پژوهش به مثابه آفرینش معنا؛ تأملی بر تولید فکر، پرسشگری و نوآوری علمی
پژوهش، در بالاترین معنای خود، نوعی آفرینش فکری است. پژوهشگر همچون هنرمند است؛ هنرمندی که به جای رنگ و صدا، با مفاهیم، دادهها و نظریهها کار میکند.
خبرگزاری مهر؛ یادداشت مهمان - محمد حسین مختاری: پژوهش در معنای اصیل خود، فعالیتی است که در آن فرد یا گروهی از پژوهشگران میکوشند فهمی تازه از واقعیت بیابند و افق جدیدی از معنا را بگشایند.
این تعریف، پژوهش را به کاری پیچیده و اندیشهورزانه تبدیل میکند؛ کاری که تنها با جستوجوی منابع یا جمعآوری دادهها محقق نمیشود.
آنچه پژوهش را از گزارشنویسی یا گردآوری اطلاعات متمایز میکند، توانایی پژوهشگر در تولید فکر و خلق معنا است.
پژوهش نه در کپیبرداری از متون گذشته، نه در انبار کردن دادهها، و نه در نوشتن مقالاتی که صرفاً تکرار کارهای دیگران است معنا مییابد؛ بلکه پژوهش حقیقی زمانی آغاز میشود که ذهن پژوهشگر درگیر پرسشی اصیل گردد و او تلاش کند چیزی را بفهمد که تاکنون از نظرها پنهان بوده است.
به همین دلیل، پژوهش را باید فرایندی خلاقانه دانست که در آن نوآوری، تخیل نظری و توانایی پرسشگری اصیل محوریت دارد.
پژوهشگر در آغاز راه با جهانی از اطلاعات و نظریهها مواجه است، اما این اطلاعات زمانی معنا پیدا میکنند که او بتواند پدیدهای را از زاویهای تازه بنگرد و از دل آن پرسشی نو بسازد.
پرسش، نقطه شروع تولید فکر است؛ زیرا پرسش نشاندهنده نارضایتی پژوهشگر از پاسخهای موجود و میل او به کشف حقیقتی تازه است.
به قول گادامر که «فهم از دل پرسش زاده میشود» (Gadamer, 2004) و این سخن، ماهیتی وجودی به پژوهش میدهد.
پژوهشگر تنها در صورتی به فهم تازه میرسد که جرأت پرسیدن داشته باشد.
پرسشگری اصیل به معنای شک کردن در بدیهیات، نقد باورهای خود و دیگران، و تلاش برای یافتن معنای پنهان در تجربههاست.
در جامعه ما، یکی از مشکلات اصلی این است که پژوهش اغلب به فعالیتی کمخطر، تکراری و فاقد ریسک فکری تبدیل شده است.
دانشجویان برای گرفتن نمره، پژوهشگران برای ارتقا، و استادان برای تکمیل پرونده علمی مجبور به تولید تعداد زیادی مقاله هستند.
این ساختار، پژوهش را از ماهیت واقعی آن تهی میکند؛ زیرا نوآوری نیازمند زمان، تفکر عمیق و آزادی فکری است.
وقتی پژوهش به امری کمی تبدیل شود، کیفیت قربانی میشود و پژوهشگر ناگزیر به سمت کارهایی میرود که سادهتر و سریعتر هستند.
حاصل این وضعیت پژوهشی است که ظاهری علمی دارد، اما فاقد اندیشه و نوآوری است.
تولید فکر در پژوهش نیازمند خلاقیت است.
خلاقیت نه به معنای خیالپردازی بیپایه، بلکه توانایی دیدن روابطی است که دیگران نمیبینند.
نظریهپردازان در حوزه تحقیق و پژوهش نشان دادهاند که خلاقیت حاصل ترکیب سه عامل است: دانش تخصصی، مهارتهای تفکر خلاق، و انگیزه درونی (Amabile, 1996)، پژوهشگر خلاق کسی است که به حوزه مورد مطالعه خود مسلط است، اما اسیر چارچوبهای آن نمیشود.
او از مفاهیم و نظریهها برای تکرار گذشته استفاده نمیکند، بلکه آنها را مواد خامی میبیند که باید در فرایند پژوهش بازسازی شوند.
به همین دلیل است که پژوهشگر خلاق همیشه در حال تجربه، آزمون و خطا، نقد و بازاندیشی است.
یکی از مهمترین عناصر تولید فکر، بازاندیشی است.
دونالد شون در کتاب «متفکر در عمل» نشان میدهد که پژوهشگر باید در حین عمل پژوهشی، به خود و مفروضاتش نیز بیندیشد.
(Schön, 1983).
این یعنی پژوهش یک فعالیت خطی و از پیش تعیینشده نیست؛ بلکه حرکت از یک پرسش به پرسش دیگر، اصلاح مسیر و بازسازی طرح پژوهش بهطور مداوم است.
