نوجوان امروز دوست دارد صدای طرف مقابل را هم بشنود
نویسنده کتاب «از این طرف بیا» از دلایل ورودش به ادبیات نوجوان، انتخاب روایت چندصدایی و پرهیز از تاریخنگاری تقویمی میگوید.
به گزارش خبرنگار مهر، تاریخ یک سرزمین، هرگز تنها مجموعهای از تاریخها و رویدادهای ثبتشده در تقویم نیست؛ بلکه تراکم تجربههای زیسته انسانهایی است که در میانه گردبادهای تغییر ایستادهاند.
روایتهای داستانی توانایی منحصربهفردی دارند تا این لایههای سخت و خاکستری تاریخ را به قلب تپنده احساس و اندیشه پیوند زنند.
هنگامی که یک نویسنده تصمیم میگیرد از تقویم خطی فراتر رود و صدای شخصیتهایی با جهانبینیهای متضاد را در یک اثر واحد بگنجاند، هدف فراتر از بازگویی صرف وقایع است؛ او در جستجوی درکی عمیقتر از ماهیت تعهد، خیانت، و بقای انسانی است.
در همین بستر، «از این طرف بیا» اثر سمیه جمالی، بهعنوان یک روایت بلندپروازانه مطرح میشود.
این کتاب نه تنها بر دورهای از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران سایه افکنده، بلکه با تکیه بر تکنیکهای روایت چندگانه، خواننده را به چالش میکشد تا قضاوتهای خود را براساس شواهد ناقص بنا سازد ...
این اثر، فرصتی است تا با ورود به ذهنیت شخصیتهایی چون سودابه و همچنین بهمن، که از منظر ایدئولوژیک در جناح مخالف قرار دارد (منافقین)، مرزهای اخلاقی و حقیقت مطلق بازتعریف شود.
«از این طرف بیا» تازهترین و اولین کتاب نویسنده در حوزه نوجوان است در قالب ۱۲۵ صفحه توسط نشر ۲۷ بعث روانه بازار چاپ شده است.
گفتگو سمیه جمالی با خبرنگار مهر را در ادامه میخوانید.
شما سه اثر در حوزه بزرگسال دارید.
چه طور شد که بعد از قلم زدن در حوزه بزرگسال سراغ خلق آثاری در حوزه نوجوان رفتید؟
مدتها بود دلم میخواست برای نوجوانان بنویسم.
چون ارتباط خوبی با نوجوانان دارم و در فضای شخصی و هم فضای کاری با نوجوانان مختلفی در ارتباط هستم حس کردم می توانم برای آنها بنویسم.
اینکه بگوییم ما نوجوانان را میشناسیم اصلا حرف درستی نیست.
نوجوان این دوره تک بعدی نیست و در یک دسته فکری و سلیقهای قابل جمع نیست.
بنابراین برای هر دسته از مخاطبان گونه خاصی از داستان جذابیت دارد.
برای گروهی گونه فانتزی، برای عدهای گونه وحشت و برای دستهای هم فضای واقعگرایانه و ادبیات پایداری.
این رمان از طرف ناشر و دبیر مجموعه آقای خورشاهیان به من پیشنهاد شد و چون دوست داشتم برای نوجوانان بنویسم پذیرفتم.
کتاب را میتوان ترکیبی از داستان، خاطره و راهنمای خودیاری دانست؛ آیا این تلفیق از ابتدا هدف شما بود یا در مسیر نوشتن شکل گرفت؟
بههرحال هر نویسنده برای اثر خود درونمایه و پیامی را درنظر میگیرد و براساس آن داستان را طراحی میکند.
البته در هنگام نوشتن هم ممکن است چیزی به محتوا اضافه شود و روند تغییر کند.
من همیشه راه را برای شهود باز میگذارم و کاملا متکی و وابسته به طراحی اولیه پیش نمیروم.
ساختار داستان خطی است اما با عناصر واقعی و استعاری ترکیب میشود.
این تلفیق چطور شکل گرفت؟
من در ابتدا طرح داستان را ارائه دادم.
آقای خورشاهیان و آقای کلاته پیشنهاد دادند که مکان داستان در منطقه زندگی خودم رخ بدهد یعنی محله ابوذر یا فلاح سابق.
این منطقه پر از خاطرات و حوادث است.
وقتی مکان داستان را آنجا درنظر گرفتم نمیشد از حوادث مهمی که در آن روی داده گذشت.
البته هیچ کدام از حوادث واقعی نیست؛ بهجز حادثه ششم تیر که در محله اتفاق افتاد و هفتم تیر که یادی از آن میشود.
بقیه همه برساخته تخیل من است و هیچ مابهازای دقیق واقعی ندارد ولی مشابه آن فراوان است.
مثل ترور شهید عشرت اسکندری که مشابه آن در رمان آمده ولی آیا این همان است؟
چه کسی میتواند بگوید هست و چه کسی میتواند بگوید نیست؟
بین توصیفهای اجتماعی، گفتوگوهای روزمره و پیامهای عمیق روانی، چطور تعادل ایجاد کردید تا کتاب از حالت شعاری خارج شود؟
من سعی کردم شخصیتها را زنده و ملموس بیافرینم.
هرقدر شخصیتها غیرتیپیکال باشند، چند وجهی باشند و در هنگام کنش و واکنش طبیعی عمل کنند کل داستان واقعی پیش میرود.
نقش گفتوگوها هم بسیار مهم است.
من با این ادبیات آشنا هستم.
سعی کردم نوع مکالمهها را به زندگی واقعی نزدیک کنم.
بعضی جملات را ممکن است از فردی در زندگی روزمره شنیده باشید ولی همان جمله وقتی به ساحت داستان پا میگذارد؛ شعاری و غیرواقعی میشود.
به این نکات باید دقت کنیم و مدام مکالمات را بازنویسی و بازخوانی کنیم.
به نظر شما ارتباط بین رنج جمعی در جنگ و ترور و رنج فردی در روابط و روان انسان چیست؟
در روایتهای تاریخی، ذکر تاریخها معمولاً به انسجام و باورپذیری کمک میکند.
اما در کتاب شما، جز دو تاریخ مشخص، بقیه رویدادها فاقد زمان دقیق هستند.
آیا هدف این بوده که روایت حالت شاعرانه یا روانتر بگیرد و از محدودیت تقویمی خارج شود؟
نیازی نبوده تاریخ خیلی دقیق مشخص شود.
تاریخ حدودی معلوم است وقتی در داستان حادثه ششم و هفتم تیر سال ۱۳۶۰ را داریم وقایع به تناسب آن مشخص میشود.
گاه عنوان میشود که چند ماه از آن روز گذشته.
در فصلهای پایانی هم عملیات مرصاد و قطعنامه نشان دهنده زمان است.
مثل مستندنگاری نیازی به تاریخ دقیق نداریم.
در فصل ششم، ما شاهد پرش زمانی بزرگی هستیم؛ ناگهان سودابه از دوران ازدواج به مرحله داشتن دو فرزند میرسد.
این برش و فاصله زمانی موجب گسست در ارتباط احساسی با شخصیت میشود.
نگاه شما به زمان در داستان، بهویژه حذف یا فشردهسازی حذف مسیرهای زندگی چه فلسفهای دارد؟
به گمان من و همچنین به گفته نویسندگان؛ زمان داستان تندتر یا کندتر از حالت معمول رخ میدهد.
ما روزنوشت نمی نویسیم که بخواهیم همه حوادث روزگار سودابه را روایت کنیم.
تنها مواردی که ارزش داستانی دارند باید استفاده شود.
من گمان نمی کنم باعث گسست ارتباط با شخصیت بشود.
در یک داستان ممکن است بیست و چهار ساعت زندگی یک فرد یک رمان بشود و یا چند سال فشرده شود.
اگر حجم کتاب زیاد میشد بعضی میگفتند نوجوان حوصله خواندن کتاب مطول ندارد.
ضمن اینکه ناشر هم میخواست در همین حجم مجموعه رمانهای نوجوانش را منتشر کند.
حتی اگر همین قانون هم وجود نداشت؛ باز نیازی نمیدیدم بخشهایی که داستانی نیست را به داستان اضافه کنم.
فصل هفتم یکی از بخشهای برجسته کتاب است؛ دو راوی متفاوت دارد، یکی سودابه و دیگری بهمن.
چرا تصمیم گرفتید صدای دشمن یا ضدقهرمان را وارد ساختار روایی کنید؟
شاید اینکه بگوییم یک فصل، دو راوی دارد کمی مخاطبی را که کتاب را نخوانده مضطرب کند.
دو راوی به آن معنا ندارد بلکه به بهانه خواندن یک صفحه از خاطرات بهمن بخشی از روایت را از دید او میبینیم.
من این کار را در کتابهای دیگرم هم کردهام.
