خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 25 آذر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

همسر نادر ابراهیمی یک کتاب کودک را ترجمه کرد

مهر | فرهنگی و هنری | سه شنبه، 25 آذر 1404 - 15:54
کتاب «مترسک ساعتی» نوشته جرج مندوزا با ترجمه فرزانه منصوری توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.
كتاب،ساعتي،ترجمه،مترسك،ديدم،منصوري،دست،منتشر،موهاش،برهنه،پاها

به گزارش خبرگزاری مهر، این کتاب به تازگی با ترجمه فرزانه منصوری توسط واحد کودک و نوجوان انتشارات امیرکبیر (کتاب های شکوفه) منتشر و راهی بازار نشر شده است.
فرزانه منصوری مترجم این کتاب، همسر نادر ابراهیمی است.
او معلم دبستان بود و پس از گرفتن مدرک کارشناسی ترجمه، با پیشنهاد همسرش در کنار تدریس در مدرسه، به ترجمه برای کودکان پرداخت.
ابراهیمی عناوین را انتخاب و به همسرش پیشنهاد می‌کرد.
منصوری هم آنها را برای بچه‌ها ترجمه می‌کرد.
او تا پایان سال ۱۳۶۰ حدود ۱۶ کتاب را برای بچه‌ها ترجمه کرد که با نشان سازمان همگام با کودکان و نوجوانان و سرمایه انتشارات امیرکبیر و انتشارات روزبهان منتشر شدند.
«جانوران نباید لباس بپوشند» یکی از ترجمه‌های فرزانه منصوری بود که سال ۱۳۵۱ توسط شورای کتاب کودک به عنوان برگزیده سال معرفی شد.
منصوری برای مدت‌ها ترجمه را کنار گذاشته بود و حالا «مترسک ساعتی» اولین ترجمه منتشرشده او پس از چند دهه اخیر محسوب می‌شود.
نسخه اصلی کتاب «مترسک ساعتی» سال ۱۹۷۱ منتشر شده و متن آن با تصویرگری اریک کارل برای مخاطبان بالای ۴ سال همراه است.
در این کتاب که یک داستان تخیلی را در بر می‌گیرد، همه از مترسک ساعتی نشانی دوست یا موجودی را می خواهند و به این واسطه، خواندن ساعت به بچه‌ها آموزش داده می‌شود.
در ۲ فراز از این کتاب می‌خوانیم؛
- ساعت هفت -
پسرک بادکنک فروش، پاها برهنه بی‌پاپوش، موهاش پیچیده دور گوش، سلام گرمی کرد و گفت:
آقامترسک ساعتی!
تو ندیدی
سگ کوچولوی باوفا، که ول می گشت توی علف ها، سر می‌کشید اینجا و آنجا، کدام وری رفت؟
- دیدم دیدم خوب هم دیدم.
سگ کوچولوی باوفا، که ول می گشت توی علف ها، سر می‌کشید اینجا و آنجا، از این طرف رفت.
(مترسک ساعتی، با یک دست ۷ را نشان داد و با دست دیگر ۱۲ را.)
- ساعت هشت -
کلاغ سیاه پر ادا، تن بی‌قبا، دست بی‌عصا، با قارقار و سر و صدا، از آسمان آمد پایین، نشست زمین، جستی زد و پرید جلو.
آقا مترسک ساعتی!
تو ندیدی
پسرک بادکنک‌فروش، پاها برهنه بی‌پاپوش، موهاش پیچیده دور گوش، کدام وری رفت؟
- دیدم دیدم، خوب هم دیدم.
پسرک بادکنک فروش، پاها برهنه بی‌پاپوش، موهاش پیچیده دور گوش، از این طرف رفت.
(مترسک ساعتی، با یک دست ۸ را نشان داد و با دست دیگر ۱۲ را.)
این کتاب با ۳۲ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۰۰ هزار تومان منتشر شده است.