ده سالی که بهاندازه یک قرن گذشت
هرروز، آبستن یک اتفاق و حادثه سخت بود. چنان حساس و پرمخاطره که گویی 10 سال نبود، یک قرن بود. دهه 60، دهه تثبیت و بقای انقلاب اسلامی ایران بود. بنابراین دست دشمنان از هر آستینی بیرون آمد تا انقلاب باقی نماند.

هرروز، آبستن یک اتفاق و حادثه سخت بود.
چنان حساس و پرمخاطره که گویی 10 سال نبود، یک قرن بود.
دهه 60، دهه تثبیت و بقای انقلاب اسلامی ایران بود.
بنابراین دست دشمنان از هر آستینی بیرون آمد تا انقلاب باقی نماند.
مجله فارس پلاس؛ نعیمه جاویدی: دهه 60 درواقع کیفیت خاصی از زندگی است.
10 سال بیشتر نیست اما چنان برای ما خاطرهانگیز شده که گویی از بازه زمانی طولانیتری صحبت میکنیم.
دههای که این سالها بیشتر به جنبه خاطرهانگیزش اشاره میشود.
جریانهای سیاسی و اقتصادی آن ایام هم معمولاً در مطالب تخصصی و تاریخی- سیاسی مطرح و تحلیل میشود.
مطالبی که شاید مخاطبان ویژه خود را دارد و کمتر موردتوجه عموم قرار گیرد.
بااینحال اما این دهه تلفیقی از همه این موارد است؛ شیرینیها، تلخیها و خاطرات ماندگار آن.
دهه 60 دهه تثبیت انقلاب است.
دهه جنگ و مقاومت.
سادهزیستی و دلخوشیهای کوچک اما عمیق.
داغ دل و ترور؛ فتنهها و آشوبگری نظامی منافقان.
عروج بنیان گذار کبیر انقلاب و سپردن سکان رهبری نظام به آیت الله العظمی خامنه ای.
البته خاطره شیرین آزادسازی خرمشهر و بازگشت اولین گروه از اسرا سال 1369 به آغوش وطن را هم نباید از قلم انداخت.
دهه ۶۰ به تعبیری حساس ترین دوره انقلاب است.
دههای پرفراز و فرود که برای مرور تلخیهایش شاید بهتر باشد که مرور احوال این دهه را از خاطرات شیرینش آغاز کرد تا بتوان مرور تلخیهای دردناکش را تاب آورد.
دههای که فقط آنهایی که آن را درک کردهاند، میتوانند از آنچه در روزهای مقاومت مردم و بلوای دشمنان، بر آنان گذشت، بگویند.
برخی معتقدند دهه 90 از جهاتی شبیه دهه 60 است.
به نظر میرسد هیچچیز بهاندازه خود تاریخ و مرور دقیق دهه 60 نمیتواند این نظر را بررسی کند.
GPS کاغذی و دانلود از رادیو
برای خیلیها این دهه با نمادهایی مانند اتاقک های زردرنگ تلفن، صف شیر، دو کانال تلویزیون سیاهوسفید و...
مرور میشود.
یا سالهایی که تنها راه برای مطلع شدن از اعضای خانواده که دیرکرده بودند، این بود که خود فرد بیاید و از خودش پرسوجو کنیم و خبری از تلفن همراه نبود.
نقشههای کاغذی، حکم GPS داشت.
خبری از آپلود و دانلود نبود.
اگر موسیقی یا آهنگی موردعلاقه بود، صبر میکردند دوباره از رادیو پخش شود و ضبطش میکردند.
حمامهای عمومی، زنبیلهای پلاستیکی قرمزخرید، برگرداندن شیشه نوشابه و شیر به خواربارفروشی محله و چرخوفلکهایی که نقش شهربازی سیار را برای بچهها بازی میکرد و هزار و یک مصداق خاطره آمیز دیگر.
بااینحال اما دهه 60 فقط اینها نیست.
گرمابه ها، گرمابه نماند
خاطره رفتن به حمام عمومی، لنگهای سرخ، شامپوهای تخممرغی زرد و نوشیدن نوشابه خنک بعد از دوش گرفتن مخصوصاً در محلههای قدیمی شهر، یکی از خاطرهانگیزترین خاطرات دهه شصتیهاست.
