تنورهای روشن، ریشههای پنهان جامعه
در سفر اخیرم به اردبیل، کنار تنوری که زن خانه نان میپخت، بار دیگر با یکی از ساده اما گرمترین شکل «زیست اجتماعی» مردم روبهرو شدم؛ زیستی که در نگاه اول روزمره است، اما در عمق خود حامل الگوهای بزرگتری از پیوند، مسئولیت و خیر جمعی است.
جامعه فقط با قانون و سیاست نمیایستد.
جامعه روی دستهای زنانی ایستاده که کانون خانه را گرم نگه میدارند ، روی مردانی که برای برپا داشتن زندگی تلاش میکنند، روی همین حرفهای پراکندهای که میان دودِ تنور و بخار چای ردوبدل میشود.
کد خبر: 749500 | ۱۴۰۴/۰۹/۰۷ ۱۷:۲۷:۴۳
علی ربیعی- در سفر اخیرم به اردبیل، کنار تنوری که زن خانه نان میپخت، بار دیگر با یکی از ساده اما گرمترین شکل «زیست اجتماعی» مردم روبهرو شدم؛ زیستی که در نگاه اول روزمره است، اما در عمق خود حامل الگوهای بزرگتری از پیوند، مسئولیت و خیر جمعی است.با دیدن این زن که با دستهایش نان زندگی را میپزد، دوباره با خود مرور کردم که جامعه را باید از همینجا نوشت؛ از جایی که آتشِ کوچک یک خانه، چراغ فهم ما را روشنتر میکند.
وقتی زن، آرام و خجالتی، از زندگیش میگفت صدایی پشت آن جملهها بود که برای من آشناست؛ صدای زنانی که ستونِ بیادعای محلهاند.
زنانی که دردِ گرانی را میدانند، اما هنوز نانشان را با لبخند به مهمان تعارف میکنند.
جملات کوتاه مهربانانهاش، برای من از بسیاری مفاهیم دانشگاهی درباره سرمایه اجتماعی روشنتر بود.
در همین نگاه مادری، در همین نسبتهای کوچک خانوادگی، چیزی جریان دارد که من سالها به آن «خیر جمعی» گفتهام؛ همان حس مراقبتی که جامعه را در سختترین روزها نگه میدارد.
جامعه روستایی هنوز از طریق همین رابطهها دوام میآورد: دخترهایی که مراقبت میکنند، پسران و مردانی که بار اقتصادی خانواده را بر دوش میگیرند، و مادرانی که نقشهای متکثر را با کمترین دیدهشدن ایفا میکنند
کنارمان مردی ایستاده بود که با گرمی سخن میگفت.
جملات ساده اما پر از مهماننوازیش، عمقی از نگاه مردمی ما را آشکار میکند: پیوندهایی که در شهرهای بزرگ رو به فرسودگی میروند، اما در روستا هنوز مثل ریشه در خاکاند.
رفتار پر از گرما و صمیمیتشان چنان بود که باز برایم تداعی کرد کوچکترین رفتار یک مسئول، اگر از سر احترام و حقیقی باشد، چطور در حافظه جمعی میماند.
و اینبار من بودم که شرمِ مسئولیت را حس کردم؛ مسئولیتی که با هر سلام و هر نگاهِ مردم، سنگینتر میشود.
این احترامِ بیتکلف، در این روزگار پر از گلایه، برای من بیش از هر نشان و عنوانی ارزش دارد.
سفر اردبیل بار دیگر به من یادآوری کرد:
جامعه فقط با قانون و سیاست نمیایستد.
جامعه روی دستهای زنانی ایستاده که کانون خانه را گرم نگه میدارند ، روی مردانی که برای برپا داشتن زندگی تلاش میکنند، روی همین حرفهای پراکندهای که میان دودِ تنور و بخار چای ردوبدل میشود.
من همیشه گفتهام: خیر عمومی از دل گفتوگوهای ساده آغاز میشود.
در اردبیل، میان زنها و مردهای آن دیار، دوباره این حقیقت را زندگی کردم.
اردبیل برای من یک تصویر کامل از جامعه ایران بود:
ترکیبی از خستگی اقتصادی، صبوری اخلاقی، پیوندهای خانوادگی قوی، و انتظار مردمی برای مسئولیتپذیری.
در چنین فضایی، کوچکترین رفتار یک مسئول، اگر از دل برآید، بخشی از زخم بیاعتمادی را ترمیم میکند.
و اینبار هم مرور کردم که مسئولیت اصلی همه ما در سخنرانیهای رسمی، بلکه در همین صحنههای کوچک است:ایستادن کنار تنوری که نان میپزد و شنیدن صدای واقعی مردم.