از آموزش قدرت تا منش قدرتمندی زنان در بازار کار
قدرت نه از طریق زورآزمایی بلکه از طریق پایبند بودن به اهداف درونی افراد حاصل میشود و برخاسته از معنی و آگاهی است و با انگیزه و قاعده کلی سروکار دارد ولی زور از طریق احساسات تجربه میشود.

به گزارش خبرنگار مهر، مهری طیبی نیا، دکترای جامعه شناسی فرهنگی و نویسنده کتابهایی چون «دانشگاه هویت و سیاست زندگی زنان» در مجموعه یادداشتهایی به طرح مساله «مهارتهای قدرت زنان» پرداخته و این موضوع را در فضای فرهنگی امروز ایران تحلیل کرده است.
دومین یادداشت از این مجموعه سه قسمتی را در ادامه خواهید خواند.
یادداشت نخست نیز از این نشانی قابل مطالعه است.
علاقهمندان میتوانند نقد و یادداشتهای خود بر این موضوع را با نویسنده از طریق این نشانی m.tayebinia@imps.ac.ir در میان بگذارند.
در ادامه بحث معمای قدرت زنانه، به نظر میرسد آنچه در فرایند جامعه پذیری زنانه مورد اغفال قرار گرفته است توجه به منش و مهارت قدرت و همچنین بازشناسی و مشروعیت بخشی به قدرت زنانه به مثابه یک ضرورت تربیتی است.
در بعد ارزشی همواره قدرت در یک ساختار منفی تعریف شده و با چنین نگرشی نسبت به قدرت هیچگاه به تقویت مفهوم قدرت در ذهن زنان توجه نشده است و قدرت در قالب یک ارزش مثبت برای زنان در ساختارهای خانوادگی و اجتماعی مورد حمایت قرار نگرفته است.
اساساً به نظر میرسد اولین نکتهای که زنان برای رسیدن به منش قدرتمند به آن نیاز دارند، ورود در یک فرایند یادگیری است.
زیرا هر گونه اختلال در فرایند اجتماعی شدن زنان منجر به نظام جنسیتی خاصی در زمینه اجتماعی موجود میشود.
اگرچه توزیع قدرت به عوامل متعددی چون جنسیت، سن، طبقه و حتی قومیت و نژاد میتواند مرتبط شود اما اغلب، نهادهایی چون خانواده، مذهب، آموزش، رسانه ها و قوانین میتوانند در حفظ و بازتولید چگونگی توزیع قدرت نقش مقوم و موثری داشته باشند.
بنابراین یادگیری در خانواده و نهادهای آموزشی همچون مدرسه و دانشگاه، فعلاً سریعترین راه برای یاد دادن یک تفکر قدرتمند زنانه در سطح فردی است که در تلاقی فرد با جهان اجتماعی میتواند در سطح اجتماعی هم دارای مشروعیت شود.
بر این اساس، کانون مشروعیت بخشی به این تعبیر از «قدرت زنانه» در درجه اول در تربیت خانوادگی و در درجه دوم در نهادهای آموزشی است.
در خانواده نوع تربیت و جامعه پذیری زنان میتواند اولین گام مثبت در راستای قدرتمندی زنانه محسوب شود.
استدلال این بحث با تکیه بر نوع مواجهه زنان با قدرت در ساختار خانواده است.
اغلب زنان قدرت را در فضای اندرونی فهم میکنند، زنان در اندرونی تربیت میشوند و مهارتها در حوزه درونی عمل میکنند.
از آنجا که تمرین و ممارست برای زنان در حوزه بیرونی بدلیل ترس از تخریب شخصیت و یا هر گونه اتهامهای ناروا ممکن است برای زنان محدودیت ایجاد کند، بنابراین، اغلب زنان در حوزه داخلی و اندرونی بیش از حوزه بیرونی موفق هستند.
اما به نظر میرسد آنچه زنان برای یافتن قدرت اجتماعی به آن نیاز دارند چانهزنی در عرصه قدرت است که اغلب زنان در فضای بوروکراسی سواد این نوع قدرت را ندارند.