پژوهشگر باید آماده باشد تا در میان کار بفهمد که پرسش او نادرست بوده، پیشفرضهایش خام بوده یا چارچوب نظریاش نیازمند تجدیدنظر است.
پژوهش زمانی زنده است که این چرخه بازاندیشی در آن جریان داشته باشد.
نوآوری، بسط طبیعی خلاقیت است.
خلاقیت ایده تازه تولید میکند و نوآوری آن را به نظریه، روش یا نتیجه قابل ارائه تبدیل میکند.
نوآوری در پژوهش ممکن است به صورت ارائه نظریه جدید، طراحی روشی تازه، بازتعریف مفاهیم کلاسیک، یا حتی ترکیب حوزههای معرفتی متفاوت ظاهر شود.
برای مثال، پژوهشهایی که فلسفه را با فناوری، یا زبانشناسی را با هوش مصنوعی، یا هرمنوتیک را با مطالعات فرهنگی ترکیب میکنند، نمونههایی از نوآوری میانرشتهای هستند.
چنین رویکردهایی نهتنها فهم ما را از موضوعات پیچیده افزایش میدهند، بلکه مرزهای علوم مختلف را نیز بازتعریف میکنند.
فرایند پژوهش، با تمام پیچیدگیاش، بدون مشاهده دقیق و عمیق آغاز نمیشود.
مشاهده در پژوهش همان توانایی دیدن مسئله است.
بسیاری از مردم پدیدههای مشابهی را میبینند، اما پژوهشگر کسی است که «مسئله» را در همان پدیدهها تشخیص میدهد.
مسئله در پژوهش صرفاً موضوع نیست؛ بلکه چیزی است که تعادل فهم را برهم میزند.
پژوهشگر با مشاهده دقیق، خلأیی را کشف میکند که پاسخ به آن میتواند دانشی تازه تولید کند.
این خلأ ممکن است یک تناقض نظری، یک پدیده نادیدهگرفتهشده، یا یک مشکل واقعی در جامعه باشد.
قدم دوم تولید فکر، صورتبندی دقیق پرسش است.
پرسش باید روشن، قابلپژوهش، اصیل و معنادار باشد.
پرسشی که مبهم باشد یا با داده قابل پاسخ نباشد، پژوهش را فلج میکند.
همینطور پرسشهای کلیشهای نمیتوانند منجر به نوآوری شوند.
پرسش خوب باعث میشود پژوهشگر به سراغ منابع، نظریهها و روشهای مختلف برود و از آنها برای ساختن پاسخی نو استفاده کند.
پس از طرح پرسش، پژوهشگر باید فرضیههایی بسازد.
فرضیهها پاسخهای «اولیه» هستند، نه پاسخ نهایی.
آنها مسیر پژوهش را مشخص میکنند اما قطعی نیستند.
پژوهشگر در طول کار باید آنها را تغییر دهد، نقد کند یا گسترش دهد.
یکی از اشتباهات رایج پژوهشگران تازهکار این است که فرضیه را «جواب قطعی» میدانند، درحالیکه فرضیه تنها یک «احتمال» است که باید در فرآیند پژوهش آزموده شود.
مرحله بعد، گفتوگو با دادهها و متون است.
گادامر میگوید فهم زمانی رخ میدهد که انسان وارد گفتوگو با موضوع شود.
این گفتوگو نوعی تعامل فعال است: پژوهشگر متن را میخواند، اما متن نیز او را به پرسش میگیرد.
در این فرایند، پژوهشگر تنها مصرفکننده معنا نیست، بلکه تولیدکننده معنا نیز هست.
تحلیل دادهها، نقد منابع، مقایسه نظریهها و ساختاردهی مجدد مفاهیم بخشهایی از همین گفتوگو هستند.
اما تولید فکر تنها با گفتوگو کامل نمیشود؛ پژوهشگر باید بازاندیشی کند.
بازاندیشی یعنی توانایی نگاه کردن به کار خود از بیرون.
در این مرحله پژوهشگر از خود میپرسد: آیا پرسشم درست بوده است؟، آیا روش انتخابی مناسب است؟، آیا سوگیری ذهنی من باعث خطا نشده است؟
بازاندیشی کیفیت پژوهش را تضمین میکند و آن را از تکرار و تقلید دور نگه میدارد.
بدین ترتیب، پژوهشگر باید بتواند نتیجهای ارائه دهد که نوآورانه، معنادار، نظری یا کاربردی باشد.
نتیجه پژوهش باید چیزی «بیافزاید»؛ یعنی فهم تازهای ایجاد کند، روشی جدید پیشنهاد دهد یا مسئلهای را به شیوهای نو توضیح دهد.
اگر پژوهش نتواند چنان افزایشی ایجاد کند، درواقع پژوهش نیست؛ بلکه گزارشی است بیاثر.
بدیهی است، پژوهش، اگر در معنای درست خود فهمیده شود، فرایندی برای تولید فکر است.