چند سال بعد کمکم حمام به خانهها آمد و دیگر لازم نبود کسی هفتهای یکبار بقچه زیر بغل بزند و راهی نمره و عمومی گرمابهها شود.
بهمرور بازار گرمابهها سرد شد تاجایی که کمتر میشود اینجاوآنجای شهر، حمام عمومی پیدا کرد.
مگر سری به محلههایی بزنی که برو و بیای کارگران شهرستانی یا فصلی، بهانهای است تا گرمابهدار، خزینه را گرم نگهدارد.
حمامهایی که شاید گرمابه-موزه «قبله»؛ معروف به حمام «خانم» بین بازارچه نایبالسلطنه و خیابان سیروس بهعنوان قدیمیترین گرمابه تهران، بتواند کمی حال و هوایشان را زنده کند.
همدردی با کودکان
دهه 60 از نگاه کودکان آن دهه و بهقولمعروف کودکان دیروز، دوره جذابی بود.
شعرها، سرودها حتی برنامههای تلویزیونی ویژه کودکان آن دهه با نسل قبل و بعدش بسیار متفاوت است.
نسلی که چه درک کودکی اجازه میداد چه نمیداد، در آغوش جنگ به دنیا آمد و کودکی کرد.
حتی تا اواسط دهه هفتاد، مزه تلخ جنگ همچنان زیر دندانش بود.
بیشتر شخصیتهای پویانمایی آن دوره هم فضا را برای این کودکان طوری تداعی میکرد که گویی از دست دادن و دوری از عزیزان، واقعیتی است انکارناپذیر؛ «نل»، «حنا دختری در مزرعه»، «خانواده دکتر ارنست»، «هاچ زنبورعسل»، «پسرشجاع»، «هایدی» و «بچههای کوهستان آلپ».
کی بود، کی بود که پرسید؟!
شعرها و سرودهای ویژه کودکان و نوجوانان هم فضایی کاملاً انقلابی، اسلامی و متأثر از جنگ داشت.
شعرهایی که با تکبیت یا کلمههای «بازهم مرغ سحر...» یا «دیشب خواب بابامو دیدم دوباره» و مواردی مانند آن در ذهن کودکان دهه 60 حک شد.
محتواسازی انقلابی دغدغه پررنگی بود تا جایی که سرودهایی مانند این سرود که تکخوان میگفت: «کی بود، کی بود که پرسید، رو لبهاتون چی دارید؟» و اعضای گروه سرود، بیمعطلی و آهنگین پاسخ میدادند: «شکوفههای فریاد؛ شعار جنگ و جهاد» زمزمهٔ راه مدرسه تا خانه بسیاری از دانشآموزان دهه شصتی بود.
ایامی که تقارن هفته دفاع مقدس و بازگشایی مدارس، بازه زمانی عجیبی را برای دانشآموزانش رقم میزد.
نیمکتهای درسی که خالی میشد.
جای همشاگردیهایی که در جبهه یا موشکباران شهید میشدند یک دستهگل با این نوشته ظاهراً پر میکرد اما درواقع بیشتر به چشم میآورد؛ «همشاگردی آسمانی سلام!»
کلاژبرگ بهجای موشک
بهمرور از نیمه اول دهه 70، با نمایش پویانماییهایی مانند «فوتبالیستها»، «زی زی گولو» و مانند آن، حال و هوای برنامههای تلویزیونی شادتر شد.
تقریباً در هر خانه یک تلویزیون پیدا میشد و دیگر خبری از شبنشینی همسایهها در خانهٔ آن همسایه دستش به دهانش میرسید و تلویزیوندار محله نبود.
بازی بچههای جنگزده دهه 60، نرمنرم از ساخت موشک کاغذی، تیلهبازی، لاستیکسازی و تیر و کمان به بازیهای آرامتری مثل کارت بازی، شانسی فروشی و مسابقه دو و گلکوچک تبدیل شد.
نیمکت مدارس بهمرور خلوتتر و تعداد نوبت تحصیلی کمتر شد.