از طرفی چون کلیشهها برای زنان اینست که آنها به اندازه مردان توانمند نیستند و قدرت مواجهه و چانه زنی ندارند، بنابراین نه تنها مردان بلکه خود زنان هم این مساله را جدی نمیگیرند و اعتماد نمیکنند.
از طرف دیگر ترس از پیامدهای اجتماعی و قرار گرفتن در معرض نقد دارند و همچنین، چون مردان را مسئول خانواده میدانند و وظیفهای در این قبال برای خود متصور نیستند در فضای شغلی نیز اغلب به چالشهای اینچنینی ورود نمیکنند.
در گام دوم مسئولیت اخلاقی نهادهای آموزشی اهمیت مییابد که بتواند افراد را بعنوان شهروندانی قدرتمند و صاحب تفکر به جامعه معرفی کند.
بنابراین اطلاعات، آموزش و جامعهپذیری منشا قدرت بخشی در حوزه بیرونی به زنان میشود و نوعی منش توانمندانه و قدرتمند را در راستای بافت فرهنگی برای آنها درونی میکند.
در واقع این بحث باید بتواند خانواده، مدرسه و اهالی دانشگاه را نسبت به یافتن مصادیق آموزشی در این حوزه حساس کند.
آموزش آشکار و پنهان، رسمی و غیر رسمی باید بتواند در این حوزه دست بکار آموختن شود.
میتوان با این پیشفرض موافقت کرد و یا مخالفت.
اما در هر حال علتهای زیادی وجود دارد که میتواند منجر به ناهمترازی قدرت شود که با شناخت آنها شاید بتوان حتی در حد یک گام برای بهبود آن حرکت کرد و ضرورت این بحث نیز همین است و از آنجا که جامعهپذیری مدیریت برای زنان مستلزم جا افتادن در میدان است، باید وارد یک فضای مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن شد و این خود به معنای چالشی بین افراد درگیر در یک بازی قدرت است.
[۱]
حال باید دید که زنان با فرض دانایی و توانایی که لازمه یک مدیریت هدفمند و مقتدرانه است در کجای چرخه قدرت و اقتدار بر اساس شایسته سالاری قرار دارند؟
اگر زنان پیرو نظام شایسته سالاری بصورتی قدرتمند در این چرخه مدیریتی سهم حضور مییابند که هیچ، اما اگر بر اساس رفتار نظام مدیریتی در جایگاه مناسب خود نیستند، این بار باید به جای چرخه قدرت به سراغ چرخه ریاست [۲] برویم.
یعنی اگر در مدیریت، چرخه قدرت شایسته سالارانه جواب نمیدهد، بنابراین یا باید چرخه نظام مدیریتی به نفع شایسته سالاری تغییر کند و یا اینکه زنان وارد چرخه قدرت ریاست مآبانه شوند که از قافله مدیریت جا نمانند.
شاید بتوان گفت اینگونه قدرت ریاستی برای زنان، یکی از کلیدهای موفقیت برای مدیریت محسوب شود؛ قدرتی که بتواند در کنار یک ساختار قدرت مردانه ارزش کار زنان را به ارزش افزوده تبدیل کند و همچنین به نظر میرسد با وجود سابقه موفق و طولانی این شکل از مدیریت برای مردان، بتوان پیش بینی کرد که وضعیت آتی مدیریت در بین زنان در این فرایند قدرت چگونه خواهد بود.
مدیریت از جمله مفاهیمی است که همنشینی عمیقی با قدرت و اقتدار دارد.
بنابراین با این فرض که اقتدار دموکراتیکتر از قدرت است، به نظر میرسد اگر بخواهیم بر مبنای قدرت مردانه یا ریاست مابانه به زنان اقتدار بدهیم، از همان ابتدا باید انتظار عدم سازگاری این مدل قدرت با جنسیت زنانه و عدم سازش با هنجارهای جنسیتی زنانه در جامعه را داشته باشیم.
اگرچه شاید بتوان این مدل از مدیریت را موفق ارزیابی کرد اما به نظر میرسد که این ناسازگاری نه تنها زنان را نتواند درجایگاه مناسب و شایسته خود قرار دهد بلکه ممکن است در دراز مدت تبدیل به اهرم فشار در یک دیدگاه رقابتی با مردان شود.
