارند.
نقاشیهایی با نوشته حسرت و عبرت هم به سبک نقاشیهای مرسومی که معمولاً میشود از لا و لوی دفتر خاطرات و تکه کاغذهای نامههای دوره سربازی و جوانی بعضی آقایان محلههای جنوب شهر بیرون کشید همروی نقاشی دیواری هست.
بچهها چیزی را که بیشتر میبینند و میشنوند را ترسیم کردهاند.
نام خدا و امام حسین(ع) هم حال و هوای نقاشی ها را معنوی تر کرده است.
ستایش هم جمله دردناکی نوشته؛ یک قلب شکست!
بین نقاشیها اما چند منظره با ترکیبهایی که حرف برای گفتن دارد و نمایی از شهر و بن سای ژاپنی را ترسیم کرده یعنی استعدادی، نقشی ترسیم کرده و رفته است.
حتماً مربیها که اینجا با عنوان «یاور» شناخته میشوند حواسشان هست و برایش برنامهریزی میکنند.
موشک برایم میسازی؟!
کاغذهای رنگی را تا و لوله میکنند.
پسر نوجوان باعلاقه گل «آینده» را نشان میدهد.
گل کاغذی چهار پرّهای که میتوان روی آن مشاغل، آرزوها، ماشینها موردعلاقه و ...
را نوشت و سرگرم شد.
مردی سالمند بالباس پیشاهنگی و بانویی جوان و خوش حوصله از صبح تابهحال باهمین کاغذها بچههای سرگرم کردهاند.
قایق، خرچنگ، پروانه، فنر و ...
کاغذی ساختهاند.
یکی از بچهها مشتاقانه جلو میآید و میگوید: «اجازه خاله!
موشک ساختن یادم میدهید؟» بعد حتی صبر نمیکند جواب سؤالش را بشنود.
موشک کاغذی که دست یکی از بچهها دیده، مدهوشش کرده است.
میدود تا شاید دستش به موشک رسید و پرتابش کرد.
کمی آنطرفتر، بچهها مکعب عددی کائوچویی بزرگی که صبح یکی از مربیها ساخته را به هوا پرتاب میکند به زمین میرسد و عددی را نشان میدهد.
نفر وسطی باید 5 خانه حرکت کند.
نیش ماری که سر پله ایستاده، داغ صعود را به دلش میگذارد.
باید از نردبان بیاید پایین.
بچهها همهمهوار به دوستشان دلگرمی میدهند.
یکی از بچهها میگوید: «مار گزیددت، شکر کن که زبون دشمن نگزیده!»
کلمهها چه قدرتی دارند.
جادو و ماشین زمان میشوند.
پسرکی 10، 11 ساله ناگهان پیش چشمانمان مردی مو سپید و دردکشیده میشود با گفتن این جمله.
یکی از مربیها سریع حال و هوای کودکی را در جمع زنده میکند و میگوید: «ای مار ناقلا!
الآن زودی ما بازی را میبریم.»
هم بخشندهاند هم محجوب
اعتیاد والدین یا اعضای خانواده، شوربختانه کاری کرده کارستان.
این را چهرههای بزرگتر از سن و سال به نظر رس، پینه و سیاهی دستها و زخمهای متعدد روی دست و پای این بچهها میگوید.
این یعنی طعم کودکی زیر دندان آنها آمده و نیامده باید طعم خام و گس بزرگسالی را بچشند؛ زود پخته شوند و راهی بازار کار.
مثل «نورالدین» و «نصیر»، «کورش» و «سعید» که در مغازه پوشاک، مترو و بازار کارگری میکنند و خیلی دیگر از بچهها که مجال نیست با تکتک آنها صحبت کرد.
خوانساری درباره خواهناخواه کودک کار شدن کودکان خانواده اعتیاد و مهاجران میگوید: «خطر وقتی است که فشار کار و مسئولیت معاش خانه چنان روی شانه این بچهها سنگینی میکند که به دبیرستان نرسیده، ترک تحصیل میکنند.
کودکی و نوجوانی را پشت سرشان جا میگذارند.
ما همّ و غممان این است که جلوی این اتفاق را بگیریم چون دوری از مدرسه احتمال سردرگمی برای آینده و گرفتار شدن به آسیبهای اجتماعی را بیشتر میکند.
این بچهها نباید منزوی شوند.
یکی از دلایلی که میبینید تمام غرفههای بازی و مهارتی امروز، گروهی هستند، همین است.»
با مسئول جوان این طرح درباره سخاوت یکی از بچهها صحبت میکنم که در بدو ورود من را نمکگیر صفای خودش کرده است.
اسمش یادم مانده؛ «مروه» نامی بلوچی.
پسرکی با چشمان مهربان و درشت که کیک توی دستش را نصف کرد تا من هم بی صبحانه نمانم.