بچههایی که با پوکههای خالی و سر فشنگهایی که از جبهه برایشان یادگاری آورده میشد، کاردستی، جای گل و سرمدادی میساختند آرام، آرام کلاژ با برگ درختان، ساخت تابلو با هسته میوهها و حبوبات را مزه مزه میکردند.
خوششانسی دهه شصتی
کودکان دهه شصت، کودکان خوششانسی بودند.
برخی مجریها و برنامهسازان تلویزیونی آن دوره به خاطر این بچهها زندگی در خارج از کشور را رها کردند به ایران آمدند تا برایشان برنامه بسازند.
«مرضیه برومند» در یک مصاحبه تلویزیونی باحالی تلخ و شیرین از مرور برنامهسازی در روزهای جنگ میگوید.
برای کودکانی برنامه میساختند که ممکن بود، خانهشان در موشکباران، آوار و خودشان شهید شوند.
گاهی باوجود اعلام وضعیت قرمز، همچنان به ضبط برنامه ادامه میدادند و خاطرات کار در آن ایام را فراموش نشدنی عنوان کرد.
دهه شصتیها خوششانس بودند که سلبریتیشان از جنس «کوکب خانم»، «تصمیم کبری»، «حسین فهمیده» و «ریز علی خواجوی» بود.
خبری از شاخهای مجازی و کارهای عجیب، تعمد و سودجویی شان در تزریق ناامیدی و شکاف طبقاتی به ذهن مخاطب نبود.
دستکم کودکیهایشان پر از قهرمانهای واقعی بود.
خوششانس بودند که اخباری که میشنیدند پر از حماسه و اخلاص بود نه تورم و اختلاس.
کارخانهها حواسشان بود
صرفهجویی در دهه 60 رایج بود.
مردم هنوز با کالاهای مصرفی کم کیفیت و ارزان که ولع مصرف بیشتر و دور انداختن را در آنها ایجاد کند، آشنا نشده بودند.
«محمد مصحفی» در خیابان مولوی پارچهفروشی دارد و میگوید: «مردم آنوقتها پتوها را هم جلد میکردند(با خنده) پردهٔ خانهها ساتن، تور و حریر نبود.
زمستان و تابستان فرق داشت.
راحت دوخته و راحتتر شسته و نصب میشد.
این روزها انواع مدل سخت و پرهزینه پرده مد شده است که هزینه نصاب و اتوشویی همروی دست مردم میگذارد.
شغلهایی مثل رفوگری و تعمیرات بهمرور کمرنگ شدند.
الآن شما یک چینیبندزن در خیابان میبینید؟!خانهها پر بود از لیوان و استکان ایرانی.
بعدها پای بلور چک، فرانسه و ژاپنی به خانهها باز شد.» چند ثانیه سکوت میکند: «این مراعاتها فقط مربوط به مردم نبود.
شرکتهای تولیدکننده هم دقت داشتند.
شیشه بعضی عسل و مرباها طوری طراحی میشد که از آن بتوان بهعنوان یک گلدان یا لیوان استفاده کرد.
گاهی داخل بستهبندیها جایزه بود.
الآن تعداد کارخانههایی که به چنین چیزهایی دقت میکنند، کم است.
آن وقت ها هر کس به اندازه توانش به فکر دیگران بود.»
هنوز خوابش را میبینم
«امینه مؤمنی» بانویی است که برای خرید کتاب به یکی از کتابفروشیهای نبش میدان انقلاب آمده.
کتابخانهای که به یک مرکز فروش اقلام تزئینی و فرهنگی شبیهتر است.
مؤمنی با انتخاب کیسهای با طرح ترمه می گوید: «قرار بود کتاب «دختر شینا» را بخرم اما اینها آنقدر زیباست که دلم میخواهد یکی بخرم.» متولد 1361 است.
خاطراتی از زمان جنگ به یاد دارد: «هر وقت صدای آژیر میشنوم، دست خودم نیست و رنگم مثل گچ میشود.
کودکی ما با پناهگاه و سفید و قرمزِ آژیرها گذشت.
پدرم نیروی هوایی کار میکرد.
هر بار که به جبهه میرفت، ما را حسابی بغل میکرد.
