واکنش به مرگ بهرام بیضایی در آمریکا؛ حقشناس: سیاست فرهنگی کشور نیازمند بازنگری جدی است
محمدجواد حقشناس نوشت: سیاست فرهنگی کشور نیازمند بازنگری جدی است: گذار از حذف و طرد به سوی گفتوگو، اعتماد به نخبگان و بهرسمیتشناختن تنوع فکری. بازگشت سرمایههای انسانی، بدون تأمین امنیت فرهنگی و احترام به استقلال اندیشه ممکن نیست. آغوش میهن باید پیش از آنکه دیر شود، برای بازگشت اندیشمندان و هنرمندان گشوده باشد.
کد خبر: 754401 | ۱۴۰۴/۱۰/۰۸ ۰۹:۰۵:۰۰
محمدجواد حقشناس در یادداشتی با عنوان «بیضایی رفت و پرسشی که بیپاسخ ماند» در روزنامه اعتماد نوشت: درگذشت بهرام بیضایی تنها فقدان یک هنرمند برجسته نیست؛ این رخداد، هشداری جدی درباره وضعیت فرهنگ، زبان و هویت ملی در ایران امروز است.
بیضایی از معدود چهرههایی بود که هنر را به ابزار پرسشگری تاریخی بدل کرد و نشان داد بیتوجهی به میراث فرهنگی، دیر یا زود به بحران معنا و گسست هویتی میانجامد.
رفتن او بیش از آنکه یک پایان طبیعی باشد، یادآور ناتوانی ما در حفظ و بهکارگیری سرمایههای فکری و فرهنگی خویش است.
بیضایی تاریخ و اسطوره را نه برای ستایش گذشته، بلکه برای فهماکنون و ساختن آینده میکاوید.
در آثار او، ایران مجموعهای از روایتهای زنده است که اگر بازخوانی نشوند، به حافظهای فرسوده بدل خواهند شد.
او هشدار میداد جامعهای که با گذشته خود گفتوگو نکند، در برابر بحرانهای امروز و فردا بیدفاع میماند؛ و این بیدفاعی، نخست در زبان، سپس در اخلاق عمومی و در نهایت در سیاست آشکار میشود.
نگاه بیضایی به زبان فارسی، نگاهی راهبردی، کارگشا و تمدنی بود.
زبان در آثار او صرفاً وسیله بیان نبود؛ ستون فقرات هویت ایرانی بهشمار میرفت.
همانگونه که فردوسی با پاسداری از زبان فارسی، ایران را از فروپاشی فرهنگی نجات داد، بیضایی نیز هشدار میداد که تخریب و فرسایش زبان، نشانه فرسایش اندیشه و حافظه تاریخی است.
سیاستهای فرهنگیای که زبان را یا به ابزار ایدئولوژیک فرو میکاهند یا آن را به سطح مصرف روزمره تنزل میدهند، ناخواسته بنیانهای هویتی جامعه را تضعیف میکنند.
بیضایی در جایگاه یک هنرمند تاریخ شناس به میراث معنوی و مذهبی ایران نیز با نگاهی اندیشیده مینگریست.
فیلمنامه «روز واقعه» نشان داد که چگونه میتوان واقعه عاشورا را از سطح آیینهای تکرارشونده فراتر برد و آن را به انتخابی اخلاقی و انسانی بدل کرد؛ انتخابی که مسوولیت فرد را در برابر نادانی و ستم برجسته میکند.
این رویکرد، فاصلهای روشن با قرائتهای تقلیلگرایانهای دارد که میراث دینی را یا به ابزار قدرت تبدیل میکنند یا آن را از متن فرهنگ ملی جدا میسازند.
آثاری چون «مرگ یزدگرد»، «سگکشی»، «مسافران» و در صدر آنها «باشو، غریبه کوچک» هر یک جلوهای از دغدغه بیضایی نسبت به حقیقت، عدالت، تنوع فرهنگی و همزیستی در ایراناند.
«مرگ یزدگرد» نقد تاریخ رسمی و روایتهای قدرت است؛ «سگکشی» هشدار درباره فرسایش اخلاقی و مناسبات ناسالم اجتماعی؛ «مسافران» تأملی در آیین و حافظه جمعی؛ و «باشو» بیانیهای انسانی در دفاع از ایران متکثر و امکان همزیستی در دل تفاوتها.
این آثار نشان میدهند که هنر میتواند همزمان ملی، انتقادی و اخلاقمدار باشد، بیآنکه به شعار فروغلتد.
اما شاید مهمترین پیام زندگی بیضایی، نه فقط در آثارش، بلکه در هجرت ناخواسته او نهفته باشد.
مهاجرت نخبگان فرهنگی پدیدهای فردی نیست؛ شاخصی روشن از ناکارآمدی سیاستهای فرهنگی است.
جامعهای که مجال گفتوگو، تحمل و خلاقیت را محدود میکند، سرمایههای فکری خود را بهتدریج از دست میدهد.
تداوم این روند، به فرسایش هویت ملی و تضعیف سرمایه اجتماعی خواهد انجامید؛ هزینهای که آثار آن تنها در عرصه فرهنگ باقی نمیماند.
این یادداشت تنها برای سوگ نوشتن نیست؛ برای هشدار و اصلاح روشهای ناموفق، ویرانگر و ناراضیکننده است.
سیاست فرهنگی کشور نیازمند بازنگری جدی است: گذار از حذف و طرد به سوی گفتوگو، اعتماد به نخبگان و بهرسمیتشناختن تنوع فکری.
بازگشت سرمایههای انسانی، بدون تأمین امنیت فرهنگی و احترام به استقلال اندیشه ممکن نیست.
آغوش میهن باید پیش از آنکه دیر شود، برای بازگشت اندیشمندان و هنرمندان گشوده باشد.
در نهایت باید پذیرفت که بزرگداشت پس از مرگ، جای قدرشناسی در زمان حیات را نمیگیرد.
اگر میخواهیم ایرانِ اندیشیده، ایرانِ چندصدا و ایرانِ روایتمند باقی بماند، باید از تجربه بهرام بیضایی بیاموزیم.
او رفت، اما پرسشی که با خود گذاشت، همچنان بیپاسخ مانده است؛ پرسشی درباره آینده فرهنگ، هویت ملی و مسوولیت ما در قبال آنها.