خوانساری میگوید: «خیلی بخشندهاند.
فقر و سختی آنها را خسیس نکرده است.
وقتی میخواهند از آرزو و خواستههایشان بگویند چنان حجب و حیا دارند که خدا میداند.»
کیکها را توی کیف نو میگذاریم
اینجا نشاط و خندهها امتداد دارد.
یکی از بچهها فرفره کاغذیای را که ساخته روی شمشادها جاگذاشته است.
آنیکی با چوب پشمکی که خورده برای بادکنک خواهرش دسته می سازد و به خواهرش میگوید: «ببین، ملاله جان!
حالا بادکنک تو از مال همه قشنگتره!»
یک پسرک که با روپوش آبی مثل چند بچه دیگر توسط مربیها به برنامه آمده و خانوادهاش همراهش نیستند هم پشمک به دست نشسته است.
یک لیوان آب برای خودش پرکرده و یکی دیگر برای دوستش.
دوستش رفته تا برای مادر خودش و مادر او کیک بگیرد و بیاورد.
بچهها میخواهند از این شادی برای پدر و مادرهای غایبشان، سوغات ببرند.
نمی خواهم مهربانی قشنگی که دیده ام خراب شود نه از خودشان نه مربی ها درباره معتاد بودن پدر و مادرشان نمی پرسم.
وقتی دوستش دستپر میآید، دستهایش از شادی بالا میرود.
آغوش باز میکند و قربان صدقه دوستش میرود.
باهم نقشه میکشند: «کیکها را میگذاریم توی کیفهای نوی مدرسه و برای مادرهایمان میبریم، باشه؟!» شادی شیرینی است.
کودکان کار و اعتیاد کوله به دوش میشوند.
این بار، بارشان اقلام دستفروشی، کار یا خواهر و برادر کوچکتری که به دوششان بسته میشود، نیست.
کیف مدرسه باکیک سوغاتی.
درباره بوی مهر
پروژه «بوی ماه مهر» برای حمایت تحصیلی از کودکان در معرض آسیب است.
هزینه ثبتنام، خرید کتاب و روپوش، کلاس فوقبرنامه که در طول سال تحصیلی برگزار میشود تا سقف مشخصی توسط جمعیت طلوع بینشانها تأمین میشود.
همچنین برگزاری جشن شروع سال تحصیلی و اهدای کیف و لوازمالتحریر در این جشن به کودکان و نوجوانانی که تحت پوشش مجموعه هستند از فعالیتهای این پروژه است.
گروه شناسایی بوی ماه مهر در طول سال تحصیلی با پیگیری وضعیت تحصیلی کودکان آسیبدیده یا در معرض اعتیاد تلاش میکند، مشکلات درسی و خانوادگی این کودکان را تا جایی که امکان دارد رفع کند.
یکی از نکات مهم و مزیتهای این پروژه این است که برای هر کودکی بهتناسب سن، جنسیت، مقطع تحصیلی، شرایط خانوادگی و استعدادهای فردی برنامه آموزشی در نظر گرفته میشود.
بسیاری از کودکان تحت پوشش بوی ماه مهر به دلیل شرایط ویژه زندگیشان درزمینهٔ مهارتهای شغلی مشکلدارند.
کودکان تحت پوشش این پروژه معمولاً کودکانی هستند که به دلیل وضع اعتیاد والدین، موردحمایت دیگر نهادهای حامی قرار نمیگیرند.
هدایت و حمایت از کودکان آسیبدیده از اعتیاد هدف اجرای طرحهایی مانند «بوی مهر» و «بوی عیدی» است.
این کودکان معمولاً زندگی خشن و پرتنش را تجربه کردهاند.
واکنشهای هیجانی بعضاً مخرب دارند.
تحصیل، کشف و پرورش استعداد معمولاً حلقهٔ مفقود زندگی آنهاست.
این طرحها تلاش میکند، جای خالی این نداشتهها را برای فرزندان چنین خانوادههایی پر کند.
آنها را هدایت کند تا نهتنها از تکرار تجربه اعتیاد توسط این دانشآموزان جلوگیری بلکه آنها را به نقطه قوت و مثبت خانوادههای خود تبدیل کند.
این جمعیت مردمی و داوطلب مهر سال 1397 برای ۲۸۲ کودک بسته مادی، آموزشی و معنوی حمایت تحصیلی ارائه کرد.
تهیه لوازمالتحریر، وسایل موردنیاز مدرسه تهیه و شهریه مدارس همچنین کلاس کمکآموزشی به مدت ۱۵۰۰ ساعت بخشی از این خدمات به ارزش نود میلیون تومان است.
امسال هم قرار است 400 کودک با مهر خیران راهی مدرسه شوند یا به تعبیر شیرین آن پسر؛ مهر خدا.
/انتهای پیام