چه شبهایی که گریه و بیقراری ما امان مادرم را برید.
هنوز هم گاهی وقتها خواب آن شبها را میبینم.»
ظرفها نشانه داشت
به کیسهای که خریده اشاره میکند: «دهه 60 جنگ بود اما مردم سعی میکردند، خودشان را شاد نگهدارند.
دورریختنی در خانهها خیلی کم بود.
من، مادرم و خالهام هنوز یک ساک از آن ساکهایی که با پاکتهای ساندیس میدوختند، داریم.
مادرم با اپل مانتو هم برای خوش کیف دوخته بود.
حتی با پوست آدامس و شکلات برای دفترمان کاغذ جلد میساختیم.
هر خانواده فقط همان تعداد ظرف و ظروف توی کابینت داشت، که لازم بود.
مواقعی که مهمانیهای بزرگتر مثل عقد، عروسی و ختم بود.
همه خانهشان را در اختیار همسایه میگذاشتند.
پشت ظرفهای هر خانواده با لاک یا یک نشانه، علامت داشت.»
خودی نشان بده، بانو!
بالاخره کتاب موردعلاقهاش را پیدا میکند: «زنها اهرم پیروزی و دوام انقلاب هستند.
برای همین اینجور کتابها را دوست دارم.
از وقتی فهمیدم جنگ اقتصادی شروعشده سعی میکنم، سهمم را ادا کنم.
کمتر کالای خارجی میخرم.
خودم سبزی و میوه خشک میکنم.
رب پختم و طرح ظرف امانتی را در مجتمع محل سکونتمان راهانداختهام که استقبال شد.
درآمد همسرم کمتر شده اما شکر خدا با این کارها هزینهها را کنترل کردهام.
بس است!
آنقدر گفتیم مادرهایمان چهکارها که بلد نبودند، حالا وقت آن است که ما دخترانشان هم خودی نشان بدهیم و ادای وظیفه کنیم.»
جنگ، رنگ و نظارت
دهه 90دهه فشار و جنگ اقتصادی و ازاینجهت، تجربه مشترکی با دوران جنگ تحمیلی است.
بااینحال نباید از تفاوتها غافل بود.
لوازم و اقلام کاربردی زندگی مردم مدتی در بازار کمیاب میشود.
به دنبال آن قیمتها بالا میرود.
بعد همان اقلام دوباره روانه بازار میشود.
این مختصری است از رفتار ناخوشایند دلالان که دولت و مسئولان اقتصادی کشور هم از آن گلایهها دارند.
به مردم توصیه میکنند با خرید مازاد، زمینه برای ایجاد بازار مکاره و سیاه که فقط دلالان از آن سود میبرند و فروشنده و خریدار متضرر میشوند، ایجاد نکنند.
این کاملاً بجا و منطقی است اما همهچیز را نمیتوان از مردم مطالبه کرد، این نظر «بهرام محمدی» یک فروشنده مواد صنعتی ویژه رنگآمیزی و طراحی دکوراسیون داخلی است: «مرداد سال گذشته تا حدود شهریور رنگ در بازار خیلی کم شد.
پدرم جمله جالبی دارد که: جنگ بود، رنگ بود.
جنگ نیست، رنگ نیست.
آن زمان بهخصوص در مناطق مرکز و جنوب شهر، بسیاری از خانوادهها، خودشان خانه را رنگ میکردند.
رنگ هم به میزان کافی بود اما سال قبل ما واقعاً شرمنده مشتریهایمان شدیم.»
نیاز به نظارت داریم
محمدی معتقد است همین مثال کوچک شاید کافی باشد تا وضعیت بازار را بتوان با آن زمان مقایسه کرد: «آن زمان منافقها از داخل، صدام از جنوب و غرب و دشمنان هم که با تحریمها از هر طرف فشار میآوردند اما اقلام پرکاربرد و مصرفی روزانه خانوار که جای خود داشت، اقلام کمکاربردتر مانند رنگ هم درست توزیع میشد.
نظارت قوی بود.
حالا اما متأسفانه نظارت کافی نیست.»
