سرگذشت زنی که شوهرش او را وادار به کار خلاف کرد
کودکی خردسال بودم که مادرم از دنیا رفت و من هیچ گاه نتوانستم مهارت های خانه داری و مراقبت ازفرزندان را بیاموزم. درواقع نفهمیدم چگونه باید یک زن واقعی باشم که ازاطرافیانم حمایت کنم وخانواده ام رازیرچتر «مادری» بگیرم تا این که ... به گزارش روزنامه خراسان، زن۳۶ ساله که به اتهام حمل مواد افیونی توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود درادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:درحالی که هیچ راهنمای درستی نداشتم، به سن ۱۸سالگی رسیدم و پای سفره عقد نشستم . شوهرم شغل درست و حسابی و ثابتی نداشت گاهی سرکار بنایی می رفت و گاهی هم نگهبان ساختمان می شد. من هم به خاطر علاقه ،بلکه به دلیل احساس تنهایی ازدواج کرده بودم ولی خیلی زود فهمیدم کار نکردن و بیکاری شوهرم فقط یک علت داشت،آن هم این بود که او موادمخدر می فروخت و خرده فروش محل بود.آن زمان دخترجوانی بودم ودرک نمی کردم چه سرنوشت شومی انتظارم را می کشد. حالا شوهرم با افراد خلافکار ارتباط بیشتری داشت و مدام با تبهکاران ترسناکی رفت وآمد می کرد که من حتی از چهره آن ها می ترسیدم اما کم کم به این وضعیت عادت کردم و آن دیوار احتیاط زندگی ام ترک برداشت. دراین شرایط بود که اطرافیانم مرا نیز به دام اعتیاد انداختند و زخم افیون در وجودم عفونت کرد به گونه ای که دیگر یک زن ضعیف و آرام شدم. فرزندانم بزرگ می شدند اما من همچنان با اعتیاد دست به گریبان بودم تا این که پسرم به سن ۱۵ سالگی رسید و دم خور پدرش شد. «شهرام» با پدرش به پاتوق خلافکاران می رفت و به جمع دوستان پدرش اضافه شده بود. شوهرم به او می آموخت که چگونه موادمخدر جابه جا کند و برای آن که لو نرود چه کارهایی باید انجام بدهد! هربار که من هم اعتراض می کردم با تهدید و فحاشی روبه رو می شدم که اگر صدایت دربیاید دیگر رنگ فرزندانت را نمی بینی و باید به خانه پدرت بازگردی! من که زنی بدون حامی بودم و پشتوانه ای نداشتم به ناچار سکوت می کردم تا این که یک روز شوهرم بسته ای را درکیفم گذاشت و از من خواست آن را به فردی که سرخیابان منتظر ایستاده است تحویل بدهم! وقتی مخالفت کردم با ناسزا و توهین های زننده ای به سویم حمله ور شد که از ترس کیف را برداشتم و از خانه بیرون زدم اما هنوز از کوچه محل زندگی ام بیرون نیامده بودم که ماموران انتظامی را مقابلم دیدم . پاهایم سست شد و ناخودآگاه در حالی روی زمین زانو زدم که عوامل انتظامی بسته های مواد را از درون کیفم بیرون آوردند ... حالا خیلی نگران و خسته ام ! نگران برای فرزندانم! برای زندگی ازدست رفته ام! برای پسرم که پا جای پای پدرش گذاشته است! برای تنهایی و بی کسی!... با توجه به اهمیت و حساسیت توزیع موادمخدر درمحلات و نارضایتی های مردمی،ریشه یابی این ماجرا با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)در حالی آغاز شد که اقدامات مشاوره ای و قانونی نیز برای نجات زن نادم از این وضعیت اجتماعی در دستورکار مددکاران اجتماعی کلانتری قرارگرفت. براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر
کد خبر: 750314 | ۱۴۰۴/۰۹/۱۲ ۰۸:۴۵:۲۹
کودکی خردسال بودم که مادرم از دنیا رفت و من هیچ گاه نتوانستم مهارت های خانه داری و مراقبت ازفرزندان را بیاموزم.
درواقع نفهمیدم چگونه باید یک زن واقعی باشم که ازاطرافیانم حمایت کنم وخانواده ام رازیرچتر «مادری» بگیرم تا این که ...
به گزارش روزنامه خراسان، زن۳۶ ساله که به اتهام حمل مواد افیونی توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود درادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:درحالی که هیچ راهنمای درستی نداشتم، به سن ۱۸سالگی رسیدم و پای سفره عقد نشستم .
شوهرم شغل درست و حسابی و ثابتی نداشت گاهی سرکار بنایی می رفت و گاهی هم نگهبان ساختمان می شد.
من هم به خاطر علاقه ،بلکه به دلیل احساس تنهایی ازدواج کرده بودم ولی خیلی زود فهمیدم کار نکردن و بیکاری شوهرم فقط یک علت داشت،آن هم این بود که او موادمخدر می فروخت و خرده فروش محل بود.آن زمان دخترجوانی بودم ودرک نمی کردم چه سرنوشت شومی انتظارم را می کشد.
حالا شوهرم با افراد خلافکار ارتباط بیشتری داشت و مدام با تبهکاران ترسناکی رفت وآمد می کرد که من حتی از چهره آن ها می ترسیدم اما کم کم به این وضعیت عادت کردم و آن دیوار احتیاط زندگی ام ترک برداشت.
دراین شرایط بود که اطرافیانم مرا نیز به دام اعتیاد انداختند و زخم افیون در وجودم عفونت کرد به گونه ای که دیگر یک زن ضعیف و آرام شدم.
فرزندانم بزرگ می شدند اما من همچنان با اعتیاد دست به گریبان بودم تا این که پسرم به سن ۱۵ سالگی رسید و دم خور پدرش شد.
«شهرام» با پدرش به پاتوق خلافکاران می رفت و به جمع دوستان پدرش اضافه شده بود.
شوهرم به او می آموخت که چگونه موادمخدر جابه جا کند و برای آن که لو نرود چه کارهایی باید انجام بدهد!
هربار که من هم اعتراض می کردم با تهدید و فحاشی روبه رو می شدم که اگر صدایت دربیاید دیگر رنگ فرزندانت را نمی بینی و باید به خانه پدرت بازگردی!
من که زنی بدون حامی بودم و پشتوانه ای نداشتم به ناچار سکوت می کردم تا این که یک روز شوهرم بسته ای را درکیفم گذاشت و از من خواست آن را به فردی که سرخیابان منتظر ایستاده است تحویل بدهم!
وقتی مخالفت کردم با ناسزا و توهین های زننده ای به سویم حمله ور شد که از ترس کیف را برداشتم و از خانه بیرون زدم اما هنوز از کوچه محل زندگی ام بیرون نیامده بودم که ماموران انتظامی را مقابلم دیدم .
پاهایم سست شد و ناخودآگاه در حالی روی زمین زانو زدم که عوامل انتظامی بسته های مواد را از درون کیفم بیرون آوردند ...
حالا خیلی نگران و خسته ام !
نگران برای فرزندانم!
برای زندگی ازدست رفته ام!
برای پسرم که پا جای پای پدرش گذاشته است!
برای تنهایی و بی کسی!...
با توجه به اهمیت و حساسیت توزیع موادمخدر درمحلات و نارضایتی های مردمی،ریشه یابی این ماجرا با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)در حالی آغاز شد که اقدامات مشاوره ای و قانونی نیز برای نجات زن نادم از این وضعیت اجتماعی در دستورکار مددکاران اجتماعی کلانتری قرارگرفت.
براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر