«بوگونیا»: سقوط کامل لانتیموس در ورطه خشونت بیمارگونه/ آیا لانتیموس بزرگترین منتقد سرمایهداری سینماست؟
«بوگونیا» تازهترین اثر لانتیموس، تصویری هولناک از سقوط عقل جمعی و سلطه شرکتهای بیرحم ارائه میدهد؛ فیلمی که خشونت، پارانویا و طنز سیاه را به مرز آزار روانی میرساند.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق - اگرچه آثار «یورگوس لانتیموس»، فیلمساز مطرح یونانی، گاه با موفقیت و گاه با ناکامی همراه بوده، اما ضعیفترین فیلمهای او نیز کانون توجه جشنوارههای معتبر جهانی قرار میگیرد.
کارگردانی که مسیر حرفهای خود را با «دندان نیش» در سال ۲۰۰۹ و در بستر بحران اقتصادی یونان آغاز کرد و موجی عجیب در سینمای این کشور بهراه انداخت.
تصویری از فیلم «دندان نیش» لانتیموس
لانتیموس، چهره شاخص سه دهه اخیر سینما، با مهارتی مثالزدنی در فریب و بازیگردانی مخاطب، در هر اثر بلندش — از نخستین فیلمش بهبعد — تماشاگر را در موقعیتی ناراحتکننده و مضطرب قرار میدهد.
«دندان نیش» در جشنواره کن ۲۰۰۹، حضار را در حیرتی دوگانه فرو برد: هم در برابر چشمانداز بصری و فلسفی بینظیرش سر تعظیم فرود آوردند و هم از بیرحمی رادیکال آن به شوک افتادند.
این فیلم در اوج مواجهه یونان با سیاستهای ریاضتی سخت و بازسازی ساختار دولتی متولد شد.
فیلمسازان یونایی، در فضایی از بیاعتمادی عمومی، مجموعهآثاری خلق کردند که شکاف نسلی و نارضایتی عمیق جوانان از آیندهای مبهم را به تصویر میکشید.
بااینحال، مشاهدات تیزبینانه لانتیموس از جهان، همواره با بدبینی و خشونتی رادیکال همراه است؛ ویژگیهایی که نگاه او را به آثار کارگردانانی چون میشائل هانکه و اینگمار برگمان نزدیک میکند.
فیلم خرچنگ
شیوه کار لانتیموس معمولاً مبتنی بر استفاده از «تحریک و آزار ذهنی» بهمثابه دروازهای برای ورود به ایدههای وهمآلود و عجیب است.
در دوران آغازین کارش، این رویکرد به خلق مفاهیم درخشان و نوآورانهای درباره «رفتار انسان در موقعیتهای اجتماعی به شدت کنترلشده» انجامید، جایی که او هنجارها و پویاییهای قدرت را در قالب سناریوهایی پوچ و اغراقشده به نقد میکشید.
استخدام گروهی برای جانشینی عزیزان ازدسترفته در «آلپ» (۲۰۱۱) یا تهدید انسانها به تبدیلشدن به حیوان در صورت عدم یافتن شریک عاطفی تا سنی مشخص در «خرچنگ» (۲۰۱۵)، نمونههای بارز این نگاه هستند.
فیلم کرهای «نجات سیاره سبز»
نگاهی هجوآمیز به ابرثروتمندان و بازی آنان با سرنوشت بشر
یورگوس لانتیموس در جدیدترین پروژه خود، بازسازی فیلم کرهای «نجات سیاره سبز»، بار دیگر به سراغ مولفههای محبوبش — بدبینی، بیرحمی و طنز عجیب — رفته است.
«بوگونیا» با بازیگران همیشگیاش، اِما استون و جسی پلمنز، وعده میدهد عجیبترین اثر این فیلمساز یونانی تا به امروز باشد.
گزینه لانتیموس برای بازسازی این کمدی علمی-تخیلی هنگامی معنادار میشود که درمییابیم «نجات سیاره سبز» سرشار از همان عناصری است که به امضای هنری او بدل شدهاند.
انتخاب او برای بازسازی کمدی علمی-تخیلی کرهای «نجات سیاره سبز» (۲۰۰۳) تصادفی نیست؛ این فیلم منبعی سرشار از همان عناصری است که به امضای سینمایی او بدل شدهاند: بدبینی ریشهدار، بیرحمی حسابشده و طنزی وهمآلود.
«بوگونیا» — که چهارمین همکاری او با استون و حضور دوباره پلمنز را به همراه دارد — ظاهراً هجویی تند است علیه میلیاردرهایی که سرنوشت انسانها را در دست میگیرند و جامعه را به عرصهای برای بازیهای قدرت بدل میکنند؛ جایی که آدمها یا پیادههایی تسلیم یا دیوانههایی شورشی هستند.
این نگاه، آنقدر تاریک و به واقعیت معاصر نزدیک است که شاید خندیدن به آن دشوار باشد.
این کارگردان از استعدادی نادر برخوردار است که بسیاری از همصنفانش به آن رشک میبرند، توانایی خلق ایدههای نامتعارف و جذب همزمان دو گروه به ظاهر دور از هم؛ هم مخاطبان سختپسند سینمای هنری که صدای منحصربهفردش را به گستره وسیعتری معرفی میکنند و هم تماشاگران جریان اصلی.
تصور چنین جایگاهی برای خالق «دندان نیش» — فیلمی خام و تهاجمی که موج نوی سینمای یونان را کلید زد — در آن سالها دور از ذهن مینمود.
با این حال، لانتیموس در طول سالها، سبک خود را تکامل بخشیده و ظاهری شفافتر و تصویری صیقلیافتهتر را جایگزین بافت خشن و آلوده آثار اولیه کرده است.
آنچه اما ثابت مانده، مهارت بیبدیل او در نشانهگیری ذهن تماشاگر و ایجاد شوکی پایدار است.
او امروز با بودجههای کلانی که در اختیار دارد در این اصل تغییری نکرده است: لانتیموس حاضر نیست به بهای هیچچیز — حتی میلیونها دلار — از دیدگاه هنری جسورانه و بیهمتای خود عدول کند.
«بوگونیا»، آخرین فیلم یورگوس لانتیموس، قصه کارگری را روایت میکند که در توهمات توطئه خود، یک مدیرعامل بیرحم را به اتهام بیگانه بودن ربوده و شکنجه میکند.
این آغازی است بر یک بازی ذهنی خشن بین دنیای ترس و پارانویای محرومان و قدرت خردکننده نخبگان.
«بوگونیا» بر زندگی «تدی» (با بازی جسی پلمونس)، کارگر یک انبار عظیم پردازش کالا شبیه به آمازون، متمرکز است که ذهنی آکنده از توهمات توطئه دارد.
دنیای او تحت سلطه «شرکت» است که توسط «میشل» (با بازی اما استون)، مدیرعاملی با ظاهری شیک و رفتاری بیعاطفه و حسابگر، اداره میشود.
تدی، همراه با پسرعموی سادهدلش «دِینی» (با بازی آیدان دلویس)، به باوری هذیانی میرسد: میشل یک بیگانه از کهکشان آندرومدا است که مأموریت نابودی بشریت را دارد.
این دو، او را ربوده و در زیرزمین خانهای روستایی به بند میکشند.
در آن زیرزمین، یک بازجویی خشن و وهمآلود آغاز میشود.
تدی میکوشد با شکنجه، هم اعتراف به هویت فرازمینی و هم اطلاعاتی درباره «امپراتور» بیگانگان را از میشل بگیرد؛ موجودی که ادعا میشود طی یک خسوف قریبالوقوع با سفینه خود به زمین خواهد آمد.
اما میشل، که حتی در اسارت نیز قدرت خود را از دست نداده، شروع به دستکاری روانی اسیرکنندگانش میکند و آنها را به سوی تخریب خود و نزدیکانشان سوق میدهد.
پرسش مرکزی فیلم به قوت خود باقی است: آیا میشل واقعاً تهدیدی فرازمینی است، یا همه این ماجرا تنها بازتابی افراطی و تراژیک از احساس ناتوانی انسانهای عادی در برابر ساختارهای سرمایهداری بیرحم و آزمایشگاههای اجتماعی قدرت است؟
آیا تدی با یک بیگانه مبارزه میکند، یا با استعارهای تمامعیار از قدرتی که او و امثال او را به نقطه شکست رسانده است؟
لانتیموس با صحنههایی خشن همچون تراشیدن سر میشل، این رویارویی را به یک شطرنج روانی پرتنش و نمادین بدل میکند؛ نبردی نابرابر بین پارانویای فردی و منطق سرد نظامهایی که بر جهان حاکم هستند.
طنز سیاه لانتیموس: آینهای در برابر انسانیت بحرانزده
در «بوگونیا»، یورگوس لانتیموس با خلق یک کمدی سیاه تهاجمی و شرورانه، تصویری بیرحم و تأملبرانگیز از وضعیت تأسفبار انسان معاصر ارائه میدهد.
این فیلم موشکافانه به ریشههای ناامیدی جمعی میپردازد: از گسترش توهمات توطئه تا اعتماد کورکورانه به ساختارهای استثمارگر.
پیام فیلم صریح و بیپرده است: نژاد بشر در سراشیبی افولی هولناک قرار دارد.
لانتیموس عمداً با زبانی تند و تصاویری هجوآمیز، واقعیتهایی را که ترجیح میدهیم نادیده بگیریم، به رخ میکشد.
در عصری که بسیاری «اخبار واقعی» را از منابع موثق دریافت نمیکنند، پهنه ذهن عمومی به عرصه تاختوتاز هرگونه نظریه توطئهای — هرچه عجیبتر، باورپذیرتر — تبدیل شده است.
همزمان، اعتماد نسنجیده به «اربابان شرکتی» ادامه دارد، حتی زمانی که این ساختارها به استخراج آخرین ذرات منابع و جان کارگران مشغولند.
نتیجه آن، جامعهای از انسانهایی است که روزی عاقل مینمودند، اما اکنون در چرخهای از پارانویا و انفعال، به شکلی فزاینده غیرعقلانی عمل میکنند.
فیلم حتی با اشاره به بحران انقراض زنبورها — که یکسوم امنیت غذایی جهان به آن وابسته است — بر شکنندگی موقعیت بشر و بیاعتنایی خودخواستهاش به فروپاشی اکوسیستم تأکید میورزد.
با وجود اینهمه زمینه عینی برای ناامیدی، شیوه بیان لانتیموس است که اثر را تبدیل به شاهکاری از طنز سیاه میکند.
او این ناخرسندی عمیق از انسانیت را نه با لحنی اندوهبار، که در قالب طعنهای تیز و خودستایانه عرضه میکند.
این همان امضای منحصربهفرد اوست: تبدیل یأس به هنر، و تبدیل نقد گزنده اجتماعی به تجربهای سینمایی که هم میخراشد و هم به تفکر وامیدارد.