حرفش را میتوان به آمارهایی پیوند داد که تأیید میکند تدبیر مسئولان اقتصادی وقت، امنیت غذایی و کالایی 40 میلیون نفر جمعیت دهه 60 کشور را تأمین کرد.
طوری که خانوادهها نوسانهای عجیب قیمت، تورم ناگهانی و کمیاب شدن اقلام پرمصرف را تجربه نکردند.
تک فرزند نبودیم
محمدی از آرزویش هم میگوید: «کاش بتوانیم دوباره سادهزیستی قبل را به زندگیهایمان برگردانیم.
وسوسه بیشتر داشتن و چشم و همچشمی ما را بیچاره کرده است!
من و برادرهایم خیلی شلوغ بودیم.
شلوارمان زانو میانداخت و پاره میشد.
مادرم برچسب زانویی میخرید و رفو میکرد.
خجالت نمیکشیدیم چون همه همین وضع را داشتند حالا جوانان ما میروند و شلواری را به این دلیل گرانتر میخرندکه پارهتر است!
من عار نمیدانستم لباس برادر بزرگترم را بپوشم حالا اما بچهها برای اتاق خودشان تلویزیون، رایانه و امکانات اختصاصی میخواهند.
تکفرزندی فقط یک تصمیم برای داشتن خانواده جمعوجور نیست.
چنین تبعاتی هم دارد.
پسر من هم اینطور بود اما حالا که خدا به او 2 خواهر دوقلو داده بهاندازه قبل انحصارطلب نیست.»
امروز انتقام دیروز
آنچه دهه 60 را نقطهای عطف و ماندگار کرده فقط خاطرات شیرینش نیست.
این دهه بدون تعارف یکی از پرحادثهترین دهههای نهتنها تاریخ انقلاب که تاریخ کشورمان است.
حوادثی که در این دهه رخ داد، چنان است که رهبر معظم انقلاب این دهه را «دههای مظلوم» یادکردند و از تلاشِ دشمن شکستخورده دیروز برای انتقام گرفتن در امروز با شیوه «عوض کردن جای جلاد و شهید» خبر دادند.
میتوان اینطور برداشت کرد رهبری در دیداری که به مناسبت آغاز سال 1397 با مسئولان و کارگزاران نظام داشتند این دهه را شاخصی برای محک اخلاص و مراقبه انقلابی عنوان کردند: «اگر دیدید یک عمل خیری را در دهه 60 یا 70 انجام میدادید حالا که دهه 90 است، آن را انجام نمیدهید یا رغبت ندارید یا اصلاً فراموش کردهاید بدانید که عقبرفتهاید.»
شکنجهگرتر؛ پیروزتر!
حوادث دهه 60، حوادث تلخی در تاریخ زندگی آنهایی است که آن ایام را به یاد دارند.
برای نسلی که آن زمان کوچک بوده یا به دنیا نیامده هم تصاویر، آمار، فیلم، جراید و مطالب موجود، فرصت خوبی برای درک گزندگی تاریخ آن ایام است.
تصاویری که بهجرئت میتوان تأکید کرد، افراد کم سن و سال و آنهایی که ناراحتی قلبی دارند، بهتر است از تماشایش خودداری کنند.
اسناد مصور جنایت گروهکهای تروریستی منافقان و مجاهدین خلق چنان واضح، دردناک و گویاست که بیپرده از توحش ایدئولوژیک منافقان، خبر میدهد.
منافقانی که با تئوری و کتاب جلو آمدند و کار را به آموزش نظامی و فردیت گرایی سفتوسخت کشاندند.
به رهروان خود آموختند؛ «هر کس بیشتر شکنجه کند، پیروز است.»جملهای معروف که چه خانوادههایی را سیاهپوش نکرد.
فاز اول آغاز شد
مردم ایران دهه 60 درگیر جنگی ظالمانه و نابرابر بود.
از یکسو دشمن مهاجم؛ رژیم بعث عراق به کشور حمله کرد.
از سویی دیگر دوران حساس و سالهای اول انقلابی را میگذراند که هنوز سازوکارها برای پیشبرد اهداف یک نظام در حال اتخاذ و تقویت بود.
