گفتوگو با خانواده شهید جعفری قبل دیدار با پیکر شهید!/وعده شهادتش را داده بود
هرگاه میدیدمش میگفت من روزی شهید خواهم شد و شما خانواده شهید میشوید، آن روز سرتان را بالا بگیرید، از من و خواهر دیگرش میخواست همچون یک مرد زندگی کنید و در زندگی صبور باشید.

هرگاه میدیدمش میگفت من روزی شهید خواهم شد و شما خانواده شهید میشوید، آن روز سرتان را بالا بگیرید، از من و خواهر دیگرش میخواست همچون یک مرد زندگی کنید و در زندگی صبور باشید.
خبرگزاری فارس مازندران ـ حماسه و مقاومت|در سومین روز از شهادت شهید مدافع وطن امیرمختار جعفری سری به محله زندگی این شهید ۲۷ ساله ساروی زدیم.
از ابتدای خیابان شهید چمران بلوار کشاورز ساری تا خانه شهید چند ۱۰۰ متری راه است، به درب خانه شهید بزرگوار که رسیدیم ما را به حسینیه واقع در جنب منزل شهید دعوت کردند.
وارد شدم، مادر، دو خواهر و همسر شهید در قسمت خواهران کنار هم نشسته بودند و اهل کوچه و فامیل دورشان حلقه زده بودند، چشمم به عکس شهید که افتاد بغضم شکست.
زن همسایه میگفت: این شهید جوان ۶ سالیست که وارد نیروی انتظامی استان مازندران شد، یک سال پیش راهی ایرانشهر شد و سرانجام در ظهر ۲۵ تیرماه توسط یکی از اشرار شهر فلوجه به ضرب گلوله که به قلبش اصابت کرد، به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
همسرش بین مادر و خواهر بزرگتر امیرمختار جا گرفته بود، در حال تضرع و شوک بهسر میبرد، او هنوز خیلی جوان است و گویی طاقت این غم جانسوز را ندارد.
به همسرش گفتم در مورد شهید یک جمله برایمان بگو؛ گفت: همسرم به آرزویش رسید.
صدای هقهق گریه فضا را پر کرده بود، نزدیک زکیه جعفری خواهر بزرگتر شهید شدم و از او خواستم کمی از احوالات او و خانواده برایمان بگوید.
با روی باز مرا به خانه پدری شهید دعوت کرد، خانهای کوچک ولی با حال و هوای وصفنشدنی، بر در و دیوار خانه عکس شهید و پیامهای تسلیت آویخته شده بود.
سر صحبت باز شد، وی در حالی که که آرام و قرار نداشت با لحن شاعرانهای شروع به صحبت کردن کرد: امیرمختار متولد ۱۴ بهمن ماه سال ۷۰ است، در دوران کودکی پسری بسیار دلسوز و مهربان بود.
وی با ارائه عکسی از دوران دبستان برادرش گفت: در عکس فوق نفر اول ایستاده از چپ امیرمختار است، او در مدرسه فردی آرام و منضبط بود، در نوجوانی هم برادرم بسیجی فعال و خادم شهدا بود، پدرم در حالی که یک پایش قطع شده بود، در سال ۸۶ فوت کرد، از آن پس چون برادر بزرگم به بیمار اعصاب و روان مبتلاست، امیرمختار نانآورر خانواده و سرمایه ما شد.
جعفری ادامه داد: حدود ۷ سال پیش برادرم مشتاقانه برای ورود به نیروی انتظامی اقدام کرد، و میگفت من روزی به جایگاه خوبی در این راه خواهم رسید، لباس نظامی را پوشید این لباس برازنده او بود، بارها میگفت یک تنه ۱۰ نفر را حریفم، او مربی دفاع شخصی بود.
خواهر شهید جعفری خاطرنشان کرد: ناگفته نماند قبل از رفتن به نظام بهدلیل فوت پدر و بیمار بودن برادرم، کفالت مادر و برادرم را برعهده گرفت و از رفتن به خدمت سربازی معاف شد.
وی اضافه کرد: بیش از یکسال از برگزاری مراسم ازدواج امیرمختار با همسرش که متولد ۷۳ و فرزند جانباز است میگذرد، در طول دوره خدمتش، دو سال با سختترین شرایط در مشهد، دو سال در کلاردشت و دو سال را باید در سیستان و بلوچستان سپری میکرد، یادم است به او گفتم ما آرزو داریم برادرزادهمان را ببینیم، با لبخندی بر لب گفت: بعد از اتمام دوره خدمتم در سیستان و بلوچستان هنگامی که بازگشتم انشالله به مراد دلتان خواهید رسید.
وی بیان کرد: هرگاه میدیدمش میگفت: من روزی شهید خواهم شد و شما خانواده شهید میشوید آن روز سرتان را بالا بگیرید.
از من و خواهر دیگرش میخواست همچون یک مرد زندگی کنید و در زندگی صبور باشید.
خواهر شهید جعفری گفت: او رابطه خوبی با داماد و خواهرزادههایش داشت و هرگز به بزرگترش جواب سربالا نمیداد، مهربان و دست و دل باز بود، از هر لحاظ به خانوادهاش کمک میکرد، در محیط کارش هم تشویقیهای فراوان گرفته بود.
وی ادامه داد: نامش مختار بود پس از دیدن فیلم امیرمختار به دلیل اینکه از شخصیت این فرد خوشش آمده بود که برای خونخواهی امام حسین(ع) جنگید، نامش را به امیرمختار تغییر داد.
خواهر شهید جعفری عنوان کرد: خانمی مؤمنه دو روز پیش برادرم را در خواب دید که لباس سفید پوشیده و از پلهای بالا میرود، دست خود را بلند کرد و گفت من یاور عباس علمدار هستم، شب گذشته هم دامادم او را در خواب دید که با امام خمینی(ره) حضرت ابالفضل(ع) را همراهی میکند.
بعد از اتمام مصاحبه بار دیگر چشمم به سیل جمعیت که برای عزاداری شهادت این شهید جوان آمده بودند نظرم را جلب کرد، بهراستی خدا مقام شهدا را بزرگ و والا میدارد و هنوز هم راه شهدا ادامه دارد.
گزارش از زری طاهریپرکوهی
انتهای پیام/۸۶۰۴۸/ج