خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 06 آذر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

ترامپ: معمار فروپاشی غرب و تجزیه اروپا

باشگاه خبرنگاران | بین‌الملل | پنجشنبه، 06 آذر 1404 - 12:58
ایدئولوژی ترامپ پیوند‌های غرب را گسست؛ او با تقویت راست افراطی، قاره را تجزیه کرد.
اروپا،آمريكا،ايدئولوژيك،تضعيف،•،افراطي،راست،غرب،اتحاديه،نفوذ ...

باشگاه خبرنگاران جوان - سیاست خارجی دونالد ترامپ در قبال اروپا، در قامت یک رئیس‌جمهور سابق یا حتی یک سیاستمدار جنجالی، قابل توضیح نیست؛ بلکه باید آن را به مثابه یک نیروی مخرب و کاتالیزوری دید که به طور سیستماتیک، ائتلاف‌های هفتاد ساله غرب را از درون متلاشی کرد.
تحلیل انتقادی که در نشریه معتبر فارن افرز مطرح شده و ترامپ را به «گورباچفِ آمریکایی» تشبیه می‌کند، نه صرفاً یک تشبیه ادبی، بلکه زنگ خطری عمیق در مورد خودزنی استراتژیک واشنگتن است.
ترامپ، با هدف قرار دادن ستون‌های اتحاد فراآتلانتیک، نه تنها نفوذ آمریکا را در اروپا تضعیف کرد، بلکه با دامن زدن به افراط‌گرایی راست، عملاً زمینه‌ساز یک تجزیه ایدئولوژیک در قاره‌ای شد که پس از جنگ سرد، تحت چتر لیبرالیسم آمریکایی متحد مانده بود.
آنچه سیاست‌های ترامپ در اروپا را از رؤسای جمهور پیشین متمایز می‌کند، ماهیت خصومت اوست.
این خصومت، ریشه در ایدئولوژی دارد و نه در اقتصاد.
ترامپ به دنبال برقراری تعادل تجاری نبود؛ او به دنبال صدور دستور کار سیاسی داخلی خود بود.
او به جای ترویج ارزش‌های دمکراتیک یا دفاع از بازار‌های آزاد، ایدئولوژی پوپولیستی، ملی‌گرایی شدید و بیگانه‌هراسی را به رهبران راست افراطی اروپا، به ویژه در بلوک شرقی، صادر کرد و به این ترتیب، اصول بنیادی که غرب بر اساس آنها شکل گرفته بود، یعنی چندجانبه‌گرایی و نهاد‌های بین‌المللی، را زیر سؤال برد.
برتری ایدئولوژی بر منافع: صادرات ترامپیسم و خیانت به متحدان سنتی
سیاست خارجی ترامپ را می‌توان به یک «جهاد ایدئولوژیک» علیه نظم لیبرال موجود تشبیه کرد.
او با این باور که نهاد‌های جهانی و اتحاد‌های سنتی، تنها به تضعیف آمریکا انجامیده‌اند، تصمیم گرفت که به جای همکاری با آنها، آنها را خنثی کند.
اروپا، که سنگ بنای ناتو و اتحادیه اروپا را در خود جای داده، هدف اصلی این حمله ایدئولوژیک بود.
ترامپ نهاد‌ها را نادیده گرفت و به جای آن، به افراد همسو از نظر ایدئولوژیک متمایل شد.
این تغییر پارادایم به وضوح در روابط او با رهبران راست افراطی مانند ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، قابل مشاهده بود.
اوربان، به عنوان معمار «دموکراسی غیرلیبرال»، آشکارا با اصول حاکمیت قانون و آزادی مطبوعات که اتحادیه اروپا بر آنها پافشاری می‌کرد، مخالفت می‌کرد.
در حالی که رئیس‌جمهور‌های قبلی آمریکا از اوربان فاصله می‌گرفتند، ترامپ به او مشروعیت بین‌المللی بخشید و او را به عنوان نمونه‌ای از رهبران ملی‌گرای موفق معرفی کرد.
این حمایت، نه تنها یک اقدام دیپلماتیک، بلکه یک خیانت آشکار به متحدان سنتی آمریکا در پایتخت‌های لیبرال مانند برلین و پاریس بود.
• نادیده گرفتن نهادها: ترامپ عمداً نهاد‌های چندجانبه‌ای مانند ناتو و اتحادیه اروپا را تحقیر و تهدید به انحلال کرد.
این کار، شوکی بزرگ به سیستم امنیتی اروپا وارد کرد و آنها را وادار ساخت تا برای آینده‌ی خود بدون تکیه بر واشنگتن برنامه‌ریزی کنند.
• تغییر اولویت: تمرکز بر روی رهبران راست افراطی، عملاً منافع استراتژیک بلندمدت آمریکا را زیر پا گذاشت.
ترامپ ترجیح داد اتحاد ایدئولوژیک با یک رهبر اقتدارگرا را بر روابط استوار و پیش‌بینی‌پذیر با قدرت‌های اصلی اروپا (مانند آلمان) ارجح بداند.
این رویکرد، روابط را شخصی‌سازی و آن را در معرض نوسانات خلق و خوی سیاسی ترامپ قرار داد.
• صادرات پوپولیسم: ترامپ با حمایت از احزابی که در خط مقدم حملات به دمکراسی‌های لیبرال اروپا بودند، به طور مستقیم به افزایش شکاف‌های داخلی این قاره دامن زد.
او از طریق رسانه‌ها و سخنرانی‌های خود، ناسیونالیسم افراطی و بیگانه‌هراسی را به عنوان راه‌حل‌های سیاسی مشروع معرفی کرد.
در نتیجه، متحدان سنتی آمریکا در اروپا احساس کردند که واشنگتن نه یک شریک، بلکه یک عامل بی‌ثباتی است که به دنبال تضعیف آنهاست.
عادی‌سازی اقتدارگرایی: سرایت غیرلیبرالیسم و "شرقی‌سازی" اروپا
حمایت ایدئولوژیک ترامپ، زمینه را برای گسترش نوعی «شرقی‌سازی» تدریجی در اروپای غربی فراهم کرد.
این فرآیند، نه به معنای نفوذ مستقیم روسیه یا چین، بلکه به معنای پذیرش و عادی‌سازی مدل غیرلیبرالیسم به سبک اوربان در غرب قاره بود.
در این مدل، پوسته دمکراسی (انتخابات) حفظ می‌شود، اما روح آن (آزادی رسانه، استقلال قضایی و حاکمیت قانون) به تدریج از بین می‌رود.
ترامپ با دادن مشروعیت به این مدل حکمرانی، به نیرو‌های داخلی در کشور‌های غربی که به دنبال تضعیف نهاد‌های دمکراتیک بودند، جسارت بخشید.
این امر باعث شد که گفتمان‌های عمومی در غرب اروپا نیز به تدریج به گفتمان‌های رایج در شرق اروپا نزدیک شود؛ یعنی افزایش شک و تردید عمیق نسبت به نهاد‌های فراملیتی (اتحادیه اروپا) و تمایل به راه‌حل‌های ساده‌انگارانه ملی‌گرایانه.
پیامد‌های این سرایت غیرلیبرالی عبارتند از:
• تضعیف حاکمیت قانون اتحادیه اروپا: دولت‌های راست‌گرای تحت حمایت ترامپ، مانند مجارستان، با نقض اصول دمکراتیک، به‌طور فزاینده‌ای اتحادیه اروپا را به چالش کشیدند.
عدم اقدام قاطع آمریکا در دفاع از اصول دمکراتیک، این کشور‌ها را در مسیر اقتدارگرایی مصمم‌تر کرد.
• قطبی‌سازی سیاسی: حمایت ترامپ از یک جناح سیاسی خاص (راست افراطی)، به طور اجتناب‌ناپذیری منجر به قطبی‌شدن شدید در سراسر قاره شد.
این قطبی‌سازی، به جای آنکه اروپایی متحد و همسو با آمریکا ایجاد کند، قاره را به اردوگاه‌های متخاصم تقسیم کرد: یک اردوگاه غیرلیبرال تحت حمایت ترامپ و یک اردوگاه میانه‌رو و لیبرال که مجبور به اتخاذ مواضع قاطعانه ضد ترامپ شدند.
این شکاف، کارایی اتحادیه اروپا را در مسائل حیاتی، از مهاجرت گرفته تا سیاست خارجی، کاهش داد.
• نفوذ خودتحقق‌بخش افول: ترامپ، غرب را در حال ورود به یک «افول برگشت‌ناپذیر» می‌دید و سیاست‌های او عملاً به گونه‌ای طراحی شده بودند که این پیش‌بینی به واقعیت بپیوندد.
با تضعیف پیوند‌های ناتو و کاهش اعتبار دیپلماتیک آمریکا، اروپا مجبور شد به دنبال محور‌های قدرت جدید (مانند فرانسه و آلمان) و حتی در برخی موارد، به دنبال تعمیق روابط با رقبایی مانند چین باشد.
این وابستگی به بازیگران غیرغربی، خود، دلیلی دیگر بر «افول غرب» شد که ترامپ در ابتدا ادعای آن را داشت.
این "پوسته پوسته شدن" درونی، خطرناک‌ترین میراث ترامپ برای اتحاد غرب است.
تناقض گورباچفی: خودزنی استراتژیک و از دست دادن قاره
مقایسه دونالد ترامپ با میخائیل گورباچف، که ناخواسته باعث فروپاشی امپراتوری خود شد، دقیق‌ترین و دردناک‌ترین نقد را بر سیاست خارجی آمریکا وارد می‌کند.
گورباچف با هدف نجات اتحاد شوروی، سیاست‌هایی (گلاسنوست و پرسترویکا) را اجرا کرد که کنترل مسکو بر بلوک شرق را از بین برد و منجر به استقلال کشور‌های اقماری شد.
ترامپ نیز با هدف «اول آمریکا»، سیاست‌هایی را در پیش گرفت که هژمونی آمریکا بر اروپا را از بین برد و به اروپا اجازه داد تا مسیر خود را در زمینه‌های کلیدی مستقل از واشنگتن تعیین کند.
واشنگتن با تقویت پیوند‌های ایدئولوژیک با جناح راست افراطی، عملاً نفوذ خود را بر کل اروپا تضعیف کرد.
این یک اشتباه استراتژیک عظیم بود:
• انزوای لیبرال‌ها: رهبران میانه‌رو و لیبرال اروپا، که سنگ بنای نفوذ آمریکا در اروپا بودند، از ترامپ رویگردان شدند.
آنها شروع به تقویت «خودمختاری استراتژیک» اروپا کردند تا دیگر در برابر تغییرات سیاسی ناگهانی در آمریکا آسیب‌پذیر نباشند.
• شرط‌بندی شکننده: ترامپ بر این باور بود که اتحاد ایدئولوژیک با راست افراطی، یک پیوند دائمی ایجاد خواهد کرد.
اما این یک شرط‌بندی شکننده بود.
این مقاله به درستی اشاره می‌کند که حتی اروپای اوربان نیز در سیاست‌های کلیدی (مانند چین) با ترامپ همسو نیست.
مجارستان و دیگر کشور‌های شرقی، به رغم نزدیکی ایدئولوژیک، روابط اقتصادی خود را با پکن تقویت کردند، و این نشان می‌دهد که در نهایت، منافع ملی و اقتصادی برای آنها بر وفاداری به ترامپیسم ارجحیت دارد.
• شکست در مهار رقبا: در حالی که ترامپ مشغول تضعیف ناتو و تحقیر اتحادیه اروپا بود، رقبای آمریکا (به ویژه روسیه و چین) از این خلاء قدرت و عدم قطعیت برای افزایش نفوذ خود در منطقه استفاده کردند.
هدف ترامپ از دست دادن اروپا برای آمریکا نبود، اما نتیجه عملی سیاست‌های او، هدیه‌ای بزرگ به مسکو و پکن بود.
دونالد ترامپ با جایگزین کردن اصول دیپلماتیک با یک ایدئولوژی شخصی، نه تنها به وعده خود مبنی بر کاهش مداخله‌گرایی عمل نکرد، بلکه نوع جدیدی از مداخله‌گرایی ایدئولوژیک و مخرب را پایه‌گذاری کرد.
سیاست او با تکیه بر راست افراطی و ترویج غیرلیبرالیسم، به جای ایجاد یک اروپای همسو با آمریکا، یک اروپای متلاشی، قطبی‌شده و غیرقابل اعتماد برای واشنگتن ساخت.
تشبیه او به گورباچف، هشداری است تلخ در مورد نتیجه نهایی این سیاست‌ها: تضعیف عمدی و ندانسته یک امپراتوری نفوذ که برای دهه‌ها ضامن صلح و امنیت جهانی بود.
میراث ترامپ در اروپا، میراث یک معمار فروپاشی است که هزینه آن را نه تنها آمریکا، بلکه کل جهان غرب پرداخت خواهد کرد.