درست در چنین شرایطی منافقان با طرح نفوذ و اختلافات داخلی جلو آمدند.
در مدتی کوتاه به دستور «مسعود رجوی»، فاز اول اقدامات خود را در قالب «بی آینده کردن نظام» آغاز کردند.
اقداماتی که در محدوده زمانی 30 خرداد تا تابستان سال 1360 در قالب سلسله ترور شخصیتهای انقلابی انجام میشد.
حادثه 6 و 7 تیر 1360؛ انفجار در مسجد جامع ابوذر و سوءقصد به جان آیتالله خامنهای و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ایران، شهادت آیتالله شهید بهشتی، باهنر و رجایی و یاران صدیق انقلاب از مصادیق آن بود.
ناکامی ترور آیت الله خامنه ای، ۶ تیر سال ۱۳۶۰ در مسجد جامع ابوذر اما به اراده خداوند آینده انقلاب را تضمین کرد.
کودک سوزی در خواب!
با کینهای که مردم از منافقان به دل گرفتند و هوشیاری پاسداران، بسیاری از خانههای تیمی منافقان لو رفت.
برای همین فاز دوم عملیات نظامی منافقان رقم خورد؛ «ترور تنه سرکوبگر» یا همان «زدن سرانگشتان نظام» فازی که قرار بود در قالب درگیری مسلحانه، زخمی کردن و کشتن همچنین تخریب اموال عمومی با هدف ایجاد رعب و وحشت، انجام شود.
نیروهای سپاه پاسداران، بسیج و حزبالله را هدف بگیرد.
بررسی آمار ترورهای نیمه دوم سال 60 یا همان فاز دوم نظامی حاکی از این است که حدود 75 درصد این ترورها کسبه، شاغلان اصناف مختلف و به تعبیری مردم عادی را هدف قرارداد و 25 درصد نیروهای پاسدار را.
توجیهات و اعترافات منافقان درباره اقدامات نظامیشان تأملبرانگیز و روایتی دردناک است.
زنده سوزی کودکی 3 ساله در خواب به نام «سیده فاطمه طالقانی»، ربودن، شکنجه سخت و کشتن یک کفاش به بهانه اینکه همسرش حزباللهی است یا شکنجه و به شهادت رساندن معلمی بیگناه و مواردی مانند آن چهره این گروه که 17 هزار شهید ترور؛ سندی محکم بر خصم و خشم آنهاست را چنانکه باید، نشان داد.
دافعه و جاذبه انقلابی
مسئولانی همچون شهیدان لاجوردی و کچوئی؛ نخستین دادستان انقلاب اسلامی ایران و رییس زندان اوین همچنان که نسبت به طراحان و سرکردگان این گروهک کاملاً محکم و مقتدر و منطبق بر دافعه انقلابی بود اما رفتاری مشفقانه و پدرانه با اعضای فریبخورده و بیشتر کم سن و سال دستگیرشده این گروهک داشتند تا به زندگی عادی برگردند.
این دلسوزی چنان بود که شهید کچوئی بانام «پدر توابین» معروف شد.
اسناد بیرحمی آنانی که خود را مجاهد خلق میخواندند و برای مردم داغِ دل، خلق میکردند در فضای مجازی در دسترس است.
داغهایی که به سخنرانیهای شهید لاجوردی در جمع مردم در قالب بیان این جنایتها رنگ و بوی روضه میداد و صدای گریه مردم از شنیدن گوشههایی محدود از آن بلند میشد.
ترس از شکنجه شوندهها
تماشای فیلم اعترافات «مهران اصدقی» عضو گروه تروریستی منافقین در ماجرای عملیات مهندسی؛ شکنجه و به شهادت رساندن 3پاسدار حاکی از آن است که شکنجهها طوری بوده که عضوی سالم و غیر خونآلود در بدن شکنجه شونده باقی نماند.
درحالیکه در اوج شکنجه، شکنجهگر دیگری از راه میرسیده و دوستانش را مواخذه میکرده که: «شما بلد نیستید برخورد کنید؛ آنقدر بزنید که از شما بترسند.» شکنجهگرانی که در گزارش ویدئویی ضبطشده که حمامِ خانهای را نشان می دهدکه به شکنجهگاه عایق صوت 3 پاسدار شهید تبدیلشده بود، اسدالله لاجوردی، تکه پارچههایی را رو به دوربین نشان میدهد که دلالت بر وحشت منافقان از افرادی دارد که شکنجه میشوند با آن پارچه ها، چهره خود را میپوشاندند.
تشنگی در دهه 60
«سیدمحمدبهشتی» عضو پیوسته فرهنگستان هنر هم در مطلبی که بهار سال 1395 به قلم اودر هفتهنامه کرگدن چاپ شد، تعابیر جالبی درباره دهه 60 دارد.
از حیث زاویه دید جالبش، بخشهای کوتاهی از آن را میخوانیم: «دهه 60 معرفه شده و شخصیت پیداکرده است؛ یعنی دهه 60 را میتوان مورد خطاب قرارداد.
دهه 60 از «ناگاهی» درآمده و «وقتی» شده، از «ناچیزی» درآمده و «چیزی» شده و از «ناکجایی» درآمده و «جایی» شده.» به نظر او جامعه ایران در این دوره ویژگی جالب دیگری هم دارد: «جامعه ایران در دهه 60 کیفیتی از حیات دراماتیک را تجربه کرد.» و دلیل این جمله اینکه: «اشتباه نیست اگر بگوییم جنگ باعث شده بود که جامعه مرگ را در یکقدمی احساس کند.
در عین اینکه شادیها نیز بسیار عمیق شده بود.» در این نوشته او دهه 60 و جنگ را از زاویهای جدید وصف میکند: «حیات مدنی در ایران که از دهه 40 به خاطر بیتدبیری در مدیریت کلان دچار فروپاشی شده بود و بهسان «جمعیت» متفرقی از افراد بود.» برای جنگ خاصیتی مغناطیسی قائل میشود: «جنگ همچون آهنربایی شده بود که برادههای پراکنده آهن را به دور خودگرد آورده بود و به آن انسجام و انتظامی موقتی بخشیده بود.
درواقع «جمعیت» را به «اجتماع» تبدیل کرده بود.»
از میان جملات بهشتی در این نشریه، نکته قابلتأملی هم درباره اقتصاد دهه 60 هست: «در فضای دهه 60 آرایش جامعه به نحوی بود که فاصله فقر و غنا بهاندازه امروز نمایان نبود یا بهتر است بگوییم به رخ کشیده نمیشد.» بهشتی مهمترین وجه تمایز دهه 60 با دیگر دوران حیات بعد از انقلاب را هم در یک کلمه خلاصه میکند؛ «تشنگی» و میگوید: «در دهه 60 جامعه ایران در همه عرصهها تشنه فتح عرصههای نو بود؛ و برای همین به تکاپو و فعالیت افتاده بود.»
باید به فکر بودیم و باشیم
دهه شصتیها بیشترین سهم از جمعیت کشور را دارند.
متولدینی که از یکسو باید به آنها بهعنوان جمعیت جبرانگر سرمایههای انسانی ازدسترفته کشورمان در دوران دفاع مقدس نگاه کرد.
از سوی دیگر جوانانی که میتوانستند و میتوانند با برنامهریزی و تدبیر لازم موتور مولد تولید و رونق اقتصادی و خودکفایی کشور در شرایط فعلی و فشار تحریمها باشند.
ظرفیت ناب انسانی که اگر در برنامهریزی و بهکارگیری توان آن کوتاهی داشته باشیم، ماییم که مقصریم و مشکلساز شدهایم و چنین فرصت و نعمتی را قدر ندانستهایم.
جمعیت جوانی که طبیعتاً 3 دهه دیگر اگر آمار تولدها همچنان پایین پیش برود، کشورمان را به یکی از کشورهای پیر دنیا تبدیل میکنند بیآنکه از بهار عمر و جوانی آن درست استفادهشده باشد، بهراستی کدام کشور جهان است که چنین فرصتی را از دست دهد؟!
این دهه، فقط یک دهه نیست.
دهه فرصت تحلیل و برنامه ریزی برای انقلاب است، به شرط شناخت و مطالعه بیشتر درباره آن.
انتهای پیام/