اما از سوی دیگر هم، اگر قدرت زنان برای ورود به حوزه اقتدار، برگرفته از یک تفکر منحصر بفرد و غیر تقلیدی و غیرکلیشهای باشد، احتمالاً در اولین چالش باید به فکر کمپینی برای حمایت از مردان باشیم.
زیرا بطور قطع، سرعت شناخت مردان از قدرت نوین زنان جا خواهد ماند و تا تغییر ذهنیت مردان نسبت به این موضوع ممکن است مستلزم صبر و حوصله و زمان بیشتری برای شناخت و پذیرش این مدل از مدیریت زنان باشیم.
بنابراین بهترین راهکار برای تحقق مسیر دوم شاید کمک گرفتن از دانشگاه باشد که بتواند به زنان قدرت مشروع بیاموزد و به مردان به رسمیت شناختن قدرت زنان را.
این بحث اگر چه بطور مستقیم بدنبال طرح قدرت برای زنان بصورت ریاست مابانه با کمی طعم زورآزمایی نیست، اما شاید بتوان گفت ناگزیر از دل این متن میتوان چنین برداشتی را هم داشت.
به این معنی که زنان تا زمانی که منش مدیریت بر اساس ساختار فعلی جامعهای را که در آن هستند، یاد نگیرند حتی با وجود قدرت شایسته سالارانه نمیتوانند وارد چرخه مدیریت شوند.
اینکه آیا این دو نوع قدرت در کدام جامعه ارزش و یا غیر ارزشی محسوب میشود را تا اطلاع ثانوی به فهم بین الاذهانی افراد جامعه از نظام مدیریتی آن جامعه واگذار میکنیم و در این بحث به نقد آن نمیپردازیم.
به نظر میرسد تا حدی تصور اشتباهی از قدرت حقیقی داشته باشیم.
قدرت نه از طریق زورآزمایی بلکه از طریق پایبند بودن به اهداف درونی افراد حاصل میشود.
قدرت برخاسته از معنی و آگاهی است و با انگیزه و قاعده کلی سروکار دارد ولی زور از طریق احساسات تجربه میشود و نیازمند توجیه و همراه با قضاوت است.
[۳]
شاید برای اغلب زنان یک مساله هم عدم شناخت قدرت و اهداف قدرتمندی باشد که میتواند ما را در جایگاه قدرت اجتماعی قرار دهد.
بنا به تجربه شخصی، زنان اغلب بدلیل نداشتن حس هدفمندی، نداشتن سرمشقهای دوست داشتنی از قدرت زنانه و یا عادتهای فکری که شاید حوصله پرداختن به غیر آنها را نداشته باشند براحتی از ادامه یک مسیر قدرتمند سرخورده شده و عطایش را به لقایش میبخشند.
این امر مصادیق ملموسی دارد که در اغلب میدانهای اجتماعی که مردان بیش از زنان در مسند قدرت هستند قابل مشاهده است.
شاید بتوان نوعی برچسب بحران معنا به این آشفتگی قدرت زنانه داد.
زنانی که در یک چرخه تکراری از زندگی، برای کمی بهتر کردن زندگی شخصی شان و قدری منزلت و اعتبار اجتماعی در یک دید محدود گرفتار میشوند و حاضر به بازاندیشی و رفتن به بالای یک ساختمان و تماشای آنچه در شهر میگذرد نیستند.
بنابر آنچه گفته شد، برای گسترش فضای بینش زنانه نسبت به مفهوم قدرت که در نهایت میتواند آنها را در مسند مدیریت هم بنشاند، ضرورتاً نیازمند ایجاد یک فضیلت اخلاقی و فکری برای زنان هستیم که بتواند منجر به شکوفایی فردی آنها شود.
وقتی از فضیلت سخن بگوییم، به عبارت ارسطو استناد کردهایم که میگوید: زیست فضیلتمندانه، مستقیماً با شادی، سعادت یا شکوفایی انسانی رابطه دارد.
[۴].
زیست فضیلتمندانه همان چیزی است که میتواند بواسطه نوعی خردورزی و معنا بخشی، شهامت و قدرت را برای زنان به ارمغان بیاورد.