یکی که چاپ نشده و دیگری اشک را مهلت ندادیم.
هرجا محتوا و درواقع موقعیت دلش بخواهد اینکار را بکند ممکن است من راهش بدهم.
یعنی به صدای دیگری اجازه بدهم حرفش را بزند.
این هم نوآوری من نیست.
نویسندگان دیگری هم انجام دادهاند.
اما پاسخ شما: چرا صدای دیگری را نشنویم؟
مگر از شنیدن صدای دیگری واهمه داریم؟
اگر برحقیم بگذاریم حرف طرف مقابل شنیده شود.
اتفاقا در تضارب آرا حق با قدرت دیده و پسندیده میشود.
ما بهمن را از نگاه سودابه در صد و بیست صفحه دیدیم؛ دو صفحه هم از نگاه بهمن ببینیم.
این جابهجایی راوی و زاویه دید، فضای کتاب را چندلایه کرده؛ آیا هدف شما این بود که خواننده به درک روانی عمیقتری از تقابل خیر و شر برسد نه فقط روایت بیرونی جنگ؟
عرض کردم من حتما به پیام و فرم فکر می کنم و پیش می روم.
از راهنمایی آقایان خورشاهیان در زمینه ادبی و راهنمایی استاد گلعلی بابایی و آقای محمد قاسمیپور در بخش شناخت سازمان مجاهدین و نیز تاریخ استفاده کردم.
اما در نهایت، اول قصه برایم مهم بود.
نوجوان قصه میخواهد نه نصیحت و لایههای شناختی و غیره.
چرا بچهها از مادربزرگهایشان می خواهند داستان عروسیشان را تعریف کند؟
چرا پای حکایتهایشان مینشینند و کیف میکنند؟
مگر اینها نسل امروز گوشی و اینترنت نیستند؟
هنوز دوست دارند بداند زمان مادر و مادربزرگهایشان زندگی چطور بوده.
گاه حتی بر اضطراب پنهان خود غلبه میکنند.
مثلا وقتی متوجه میشوند زمان جنگ هشت ساله، ایران چطور بوده و مردم چگونه به زندگی روزمره میپرداختند می فهمد جنگ مساوی ویرانی نیست.
قرار نیست یکباره قحطی شود.
ایرانیها آن روزها عروسی میگرفتند، توی حیاط رب میپختند...
این خبرها نیست یک بمب بزنند و کار تمام شود.
در بخشهای پایانی کتاب، مضمون خودشناسی و التیام زخمهای روانی برجسته میشود.
چه چیز باعث شد این مسیر ذهنی را در متن بگنجانید؟
دوستی به من گفت کاش داستان را بعد از ترور تمام میکردی.
یعنی فصل چهارم.
من عرض کردم دلم نمیخواست داستانم با یک زخم تمام شود.
یکی بزند و برود؟
انگار ما دست بستهایم.
مسئله من حجم رمان هم نبود.
فرش کنید پایان را همان فصل چهار قرار می دادم خب بلد بودم داستان را تا قبل از آن طوری بنویسم که در نهایت بشود صد و بیست سی صفحه.
اما مسئله همین فرمایش شماست.
باید این زخم التیام پیدا میکرد.
سودابه باید منشا اثر میشد و دلم میخواست زن داستانم قوی و قهرمان باشد.
زن قهرمان واقعی الگویی نبود که بهمن ارائه میداد همین سودابه من بود.
این اثر اولین کتاب شما در حوزه نوجوان است.
اگر بخواهید جلد دیگری خلق کنید، روی چه جنبهای از زندگی نوجوانان یا تاریخ تمرکز خواهید کرد؟
من رمان نوجوان دیگری نوشتهام در حوزه فلسطین که ریتم و گونهاش با این فرق میکند که هنوز ناشر ندارد.
برخلاف انتظار آنجا شیطنت بیشتری داریم، سرزندگی داریم و گونه هم فراواقعگرایانه و کمی معمایی است.
یک رمان نوجوان دیگر را دارم می نویسم که شخصیت اصلی آن دختری از اراضی اشغالی و اسرائیلی است.
نوجوانان امروز دلشان میخواهد از سمت مقابل هم بشنوند و آنها را هم ببینند.
چرا نشانشان ندهیم؟
من واقعا بدون فیلتر هرآنچه بتوانم پیدا کنم میخوانم، می بینم و برایشان می نویسم.
نوجوان امروز صداقت ببیند اعتماد میکند.