شمایل جدید از سند امنیت ملی آمریکا
به گزارش مشرق، کانال تلگرامی در مسیر حق نوشت:
در سند جدید امنیت ملی آمریکا برخلاف دیدگاه رایج سخنی از دوگانه های آزادی و استبداد و دمکراسی و دیکتاتوری نیست.
آمریکا دیگر به اصطلاح رهبر جهان آزاد نیست و روسیه و چین هم دشمن محسوب نمیشوند.
خاطرنشان می شود که در سند سال گذشته و حتی متون منتشر شده در دولت ترامپ، تلاش دولت های چین و روسیه برای ایجاد بدیلی علیه جهان موجود، نکوهش و منبع تهدید علیه واشنگتن تلقی می شد.
در این راهبرد ، تمرکز آمریکا بیشتر روی نیمکرهی غربی و خطراتی مانند مهاجرت و ترانزیت مواد مخدر است و خبری از مسئولیت های جهانی نیست.
نوعی نسخهی به روز شدهی دکترین مونروئه در صد سال قبل که یادآور نخستین عرض اندام ایالات متحده به عنوان یک قدرت امپریالیستی تازه بود.
این راهبرد حتی در مورد آمریکای لاتین هم فاقد لفاظی های ایدئولوژیک سنتی نظیر تاکید بر ارزش های مورد تایید آمریکا نظیر آزادی و دمکراسی است.
بلکه آشکارا می گوید که با نظام های حکومتی متفاوت می توان بر اساس منافع مشترک کار کرد.
این تاکید هنگام اشاره به حکومت های عرب جنوب خلیج فارس، وضوح بیشتری می گیرد و چه بسا سیاست های گذشته در باب تاکید بر مسائل حقوق بشری، سرزنش می شود.
همانگونه که اشاره شد، اسناد راهبردی به عنوان راهنمای ایدئولوژیک، در میدان عمل دقیقا اجرا نمی شوند.
در گذشته هم که آمریکا روی جهان شمولی ارزش های غربی نظیر آزادی، حقوق بشر و دمکراسی پافشاری می کرد، بارها با حمایت از دیکتاتوری های دوست آن را نقض می نمود.
این بار هم چنین است و نمی توان فرض را بر این گذاشت که ایالات متحده کاملا به قوم و خویش فکری سیاسی مسکو و پکن بدل شود.
یک نکته روشن است.
اتحاد تاریخی آمریکا و اروپا که ارزش های مشترک سیاسی، سنگ بنای آن بود، به سراشیبی زوال افتاده است.
امری که در بیانات روزمره و ناسزاهای مکرر ترامپ مشهود است و دیدگاه او در قبال جنگ اوکراین، موید آنست.
شاید بتوان دکترین جدید آمریکا را نوعی واقع گرایی اقتصادی نامید.
واشنگتن دیگر حاضر نیست چتر امنیتی را که هشتاد سال با هرینهی خود بر سر اروپا گرفته بود، نگه دارد.
تبعات سیاسی و ژئوپولتیک این چرخش اندک نیست و نوعی خداحافظی با نظم جهانی لیبرال پس از سال ۱۹۴۵ است.
در جهان جدید نه تنها پس از هشت دهه، روسیه توانسته جنگ را به اروپا بازگرداند، بلکه می رود که با زور اسلحه، مرزها را تغییر و دوباره کشورگشایی و امپراتوری سازی را باب نماید.
تحولی که دقیقا مغایر هنجارهای صلح آمریکایی بعد از جنگ دوم مبنی بر ممنوعیت تغییر مرزها بر مبنای زور است.
این در حالیست که ترامپ نه تنها به پیشواز آن می رود، بلکه با شماتت اروپا به آن مشروعیت می بخشد.
ترامپ از دید خود دلایل زیادی برای سرزنش سخت اروپا دارد: کوچک شدن و حتی در مواردی ناپدید شدن ارتش ها و اتکای کامل امنیتی به آمریکا، باز بودن به روی مهاجرت و احتمال تغییر مبناهای تمدنی آن از طریق تاکید بر جهانی گری و چند فرهنگ گرایی و سوم داشتن اقتصادهای راکد و فاقد پویایی.
جدا از هر ارزیابی در مورد این دعاوی نمی توان از گفتن این مهم چشم پوشید که صرف مناقشهی مذکور، بیانگر تغییر در جهان و تحول در قطب بندی های قدرت است.
آمریکا با چالش های بزرگی نظیر ظهور چین و هند و اقتصادهای تازه نفس جدید روبروست و ” اروپای پیر ” به نوعی وبال گردن آن شده است.
صد البته آمریکای ترامپ، اروپای تحت سیطرهی راست افراطی و مسلح به ایدئولوژی های ملی و ضد گلوبالیسم را می ستاید.
اینجا نقطهای است که علائق مسکو و واشنگتن با هم تلاقی پیدا می کنند.
مسکو با آرمان اروپای واحد بیگانه است و رستاخیز ملی گرایی را فرصتی برای تجزیه و تکه تکه کردن اروپا می بیند.
آرمانی که با اهداف ترامپ و سیاست اول آمریکا همخوان است.
در چشم انداز جدید آمریکا، اروپا نه بازیگری محوری بلکه قدرتی در حال افول است.
ترامپ به دنیایی می اندیشد که در آن روسیه و چین و آمریکا به تقسیم جهان و تسهیم حوزههای نفوذ می پردازند.
درست مانند اواخر قرن نوزدهم که بریتانیا، روسیه و فرانسه بازیگران اصلی نظم جهانی بودند.
رویکرد ترامپ دربارهی جنگ اوکراین موید دیدگاه بالاست.
منطق سیاسی او در این زمینه نه برخاسته از انگاره هایی چون پاسداری از نظم لیبرال جهانی و یا امنیت اروپا بلکه مبتنی بر درکی عریان از قسمی بده بستان امپریالیستی است.
اگر اوکراین قربانی شود، ایران هم می تواند در فهرست قرار گیرد.
اگر تایوان واگذار شود، دست ترکیه برای لشکرکشی در اقلیم کردستان و شمال سوریه باز می شود.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.