شهدای فجرآفرین/ «شهید محمد مهدوی» این لباس دامادی من است
این پارچه کت و شلواری را به تو هدیه میکنم، برای دامادی خود نگهدار، من با حالت ناراحتی به او گفتم: این چه فرمایشی است که میکنید، گفت: این یک واقعیت است دیر یا زود خبر شهادت مرا خواهی شنید.

به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان به نقل از معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان از پرونده فرهنگی شهدا، «شهید محمد مهدوی»، بیست و سوم خرداد 1331، در روستای «میقان» از توابع شهرستان «شاهرود» به دنیا آمد، پدرش «غلامحسین فوت 1336» و مادرش «نجمه خانم» نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت، تکنسین لوکوموتیو بود، بیست و دوم بهمن 1357، در تهران هنگام تسخیر ساختمان رادیو و تلوزیون توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد.
مزار او در گلزار شهدای امامزاده «الازمن» تابعه شهرستان علیآبادکتول قرار دارد.
خاطرهای درباره شهید به نقل از برادر شهید:
«درود بر خمینی»
«شهید مهدوی»، در دوران انقلاب به علیآبادکتول آمد و در راهپیمایی شرکت کرد، به بنده گفت که اینجا روح راهپیمایی ندارد.
با هم به شاهرود رفتیم.
شعار «جاوید شاه» بر روی دیوار نوشته شده بود، ایشان با توجه به جو خطرناکی که ساواک ایجاد کرده بود، با شجاعت تمام با رنگ شعار را محو کرد و به جای آن شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» نوشت، در همین هنگام ساواک به تعقیب او پرداخت و ما با کمک دوستان خود توانستیم او را فراری دهیم.
خاطره ای از شهید محمد مهدوی به نقل از برادر ایشان:
«لباس دامادی»
یکی از روزهایی که به تهران رفته بودم همراه محمد به سمت میدان انقلاب برای تظاهرات به راه افتاده بودیم.
من دیدم در طول مسیر شهید پشت سر گروههای مختلف اندکی با آنها هم مسیر میشد و بعد آنها را رها میکرد.
از او میپرسیدم این کار شما چه حکمتی دارد؟
گفت: برادرم فریب شعار و ظاهر گروهها را نخور زیرا اینها همه در خط امام نیستند.
من متوجه شدم گروهها با اهداف و نیتهای مختلفی هستند، این عمل شهید را برای خود نوعی هشدار و بیدار باش تلقی کردم.
بعد از تظاهرات به منزل برگشتیم ایشان تعدادی جزوه و اطلاعیه از حضرت امام به من داد و یک قواره پارچه کت و شلواری را برایم آورد و گفت: این لباس دامادی من است، تبسمی بر روی لبانم نشست و لحظه ای به فکر فرو رفتم و بعد گفت: این پارچه کت و شلواری را به تو هدیه میکنم، برای دامادی خود نگه دار، من با حالت ناراحتی به او گفتم: این چه فرمایشی است که میکنید: گفت: این یک واقعیت است دیر یا زود خبر شهادت مرا خواهی شنید.
آری این بار هم درست می گفت، چندی نکشید که خبر شهادت محمد را به ما دادند.
انتهای پیام/2307/