پژوهش نه در تکرار گذشته، بلکه در ساختن آینده معنا مییابد.
جامعهای که پژوهشگرانش بتوانند پرسشهای اصیل مطرح کنند، نظریههای تازه بسازند، روشهای جدید بیافرینند و جرأت اندیشیدن داشته باشند، جامعهای خواهد بود که در مسیر توسعه حقیقی قرار دارد.
یکی از عناصر بنیادین در ماهیت پژوهش، «رابطه پژوهشگر با جهان» است.
پژوهشگر واقعی نسبت به جهان بیتفاوت نیست؛ بلکه در برابر پدیدهها، مفاهیم و رخدادها حالت پرسشگری، حیرت و کنجکاوی دارد.
در سنت فلسفه یونان، فلسفه با حیرت آغاز میشود؛ پژوهش نیز از همین حیرت تغذیه میشود.
حیرت به معنای ندانستن نیست، بلکه به معنای آگاهی از حدود دانستههاست.
وقتی پژوهشگر درمییابد که آنچه میداند بسیار محدود است، در او انگیزهای برای کاوش و فهم بیشتر شکل میگیرد.
این حالت درونی، منشأ خلاقیت و نوآوری است.
در اینجا تفاوت مهمی میان پژوهشگر خلاق و پژوهشگر گردآورنده آشکار میشود.
پژوهشگر گردآورنده با انباشت اطلاعات احساس رضایت میکند و تصور میکند هرچه منابع بیشتری از اینسو و آنسو گردآوری کند، پژوهش او قویتر است.
اما پژوهشگر خلاق به دنبال افزایش دانش نیست، بلکه در پی افزایش فهم است.
او حتی با اطلاعات محدود نیز میتواند به ایدهای نو برسد؛ زیرا آنچه پژوهش را پیش میبرد حجم اطلاعات نیست، بلکه شیوه نگاه کردن به اطلاعات است.
به همین دلیل است که بسیاری از نظریههای بزرگ علمی با دادههای بسیار محدود آغاز شدهاند اما فهمی عمیق و ساختارشکن ارائه کردهاند.
در مرحله تحلیل، پژوهشگر باید از دو دام بزرگ دوری کند: نخست «توصیفگرایی صرف» و دوم «پیشداوری نظری».
توصیفگرایی زمانی رخ میدهد که پژوهشگر فقط اطلاعات را بازگو کند، بدون آنکه ساختار، معنا یا روابط پنهان میان دادهها را بکاود.
در این حالت، پژوهش هیچ افزایشی در دانش ایجاد نمیکند و تنها نوعی ثبت و ضبط داده است.
پیشداوری نظری نیز زمانی رخ میدهد که پژوهشگر با نظریهای از پیشساخته به سراغ دادهها میرود و تلاش میکند دادهها را مطابق نظریه توجیه کند.
این رویکرد مانع از آن میشود که پژوهشگر ایدهای تازه یا نتیجهای غیرمنتظره کشف کند.
پژوهش واقعی نیازمند نوعی «گشودگی ذهنی» است؛ یعنی پژوهشگر باید آماده باشد تا دادهها او را شگفتزده کنند و فهم او را تغییر دهند.
یکی از مسائل مهم در تولید فکر، توانایی «پیوند دادن» است: پیوند دادن نظریهها، مفاهیم، دادهها و تجربیات.
نوآوری اغلب از دل همین پیوندها زاده میشود.
برای مثال، وقتی روانشناسی شناختی با زبانشناسی تلاقی پیدا کرد، علم جدیدی به نام «روانزبانشناسی» شکل گرفت.
یا زمانی که انسانشناسی با مطالعات رسانه ترکیب شد، «انسانشناسی دیجیتال» پدید آمد.
در پژوهشهای فلسفی نیز وقتی هرمنوتیک با پدیدارشناسی ترکیب شد، رویکرد جدیدی به فهم متون و تجربه انسانی شکل گرفت.
بنابراین پژوهشگر باید ذهنی سیال داشته باشد؛ ذهنی که بتواند عناصر پراکنده را در یک کلیت جدید قرار دهد.
نوآوری مفهومی در پژوهش زمانی رخ میدهد که پژوهشگر مفاهیم موجود را مورد بازاندیشی قرار دهد.
این بازاندیشی میتواند به صورت انتقادی یا تفسیری باشد.
به عنوان مثال، در بسیاری از پژوهشهای معاصر، مفاهیمی مانند «هویت»، «قدرت»، «فرهنگ» یا «امر اجتماعی» دوباره مورد بررسی قرار گرفته و معنای آنها تغییر کرده است.
پژوهشگر خلاق میپرسد: آیا مفهوم «هویت» باید همچنان به معنای ثبات در نظر گرفته شود؟
یا آیا «قدرت» همیشه امری سرکوبگر است؟
این پرسشها به صورت طبیعی به نظریههای جدید و فهمهای متفاوت منجر میشوند.
