واقعیتهای خشن جنگ ۱۲ روزه نشان داد نپذیرفتن خطا، مسیر اصلاح را میبندد
روزنامه اعتماد نوشت: واقعیتهای خشن جنگ 12 روزه، نشان داد که نپذیرفتن خطاهای استراتژیک، مسیر اصلاح را میبندد. تا زمانی که اشتباهات خود را نپذیریم، هیچگاه نمیتوانیم به مسیر درست بازگردیم.
کد خبر: 753513 | ۱۴۰۴/۱۰/۰۲ ۱۰:۵۵:۲۹
قادر باستانی تبریزی در یادداشتی با عنوان «جایی میان واقعیت و خیال» در روزنامه اعتماد نوشت: ایران امروز درگیر بحرانی چندلایه است.
از یک سو، تحلیلهای خوشبینانه، واقعیتهای نگرانکننده را نادیده میگیرند و بیشتر برای دلخوشکردن مسوولان و مردم طراحی شدهاند.
در سوی دیگر، پیشبینیهای بدبینانه و مداوم درباره هراساندن از آشوب و فروپاشی، حساسیت جامعه را تحلیل برده و زبان هشدار را بیاثر کرده است.
میان این دو افراط، چگونه میتوان واقعیتهای اجتماعی و انسانی را صادقانه، تحلیلی و اخلاقی بیان کرد و سیاستگذاری و تصمیمگیریهای اجرایی را هدایت کرد؟
اخیرا برخی تحلیلگران وضعیت کشور را با خوشبینی اغراقآمیز بررسی میکنند؛ گویی هیچ خطایی رخ نداده و همه تصمیمات کاملا درست بوده است.
این نوع تحلیل ممکن است دلواپسیهای عمومی را موقتا کاهش دهد، اما ابزار قابل اتکایی برای سیاستگذاری و تصمیمگیری اجرایی نیست.
واقعیتهای خشن جنگ 12 روزه، نشان داد که نپذیرفتن خطاهای استراتژیک، مسیر اصلاح را میبندد.
تا زمانی که اشتباهات خود را نپذیریم، هیچگاه نمیتوانیم به مسیر درست بازگردیم.
پیشبینیهای افراطی درباره فروپاشی، آشوب یا ناآرامی هم مشکلات جدی دارند.
اول اینکه در این نگاه، مسائل اجتماعی به مسائل سیاسی تقلیل مییابند.
فقر، تبعیض و نابرابری فقط زمانی اهمیت پیدا میکنند که پیامد سیاسی داشته باشند، در حالی که رنج مردم به خودی خود باید حساسیتبرانگیز باشد.
نگاه صرفا سیاسی، حساسیت اخلاقی ما نسبت به زندگی انسانها را کاهش میدهد و امر اجتماعی را از متن جامعه حذف میکند.
دوم، تکرار مداوم واژههای بحران و فروپاشی اثر هشداردهنده خود را از دست داده است.
استفاده افراطی از این ادبیات نه تنها مردم را به کنش سیاسی ترغیب نمیکند، بلکه زمینه بیتفاوتی و انفعال را فراهم میآورد.
چرا زبان مستقل و موثری برای بیان اهمیت مسائل اجتماعی شکل نگرفته است؟
پاسخ احتمالی در ضعف جامعه مدنی و انحصار میدان سیاست است: ادامه رنج اجتماعی فقط به زیان مردم نیست، بلکه نظام سیاسی را نیز تهدید میکند.
بسیاری از هشدارهای سیاسی در واقع از دغدغه اخلاقی سرچشمه میگیرند.
تمایز میان زبان سیاسی و جامعهشناسی نیز ضروری است.
زبان سیاسی غالباً معطوف به رقابت قدرت است، در حالی که زبان جامعهشناسی تحلیلی، توصیفی و مبتنی بر روابط علی و ساختاری است.
هشدار تحلیلی درباره تبعات سیاسی رنج اجتماعی، بهرهبرداری از رنج مردم نیست؛ مشکل اصلی، اولویتبندی غلط سیاستگذاران است.
وظیفه تحلیلگر، نشان دادن انباشت بحرانها و پیامدهای آن است.
بحرانهای اجتماعی ایران واقعیتی تلخ اما انکارناپذیرند.
وجود حدود ۳۵ میلیون فقیر، نابرابریهای گسترده و تبعیضهای ساختاری، اما تاکید مداوم بر فروپاشی قریبالوقوع، بیشتر تاک جایی میان واقعیت و خیال تیک سیاسی است تا تحلیل علمی و این تاکتیک ممکن است کوتاهمدت توجه جامعه را جلب کند، اما به مرور حساسیت عمومی را کاهش میدهد.
افراط در ادبیات بحران، پیامدهایی روانشناختی هم دارد.
انسان ظرفیت محدودی برای نگرانی دایمی درباره فروپاشی اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی دارد.
بنابراین به مرور حساسیت جامعه کاهش یافته و واژههای بنیادین سیاسی مانند «آشوب»، «فروپاشی» یا «تجزیه» به سطح کلمات معمولی تقلیل مییابند.
تولید هویت و وفاداری با این زبان روزمره امکانپذیر نیست و انذارهای جدی دیگر توجه کافی جلب نمیکنند.
یک علت اصلی این وضع، ضعف جامعه مدنی است.
نهادهای مستقل و موثر اجتماعی اندکاند و امر اجتماعی فقط وقتی مرئی و مهم تلقی میشود که به زبان سیاست ترجمه شود.
تقابلات مستقیم میان جامعه و نظام سیاسی، مانند مساله حجاب، نمونهای از انحصار میدان سیاست است.
فقر و تبعیض نیز ابتدا از منظر اخلاقی مهم بودند، اما در غیاب اصلاحات واقعی، به متغیر سیاسی تبدیل شدند تا جلبتوجه کنند.
سه عامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، توان جامعه مدنی را محدود کردهاند.
جامعهای با اقتصاد ضعیف، محدودیتهای سیاسی و انسجام اجتماعی پایین، توانایی شکلدهی کنش اجتماعی موثر ندارد.
در نتیجه، غلبه ادبیات سیاسی بر حیات اجتماعی ناشی از ضعف جامعه مدنی و تمرکز قدرت، تعارض منافع است که حفظ وضعیت موجود را بر اصلاح ترجیح میدهند.
گوش سیستم سنگین نیست و ناشنوایی آن از ضعف شنوایی یا زبان ناقص منتقدان نیست، بلکه ریشه در طراحی ساختاری دارد.
ذینفعان، به ویژه شبکههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی نزدیک به قدرت، نقش اصلی در تداوم این ناشنوایی دارند.
این گروهها از انحصار منابع و رانتهای گسترده بهره میبرند و انگیزهای برای تغییر ندارند.
حتی اگر منتقدان با زبان خردمندانه و آرام هشدار دهند، سیستم آنها را نادیده میگیرد، زیرا ذینفعان قدرتمند، مسیر هرگونه اصلاح واقعی را مسدود کردهاند.
تغییر واقعی معمولاً از پایین و از دل جامعه آغاز میشود، نه از مراکز قدرت.
در کشور ما، به همین دلیل، مسائل اجتماعی به مسائل سیاسی تقلیل یافتهاند و این تقلیل انتخابی نبوده، بلکه نتیجه محدودیت اقتصادی، اقتدارگرایی سیاسی و انسجام اجتماعی پایین است.
تحلیلگران باید این واقعیت را هشدار دهند که نباید واقعیتهای اجتماعی را با خوشبینی کاذب یا پیشبینیهای هیجانی پنهان کرد.
این مسائل باید با صداقت، تحلیل علمی و اخلاقی بیان شوند تا امکان اصلاح و بازسازی فراهم گردد.
بحران ایران، فراتر از فقر، نابرابری یا آشوب، بحران فراموشی اخلاق و نادیده گرفتن رنج انسانی در تحلیلهاست.
تا زمانی که امر اجتماعی را به عنوان یک ارزش فینفسه جدی نگیریم و زبان اخلاقمدار هشداردهنده را احیا نکنیم، نه اصلاحات واقعی ممکن است و نه تصمیمگیریهای اجرایی کارآمد رخ خواهد داد.
اما واقعیت تلخ، همزمان امیدبخش است.
تغییر همیشه از دل جامعه آغاز میشود.
.
در این معنا، آینده ایران در ظرفیت جمعی جامعه برای بازخوانی ارزشها، اصلاح ساختارها و احیای اخلاق اجتماعی شکل میگیرد.