اما اینکه چگونه این بصیرت را افزایش دهیم، همانجایی است که مجدداً به رد پایی از آموزش نیاز داریم.
اما این بار نه آموزش نظری، بلکه آموزش «منش قدرت».
یعنی آموزشی که بتواند منجر به نوعی مشاهده تیزبینانهتری از جهان برای زنان شود.
شاید تا حدی بتوانیم بگوییم از اینجا رد پای اخلاق به آموزش منش نیز باز میشود.
«اخلاق قدرت» که باید بعنوان یک آموزش هدفمند در دانشگاه به آن توجه شود.
البته گاهی هم می شود جور دیگری به مسایل نگاه کنیم.
قدرتی در دست مردان است که شاید ما زنان بدست همین قدرت مردانه باید در ساختار قدرت تعریف شویم.
بنابراین باید تا حدی پذیرفت که دنیای زنانه گاهی بدست دنیای مردانه بهتر خواهد شد.
زن و مرد در خلقت و آفرینش نیز مکمل هم هستند بنابراین با در پیش گرفتن نگاهی متوازن بدون اینکه بدنبال مقصری در حوزه اجتماعی برای به قدرت نرسیدن زنان باشیم، میتوانیم به دنبال راهکاری برای افزایش حضور، قدرت و امکان مدیریت مقتدرانه زنان باشیم.
اما باید توجه داشت که آنچه به عنوان مفهوم قدرت بطور ذهنی فرا میگیریم با آنچه توانایی انجامش در عمل را داریم دو مقوله متفاوت هستند.
اینکه در ذهن خود، وجود قدرتمندی را کشف کنیم تا اینکه در رفتار بیرونی هم نمود قدرت را نشان دهیم با هم فاصله دارند.
به نظر میرسد آنچه در فضای حضور اجتماعی زنانه در حال حاضر خود را در ساختار معدود قدرت زنانه نشان میدهد نیز تا حدی محصول مبارزه زنان با نگرشهای اجتماعی نابرابر است.
زنانی که در مقابله با ساختارهای قدرت مردانه ایستادهاند و در واقع انگیزههای حضور قدرتمند اجتماعی آنها در یک فرایند تقویت منفی شکل گرفته است.
به تعبیردیگر، زنان معدودی که با وجود تبعیضهای جنسیتی بواسطه توانمندیهای فردی و اجتماعیشان موفق به حضور در بازار کار شدهاند و در این تلاقی اجبار گونه با ساختار قدرت مردانه، برای حفاظت از هویت قدرتمند خود، انگیزههای حضور در مراتب بالاتر شغلی را در خود پرورش دادهاند و از لابلای دیوارها و حفاظهای محکم مردانه به میدانهای قدرت و حوزه مدیریت مردانه وارد شدهاند.
بنابراین گاهی صورتبندی انگیزههای مدیریتی بیش از آنکه توسط تقویت کنندههای مثبت خانوادگی و اجتماعی محقق شده باشد توسط تقویت کنندههای منفی و با اولین حضور اجتماعی بدست خود زنان انجام شده است.
اگر چه این روال برای زنان قابل تقدیر و قابل ستایش است اما، آیا قرار است زنان در چنین جنگ نابرابر و مبارزه سخت و طاقت فرسایی بتوانند به حقوق اجتماعی خود بعنوان شهروندانی کارا و موثر و قدرتمند دست پیدا کنند؟
ادامه دارد...
پینوشتها
[۱].
برگرفته از کتاب زنان در جهان دانشگاهی ویراسته ربه کا راجرز و پاسکال مولینیه، ترجمه خدیجه کشاورز و عطیه اصغرزاده که در سال ۱۳۹۷ توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است.
[۲] .
با فرض تفاوت بین مدیریت و ریاست (ریاست کاملا وابسته به قدرت است)
[۳] .
برای بحث تفاوت قدرت و زور رجوع کنید به کتاب قدرت در برابر زور، نوشته دیوید آر هاوکینز و ترجمه پارسا پهلوان زاده، ۲۰۱۶
[۴].
برگرفته از کتاب شهروندی و آموزش عالی به ویراستاری جیمز آرتور، ترجمه آریا متین و ایمان بحیرایی که توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری منتشر شده است.