بعد دیگری از تولید فکر، توانایی پژوهشگر برای «دیدن تناقضها» است.
تناقضها نقاطی هستند که پژوهش را تحریک میکنند.
پژوهشگر باید بتواند در نظریهها، دادهها و حتی تجربهها تناقضهایی بیابد که توضیح داده نشدهاند.
این تناقضها نشان میدهند که دانش موجود کافی نیست.
هر جا تناقضی وجود دارد، فرصتی برای نوآوری نیز هست.
پژوهشگر خلاق از تناقض نمیترسد؛ بلکه آن را نشانهای از امکان کشف میداند.
پژوهش نوآورانه همچنین نیازمند شکل خاصی از «شجاعت فکری» است.
پژوهشگر باید جرأت داشته باشد از جریانهای غالب فکری فاصله بگیرد، باورهای پذیرفتهشده را نقد کند، و راهی تازه برود حتی اگر این راه با مخالفت روبهرو شود.
تاریخ علم و فلسفه نشان میدهد که نظریههای نو ابتدا معمولاً با مقاومت روبهرو میشوند.
اما همین نظریهها بعدها مسیرهای جدید علم و اندیشه را شکل دادهاند.
شجاعت فکری یعنی توانایی ایستادن پشت ایدههای جدید، البته بدون تعصب و با احترام به معیارهای علمی.
یکی از مهمترین شرایطی که پژوهشگر را به سوی نوآوری هدایت میکند، «انگیزش درونی» است.
انگیزش درونی، یعنی علاقه واقعی به فهم موضوع، مهمترین عامل ایجاد نوآوری است.
پژوهشگری که موضوعی را از دل علاقه شخصی دنبال میکند، وقت بیشتری برای آن میگذارد، عمیقتر میاندیشد، و جسورانهتر به سراغ پرسشهای سخت میرود.
در کنار این عوامل فردی، باید به عوامل ساختاری نیز توجه کرد.
پژوهش در خلأ اتفاق نمیافتد؛ پژوهشگر باید در محیطی باشد که تفکر انتقادی، گفتوگو، آزادی علمی و فرصت آزمون و خطا فراهم باشد.
در محیطهایی که نقد سازنده تشویق میشود، ایدههای تازه مجال ظهور پیدا میکنند.
همچنین نبود ارتباط میان رشتهها در بسیاری از دانشگاهها یکی از موانع جدی تولید فکر است؛ زیرا نوآوری غالباً در مرز میان رشتهها رخ میدهد.
مرحله نهایی پژوهش، ارائه نتایج است.
اما نتیجه پژوهش باید افزودنی باشد؛ یعنی نسبت به دانشی که پیش از آن وجود داشته چیزی را اضافه کند.
این افزوده ممکن است کوچک باشد، اما باید واقعی باشد.
حتی اگر پژوهش صرفاً زاویه دیدی تازه بر یک مسئله قدیمی ارائه دهد، این خود نوعی نوآوری است.
بنابراین، پژوهشگر نباید از این بترسد که نتیجه پژوهش او یک «نظریه بزرگ» نیست؛ بلکه باید تلاش کند تجربه، تحلیل یا فهمی نو به جامعه علمی ارائه دهد.
بهطور خلاصه، میتوان گفت پژوهش واقعی فرایندی است که با مشاهده آغاز میشود، با پرسیدن عمیق میشود، با خلاقیت جان میگیرد، با نوآوری گسترش مییابد، و با بازاندیشی پالایش میشود.
پژوهشگر باید بتواند جهان را دوباره ببیند، پرسشهای تازه بیافریند، روشها را تغییر دهد، مفاهیم را بازتعریف کند، و فهم جدیدی بسازد.
این همان چیزی است که پژوهش را از یک فعالیت مکانیکی به یک فعالیت فکری و خلاقانه تبدیل میکند.
یکی از ابعاد مهم پژوهش، «زمان» است؛ نه زمان تقویمی، بلکه زمان به معنای کیفیت تجربه.
پژوهشگری که به دنبال نوآوری است نمیتواند شتابزده بیندیشد.
تفکر از جنس سرعت نیست؛ از جنس عمق است.
عمق در اندیشه زمانی پدید میآید که پژوهشگر با موضوع زندگی کند، با آن درگیر شود، آن را تجربه کند و فرصت کافی برای شکلگیری ایدههای نو داشته باشد.
به همین دلیل است که نوآوریهای بزرگ معمولاً نتیجه ماهها یا سالها تأمل و گفتوگو و بازاندیشیاند.
پژوهش نیازمند نوعی «درنگ» است؛ درنگی که امکان میدهد ذهن از حالت سطحی بیرون آمده و به لایههای پنهان موضوع دست یابد.
این نکته زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که بدانیم پژوهش امروزی در معرض تهدید «شتابزدگی علمی» است.
