یک روایت از آخرین روزهایی که بهرام بیضایی در ایران بود
آخرين بار او را در خانهاش در آجودانيه ديدم. ملاقات نه چندان شادي بود. مقدمات سفرش را چيده بود. كاملا دلخسته بود. تئاترش از صحنه برچيده شده بود! با اينكه از آن به شدت استقبال شده بود. به توقيف آثارش از همان سال 58 عادت كرده بود. بعد هم كه مدام تكرار شده بود.
آخرین بار او را در خانهاش در آجودانیه دیدم.
ملاقات نه چندان شادی بود.
مقدمات سفرش را چیده بود.
کاملا دلخسته بود.
تئاترش از صحنه برچیده شده بود!
با اینکه از آن به شدت استقبال شده بود.
به توقیف آثارش از همان سال 58 عادت کرده بود.
بعد هم که مدام تکرار شده بود.
کد خبر: 754238 | ۱۴۰۴/۱۰/۰۷ ۰۸:۵۵:۰۰
«بیضایی هنرمندی برگونه اساطیر» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم مهرداد حجتی است که در آن آمده؛ همین دیروز سالگرد تولدش بود.
عادت کردهایم انسانهای بزرگ را نامیرا تصور کنیم.
جاودانه.
بیضایی برای من این گونه بود.
از همان کودکی که با کتاب داستان «حقیقت و مرد دانا»ی او آشنا شدم.
کتاب را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده بود، با نقاشیهایی از مرتضی ممیز.
فیلم کوتاه «امو سبیلو» را هم ساخته بود.
برای ما که هنوز کودک بودیم.
بعد هم فیلم نیمه بلند «سفر» با موسیقی فولکلور ترکمن.
موسیقی مرا جادو کرد، همان طور که تصاویر غریب فیلم که مهرداد فخیمی فیلمبرداری کرده بود.
همه چیز فیلم غریب بود.
بیضایی بیآنکه خود خواسته باشم از همان کودکی وارد زندگیام شده بود.
بعدها که بزرگتر شدم، بیضایی هم در من رشد کرد.
رگبار، کلاغ، چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران، سگکشی، وقتی همه خواب بودیم و...
بیضایی همیشه بود.
نه در یک گوشه زندگی، که در طول زندگی.
آخرین بار او را در خانهاش در آجودانیه دیدم.
ملاقات نه چندان شادی بود.
مقدمات سفرش را چیده بود.
کاملا دلخسته بود.
تئاترش از صحنه برچیده شده بود!
با اینکه از آن به شدت استقبال شده بود.
به توقیف آثارش از همان سال 58 عادت کرده بود.
بعد هم که مدام تکرار شده بود.
چریکه تارا، مرگ یزدگرد و باشو غریبه کوچک و...
هنگامی که فیلمنامه شاید وقتی دیگر را نوشته بود، در جمعی به ما گفته بود: دیگر داشت فیلمسازی از یادم میرفت.
این فیلمنامه را فقط برای اینکه اجازه بدهند فیلم بسازم، نوشتم.
اما بابت همین هم آزارم دادند.
بیش از 20 بار مجبور به بازنویسیاش کردند!» او صادقترین هنرمند روشنفکری بود که میشناختم.
هرگز دروغ نگفت.
هرگز تملق نگفت.
هرگز سر خم نکرد.
او از همان ابتدا سربلند زندگی کرد، سربلند کار کرد و سربلند از دنیا رفت.
با درگذشت او، کمر هنرهای نمایشی ایران شکست.
جاودانه مرد باشکوه سینما و تئاتر ایران.
اسطورهشناسی که خود به اساطیر میمانست.
یادش گرامی.