تولید انبوه مقالات، فشار برای چاپ سریع، و ارزیابیهای کمی موجب ازبینرفتن این درنگ اندیشه شده است.
شتابزدگی، پژوهشگر را از فرصت تجربه، تأمل و مشاهده عمیق محروم میکند.
نتیجه آن است که پژوهشها کمعمق میشوند و به جای تولید فکر، تنها به بازتولید دادهها میپردازند.
پژوهشگر نوآور کسی است که بتواند در برابر این شتاب مقاومت کند و زمان لازم را برای پرورش ایدههای نو فراهم آورد.
پژوهش همچنین دارای بعد دیگری است که اغلب نادیده گرفته میشود: بعد وجودی یا اگزیستانسیال پژوهشگر.
پژوهش تنها فعالیت عقلانی نیست؛ بلکه تجربهای وجودی است که در آن پژوهشگر با خود، باورهایش، ترسهایش و رؤیاهایش مواجه میشود.
پژوهشگر در فرایند پژوهش نهتنها موضوع را، بلکه خود را نیز کشف میکند.
از این منظر، پژوهش نوعی «خودکاوی» است.
خلاقیت و نوآوری از دل همین مواجهه وجودی زاده میشوند.
به همین دلیل، پژوهشگر نیازمند نوعی «صداقت فکری» است.
صداقت فکری به معنای آن است که پژوهشگر از سر راحتی یا مصلحت چیزی را نپذیرد.
او باید شجاعت اعتراف به خطا داشته باشد و آماده باشد که بهطور واقعی یاد بگیرد.
خطای پژوهشگر بخشی از فرایند یادگیری است، نه نشانه ضعف.
در محیطهایی که خطا مذموم یا نشانه ناکارآمدی تلقی میشود، پژوهشگر جرأت نوآوری را از دست میدهد.
زیرا نوآوری بدون پذیرش ریسک خطا ممکن نیست.
در سطح معرفتشناختی، پژوهش را میتوان نوعی «حرکت از مجهول به معلوم» دانست، اما این حرکت خطی نیست.
فهم در پژوهش اغلب به شکل مارپیچی یا دورانی رخ میدهد: پژوهشگر با پرسشی آغاز میکند، وارد متون و دادهها میشود، با مقاومت یا تناقض مواجه میشود، دوباره به پرسش خود بازمیگردد، آن را اصلاح میکند، و سپس دوباره به تحلیل میپردازد.
این حرکت چرخهای، یکی از ویژگیهای اساسی پژوهش خلاقانه است.
فهم ناگهان به دست نمیآید؛ بلکه در فرایند رفتوبرگشت میان سوال و پاسخ، نظریه و داده، یا ذهن و جهان شکل میگیرد.
در اینجا نقش «گفتوگو» اهمیت پیدا میکند.
گفتوگو یکی از عناصر بنیادین پژوهش است، البته نه فقط گفتوگو با دیگران، بلکه گفتوگو با: متون، نظریهها، دادهها، و حتی با خویشتن.
گفتوگو به معنای برخورد آزادانه و بیتعصب با اندیشههاست.
پژوهشگر نباید در مقام داوری قطعی بنشیند؛ بلکه باید اجازه دهد متن یا داده با او سخن بگوید.
این نوع گفتوگو نه تنها به فهم عمیقتر منجر میشود، بلکه سرچشمه نوآوری نیز هست.
بسیاری از ایدههای نو از دل گفتوگوهای آزادانه و تعاملی به وجود آمدهاند.
(Gadamer, 2004).
پژوهشگران خلاق معمولاً توانایی «دیدن امکانها» را دارند.
آنها به جای اینکه فقط آنچه هست را ببینند، به آنچه میتواند باشد نیز میاندیشند.
این توانایی، که فیلسوفان آن را «تفکر امکانی» مینامند، یکی از زیرساختهای اصلی نوآوری است.
برای مثال، پژوهشگری که درباره یک نظریه کلاسیک کار میکند، تنها آن نظریه را تکرار نمیکند؛ بلکه میپرسد: اگر این نظریه را از زاویه دیگری بخوانیم چه میشود؟
اگر به زمینههای اجتماعی یا تاریخی آن توجه کنیم چه میشود؟
اگر بخواهیم امروز آن را بازسازی کنیم چه تغییراتی لازم است؟
این نوع پرسشها پژوهش را از حالت بسته به حالت باز درمیآورند.
در این مسیر، «تخیل علمی» نقش تعیینکنندهای دارد.
تخیل علمی به معنای خلق تصاویر ذهنی یا داستانپردازی نیست؛ بلکه توانایی ساختن سناریوهای نظری و دیدن روابط ممکن میان عناصر است.
بسیاری از پیشرفتهای علمی نتیجه همین تخیل بودهاند؛ حتی در علوم تجربی.
برای مثال، ایده اتم در زمانی مطرح شد که هیچ ابزار تجربی برای اثبات آن وجود نداشت.
یا مفهوم «فضای خمیده» در نسبیت عام قبل از هر آزمایشی توسط تخیل ریاضی اینشتین مطرح شد.
بنابراین، پژوهشگر به تخیل نیاز دارد؛ تخیلی که مهار شده، منطقی و در خدمت فهم باشد.
پژوهش همچنین بدون «حساسیت اخلاقی» کامل نمیشود.
اخلاق پژوهش فقط به رعایت امانت علمی یا درستنقلکردن منابع محدود نمیشود؛ اخلاق پژوهش یعنی توجه به پیامدهای پژوهش.
پژوهشگری که تولید فکر میکند باید بیندیشد که ایده او چه تأثیری بر انسانها، جامعه، فرهنگ یا محیطزیست دارد.
این نگرش اخلاقی باعث میشود نوآوری مسئولانه شکل گیرد و پژوهش در خدمت بهبود زندگی انسانها باشد.
در سطح اجتماعی، پژوهشگر بخشی از جامعه علمی است.
همان گونه که قبلاً اشاره شد، هیچ پژوهشی در خلأ انجام نمیشود.
پژوهشگر برای پرورش ایدههای نو نیازمند مشارکت در شبکهای از اندیشهها و گفتوگوهای علمی است.
در محیطهایی که پژوهشگران منزویاند یا ساختارهای علمی از تبادل نظر حمایت نمیکنند، تولید فکر دشوار میشود.
اما در محیطهایی که نقد، بحث و مشارکت علمی ارزشمند است، پژوهشگر انگیزه بیشتری برای نوآوری پیدا میکند.
تاریخ نشان میدهد که بزرگترین انقلابهای فکری در محیطهایی رخ دادهاند که گفتوگو و آزادی اندیشه در آنها جریان داشته است.
یکی از مهمترین نشانههای پژوهش نوآورانه آن است که فهم ما را از واقعیت تغییر دهد.
این تغییر ممکن است اندک باشد، اما باید واقعی باشد.
فهم، هنگامی نو میشود که پژوهشگر بتواند از «چارچوبهای مفهومی پیشین» فراتر رود و پدیده را از منظری غیرمنتظره ببیند.
به همین دلیل است که پژوهشگر باید بهطور دائم در حال یادگیری باشد، نه فقط یادگیری اطلاعات، بلکه یادگیری شیوههای جدید اندیشیدن.
پژوهشگر خلاق به جای جستوجوی تأیید نظریههای موجود، در پی «ابهامهای روشن» است؛ یعنی نقاطی که دانستهها کافی نیستند و نیاز به کاوش بیشتری دارند.
این ابهامها محل تولد نوآوریاند.
پژوهشگر باید بتواند ابهام را تحمل کند، از آن نترسد و آن را بخشی از مسیر کشف بداند.
یکی از ویژگیهای پژوهشگران بزرگ این است که میتوانند مدت زیادی در وضعیت نادانی یا عدم قطعیت باقی بمانند، بدون آنکه دچار اضطراب یا شتابزدگی در یافتن پاسخ شوند.
در این میان، نقش محیط پژوهشی نیز بسیار مهم است.
محیطی که در آن شکست پذیرفته شود، نقد آزادانه مطرح شود، گفتگو ارزشمند باشد و رقابت ناسالم کم باشد، محیطی مناسب برای رشد خلاقیت است.
پژوهش نوآورانه نیازمند فضایی است که پژوهشگر در آن احساس امنیت فکری کند.
وقتی پژوهشگر میترسد که ایدهاش مسخره شود یا نقد شود، نوآوری خفه میشود.
اما در محیطی که خطا فرصت رشد تلقی میشود، نوآوری مجال ظهور پیدا میکند.
در نهایت، پژوهش زمانی کامل میشود که بتواند «چیزی بیافزاید»: نظریهای جدید، روششناسی تازه، تبیین متفاوت از یک پدیده، یا حتی پرسشی که پیش از آن مطرح نشده بود.
پژوهشگر باید بتواند سهم خود را در پیشبرد دانش مشخص کند حتی اگر این سهم کوچک باشد.
تولید فکر الزاماً به معنای خلق نظریهای بزرگ نیست؛ گاهی یک تغییر کوچک در چارچوبهای نظری یا یک نگاه متفاوت به مسئله، همان تولید فکر است.
پژوهش نهتنها فعالیتی علمی بلکه شکلی از زیستن است؛ زیستنی که در آن، انسان جهان را نه امری دادهشده و ثابت، بلکه پدیدهای پویا، پیچیده و در حال تغییر میبیند.
پژوهشگر واقعی همان کسی است که نمیتواند جهان را «بدون پرسش» تحمل کند.
او با پدیدهها همچون مفروضات قطعی برخورد نمیکند، بلکه هر آنچه را میبیند میپرسد، تحلیل میکند و به چالش میکشد.
از این منظر، پژوهش تنها شغلی دانشگاهی نیست؛ بلکه سبک زندگی، نگرش به جهان و نحوه مواجهه با واقعیت است.
یکی از پیششرطهای اساسی پژوهش، آزادی فکری است.
آزادی فکری نه به معنای رها شدن از هرگونه قاعده، بلکه به معنای آزاد بودن از پیشداوریها، ترسهای فکری و فشارهای بیرونی است.
پژوهشگر برای تولید فکر باید بتواند از محدودههای رسمی و الگوهای قالبی خارج شود.
اگر ساختارهای علمی پژوهشگر را وادار کنند تنها در محدودهای خاص بیندیشد، خلاقیت و نوآوری بهتدریج خاموش میشود.
آزادی فکری یعنی پژوهشگر بتواند موضوعی را انتخاب کند که برای او «معنادار» است، نه آنکه صرفاً برای گرفتن امتیاز یا رضایت ساختارهای دانشگاهی مناسب باشد.
بسیاری از پژوهشهای مهم در تاریخ علم، از انتخابهای جسورانهای آغاز شدهاند که در زمان خود غیراستاندارد یا حتی نامتعارف بودهاند.
اما آزادی فکری بدون مسئولیت علمی کامل نمیشود.
مسئولیت علمی یعنی پایبندی به صداقت، رعایت اصول روششناختی، احترام به دادهها و شواهد، و عدم تحمیل ایدئولوژی بر پژوهش.
این تعادل میان آزادی و مسئولیت، یکی از مقومترین عناصر پژوهش خلاق است.
پژوهشگر آزاد است در انتخاب موضوع و زاویهدید خود، اما مسئول است در دقت علمی، روشمندی و پاسخگویی به جامعه علمی.
این توازن ظریف، پژوهش را از حالت رها و غیرعلمی خارج کرده و آن را به کنشی اندیشهورزانه و معتبر تبدیل میکند.
در فرایند پژوهش، «خطا» نقشی اساسی دارد.
برخلاف نگاه سنتی که خطا را نشانه ضعف میداند، در پژوهش نوآورانه خطا بخش طبیعی و ضروری مسیر کشف است.
پژوهشگرانی که از خطا میترسند، معمولاً بهجای آزمودن ایدههای تازه، به تکرار نظریههای موجود میپردازند.
ایجاد نوآوری بدون پذیرش احتمال شکست تقریباً ناممکن است.
توماس کوهن در نظریه پارادایمهای علمی نشان میدهد که بسیاری از پیشرفتهای مهم علمی از دل بحرانها و شکستهای نظری پدید آمدهاند.
(Kuhn, 1962).
پژوهشگر خلاق از خطاهای خود درس میگیرد، مسیر پژوهش را اصلاح میکند و توانایی خود را برای فهم عمیقتر افزایش میدهد.
خطا زمانی خطرناک است که انکار شود؛ اما وقتی پذیرفته و تحلیل شود، به نیرویی سازنده برای تولید فکر تبدیل میگردد.
یکی از مهمترین وظایف پژوهشگر نوآور، توانایی «معنا بخشیدن» است.
پژوهش بدون معنا خشک و بیاثر است.
دادهها زمانی ارزشمند میشوند که پژوهشگر بتواند از دل آنها معنایی استخراج کند.
این معنا ممکن است نظری، اخلاقی، اجتماعی یا فرهنگی باشد.
معنا همان چیزی است که پژوهش را از یک گزارش ساده به یک «اثر علمی» تبدیل میکند.
نقش پژوهشگر این است که دادههای خام را در چارچوبی مفهومی قرار دهد، آنها را تفسیر کند و فهمی جدید ایجاد نماید.
در پژوهشهای علوم انسانی، این معنا بخشی اهمیت بیشتری پیدا میکند، زیرا دادهها غالباً چندلایه و پیچیدهاند.
نوآوری در پژوهش همچنین به «زیباییشناسی فکر» وابسته است.
پژوهشگر باید بتواند تفکر را به شکلی منسجم، روان و زیبا بیان کند.
زبان پژوهش تنها ابزاری برای انتقال اطلاعات نیست؛ بلکه سازنده معنا نیز هست.
وقتی پژوهشگر بتواند ایدههای پیچیده را با زبانی دقیق و زیبا منتقل کند، فهم برای مخاطب آسانتر میشود و پژوهش تأثیرگذاری بیشتری پیدا میکند.
بسیاری از آثار بزرگ علمی، علاوه بر محتوای قوی، از قدرت بیانی خاصی نیز برخوردارند که آنها را به آثار ماندگار بدل کرده است.
بدین ترتیب باید گفت که پژوهش، در بالاترین معنای خود، نوعی آفرینش فکری است.
پژوهشگر همچون هنرمند است؛ هنرمندی که به جای رنگ و صدا، با مفاهیم، دادهها و نظریهها کار میکند.
او جهان را بازسازی میکند، معنا میآفریند و راههای جدیدی برای فهم و تجربه معرفی میکند.
پژوهش خلق کردن است: خلق پرسش، خلق فرضیه، خلق گفتمان و خلق آینده.
نتیجهگیری
پژوهش، اگر در معنای حقیقی خود فهمیده شود، یکی از خلاقانهترین و عمیقترین کنشهای انسانی است.
پژوهش نیرویی است که انسان را از وضعیت تکرار و تقلید بیرون میآورد و او را به امکانهای تازهای از فهم، شناخت و ساختن جهان رهنمون میسازد.
آنچه یک جامعه را پیش میبرد نه انباشت دادهها، نه تعداد مقالات، و نه حتی گسترش ظاهری نهادهای آموزشی است؛ بلکه توانایی آن جامعه در تولید فکر و خلق افقهای معنایی جدید است.
هر جامعهای که قدرت اندیشیدن مستقل، پرسشگری خلاق و نوآوری در فهم جهان را از دست بدهد، دیر یا زود به رکود و وابستگی علمی دچار خواهد شد.
در نگاه نگارنده، پژوهش یک مهارت فنی صرف نیست، بلکه کیفیتی وجودی، فرهنگی و تمدنی دارد.
پژوهشگر واقعی کسی است که جهان را با چشمی پرسشگر و با قلبی حساس تجربه میکند.
پرسش برای او نه یک ابزار، بلکه یک شیوه زیستن است.
پژوهش برای او فقط نیازی علمی نیست، بلکه ضرورتی انسانی است؛ ضرورتی برای فهم بهتر خود، دیگران و جهان.
از این رو، پژوهش معرفت را تنها «دریافت» نمیکند، بلکه آن را میآفریند.
مسیر تولید فکر در پژوهش مسیر آسانی نیست.
پژوهشگر باید در آنِ واحد چند نقش متفاوت را ایفا کند: مشاهدهگری دقیق، اندیشمندی خلاق، منتقدی سختگیر، و آیندهنگری مسئول.
او باید توانایی باشد که در دل دادهها «مفهوم»، در دل ابهامها «امکان»، و در دل تناقضها «راه تازه» را کشف کند.
چنین رویکردی، نیازمند آزادی فکری، شجاعت مواجهه با ناشناختهها، و توان تحمل خطاست.
پژوهشگری که از خطا هراس دارد، هرگز جرأت خروج از چارچوبهای تثبیتشده را نخواهد داشت و در نتیجه، نوآوری در کار او نادر خواهد بود.
پژوهشگر در مسیر تولید فکر، نه تنها موضوع پژوهش را دگرگون میکند، بلکه خود نیز دگرگون میشود.
پژوهش نوعی خودسازی فکری است.
هر پرسش تازه، هر مشاهده دقیق و هر بازاندیشی، پژوهشگر را به انسانی توانمندتر و آزادتر تبدیل میکند.
این رشد درونی، یکی از عمیقترین دستاوردهای پژوهش است؛ دستاوردی که گاه از نتایج رسمی پژوهش ارزشمندتر است.
اگر بخواهیم جامعهای پویا و آیندهساز داشته باشیم، باید پژوهش را از بند نگاه کمی و اداری رها کنیم و به آن بهمثابه کنشی خلاق، اندیشهورزانه و فرهنگساز بنگریم.
دانشگاهها، مراکز علمی و نهادهای تصمیمگیر باید شرایطی فراهم کنند که در آن پژوهشگر بتواند آزادانه بیندیشد، خطا کند، بحث کند و نظریههای تازه طرح نماید.
فرهنگ نقد، گفتوگوی علمی، میانرشتهای بودن، و تربیت پژوهشگران مسئلهمحور باید در کانون توسعه علمی قرار گیرد.
تنها در چنین بستری است که میتوان انتظار داشت پژوهش به جای تکثیر مقاله، به تولید معنا بینجامد.
در نهایت، پژوهش با تمام پیچیدگیهایش، دعوتی است به «دیدن دوباره جهان».
پژوهشگر کسی است که هر بار با طرح پرسشی تازه، جهان را از نو میسازد؛ زیرا هر پرسش افقی تازه میگشاید و هر افق تازه راهی است برای ساختن آیندهای متفاوت.
بدین ترتیب، پژوهش نه فقط ابزاری برای حل مسائل، بلکه راهی برای گشودن امکانهای جدید زندگی انسانی است.
این مقاله نشان داد که پژوهش زمانی به ارزشمندترین شکل خود تحقق مییابد که به فرایندی برای تولید فکر، پرورش خلاقیت، و خلق نوآوری تبدیل شود و این، معنای راستین «روز پژوهش» است: یعنی بزرگداشت و تکریم توانایی انسان برای اندیشیدن، آفریدن و تغییر دادن جهان.
*سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان