خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 06 آذر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

می‌توان جلد دوم «تب ناتمام» را هم نوشت؛ درخواست شفاعت آیت‌الله از شهید

مهر | فرهنگی و هنری | پنجشنبه، 06 آذر 1404 - 00:12
علی فیض هم‌رزم شهید حسین دخانچی گفت: می‌توان درباره شهید دخانچی بیش از اینها صحبت کرد و جا دارد جلد دوم کتاب «تب ناتمام» هم نوشته بود.
شهيد،حسين،حاج،فيض،جبهه،كتاب،ناتمام،تب،خدا،جمعيت،رفتيم،آبادان ...

به گزارش خبرنگار مهر، هفته پیش بود که از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تب ناتمام» درباره زندگی شهید حسین دخانچی رونمایی شد.
شهید دخانچی جانباز قطع نخاعی است که بیش از ۱۷ سال توسط مادرش پرستاری شد و در اسفند سال ۱۳۸۰ به یاران شهیدش پیوست.
کتاب تب ناتمام خاطرات شفاهی این مادر در طول مدت پرستاری از این شهید والا مقام است.
علی فیض هم‌رزم و از دوستان شهید حسین دخانچی در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره سابقه دوستی‌اش این شهید، گفت: من و شهید حسین دخانچی متولد یک سال هستیم و از کودکی با هم همسایه و هم‌کلاس و همبازی بودیم و هم‌مدرسه‌ای بودیم.
هم در صحبت، هم در مدرسه و هم در فعالیت‌های انقلابی و جنگ با هم بودیم.
هرچند کم سن و سال بودیم، در تظاهرات‌ها شرکت می‌کردیم و در پایین کشیدن تصاویر شاه از کلاس‌های دبیرستان «دین و دانش» که مقابل کوچه ما بود، همراه با دیگران نقش داشتیم.
برای ثبت‌نام در جبهه شناسنامه‌هایمان را تغییر دادیم
فیض درباره شهید دخانچی، گفت: حاج حسین از دانش‌آموزان پیشرو و کوشای مدرسه بود.
در کنار درس، در فعالیت‌های کتاب و کتابخوانی هم فعال بود.
ورزش می‌کرد، جثه خوبی داشت و آمادگی بدنی هم خوب بود.
صاحب ایده بود، توانمند بود، اهل مسجد و نماز جماعت بود.
در کنار همه اینها، ‌ عضو بسیج مستضعفین بود و به اتفاق هم، مربی آموزش دفاعی بودیم.
با همدیگر به مساجد می‌رفتیم و به مردم و نمازگزاران آموزش کار با اسلحه می‌دادیم.
یک شب بعد از نماز مغرب و عشا در همین محله نیروگاه قم به مسجد طفلان مسلم رفتیم و من دیدم جمعیت زیادی به مسجد آمده است.
وقتی جمعیت را دیدم، قالب تهی کردم و با خودم گفتم چطور می‌خواهیم این جمعیت را مدیریت کنیم؟
اما شهید دخانچی به راحتی توانست این جمعیت را مدیریت کند و با تسلط کامل آموزش سلاح را شروع کرد و به انتها رساند.
در پایان کار هم اسلحه‌هایی را که برده بودیم برگرداندیم؛ بدون اینکه مشکلی پیش بیاید و از آنها کم شود.
وقتی از او پرسیدم چطور این جمعیت زیاد را مدیریت کردی، گفت با نام خدا و خلوصی که خدا به ما تفضل کرد، توانستیم این کار را انجام دهیم.
ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» ‌ همیشه ذکر شروع کار حسین بود و ایشان همه امورش را به خدا می‌سپارد.
همین صبر و ایمان به خدا بود که در سال‌های جانبازی این شهید را همراهی می‌کرد و سال‌ها زندگی روی تخت را بر ایشان آسان کرده بود.
این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به شخصیت شهید دخانچی، گفت: حاج حسین واقعا عاشق انقلاب، عاشق مردم و عاشق حفاظت از اموال مردم بود.
یادم است برای محافظت از بازار و اموال مردم و جلوگیری از آتش‌سوزی‌های عمدی که آن اوایل صورت می‌گرفت، به همراه ایشان بر بام بازار قم حضور پیدا کنیم و شب‌ها پست می‌دادیم.
با اینکه ما حضور فعالی در بسیج، آموزش‌های نظامی و حفاظت از بازار داشتیم، حاج حسین قانع نمی‌شد و دوست داشت به جبهه اعزام شود.
با این‌همه سن ما شرایط اعزام به جبهه را نداشت و ما را ثبت‌نام نمی‌کردند؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم سن‌مان را در شناسنامه تغییر بدهیم.
من و حسین متولد ۱۳۴۴ بودیم و سال ۵۹ قصد داشتیم به جبهه برویم.
برای اینکه سن‌مان را در شناسنامه تغییر بدهیم، باید جای مناسبی پیدا می‌کردیم و زمانی این کار را انجام می‌دادیم که کسی نباشد.
بالاخره یک روز که خانواده حاج حسین قصد داشتند برای دیدار با خانواده به تهران بروند و پدرشان هم در بازار بود، در ایوان منزل قدیمی و با صفای شهید دخانچی نشستیم و شروع به کار کردیم.
آنجا از سر حوصله شناسنامه‌ها را تغییر دادیم و بالاخره توانستیم برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کنیم.
فیض افزود: اولین اعزام ما در سال ۵۹ بود.
خاطرم است آبادان محاصره بود و ما تا ماهشهر با ماشین رفتیم.
یک روز در یکی از مدارس ماهشهر به نام مدرسه دهخدا اسکان گرفتیم و شبانه سوار بر لنچ چوبی قدیمی شدیم.
ناخدا ما را تا نزدیکی ‌های آبادان برد ولی چون خطرناک بود، جلوتر نرفت.
پیاده شدیم و به سختی خودمان را به آبادان رساندیم.
آنجا تحت فرماندهی فداییان اسلام، در هتل کاروانسرای آبادان مستقر شدیم.
یکی دو روز برای تجهیز آنجا بودیم و در نهایت به جبهه ذوالقفاریه که پشت جاده آبادان-ماهشهر بود، رفتیم.
خط آنجا در دست سرهنگی از ارتش بود و عقبه این خط، در دست بچه‌های فداییان اسلام و شهید گرانقدر مجتبی هاشمی بود.
با امکانات خیلی اولیه تا آخر مأموریت آنجا ماندیم و اولین تجربه اعزام‌مان را با شهید دخانچی پشت سر گذاشتیم.
وی ادامه داد: انگار سکون و سکوت و استراحت برای این شهید دلاور معنا نداشت و همواره در حال انجام یک کار جدید و یک اقدام ثمربخش بود؛ اعم از نگهبانی، آموزش سلاح، برنامه‌های فرهنگی، ورزش، صحبت با افراد، ترغیب دیگران به کار مردمی و غیره.
عجیب آدمی بود.
وقتی که ایشان جانباز شدند، من گاهی وقتی کنار تخت ایشان می‌نشستم و روزهای کودکی و نوجوانی و جوانی‌اش را به یاد می‌آوردم که چقدر پرجنب و جوش بود، اما حالا روی تخت افتاده بود و صبوری می‌کرد.
به خاطر همین ویژگی‌ها بود که پدر من، آیت‌الله فیض، با اینکه در ارتباطات و دوستی‌های ما حساسیت به خرج می‌داد، همیشه توصیه می‌کرد که با حاج حسین دخانچی رفت و آمد کنیم.
همیشه از من می‌پرسیدند باباجان کجا رفتی؟
عرض می‌کردم به کانون پرورش فکری رفتیم.
می‌پرسید با کی رفتی؟
می‌گفتم با آقای دخانچی بودیم.
ایشان هم تأیید می‌کردند و هم خوشحال می‌شدند که من با حاج حسین رفاقت دارم.
اگر هم با یک دوست دیگری حشر و نشری داشتیم، سعی می‌کردیم از مسیری عبور کنیم که حاج حسین دخانچی را هم دیده باشیم و خیلی هم به پدر دروغ نگفته باشیم.
وقتی می‌پرسیدند امروز با کی بودی؟
عرض می‌کردیم با آقای دخانچی و یکی دو تا از دوستان دیگر.
یعنی این شهید تا این اندازه در محل ما مورد اطمینان و مورد پسند بودند.
آیت‌الله فیض از شهید دخانچی می‌خواست شفاعتش کند
هم‌رزم شهید دخانچی با اشاره به ایام جانبازی این شهید، گفت: شهید دخانچی سال‌ها در تهران و در آسایشگاه جانبازان بستری بود و برای من سخت بود که زیاد به ایشان سر بزنم.
شاید در مدتی که تهران بود، چندبار بیشتر توفیق نشد شهید دخانچی را زیارت کنیم.
وقتی به قم برمی‌گشتیم، مرحوم آیت‌الله والد از ما حال آقای دخانچی را می‌پرسیدند.
وقتی شهید دخانچی در قم و در منزل پدری بستری شدند، آقا می‌گفتند دیگر سختی‌های سفر به تهران وجود ندارد و اگر هرروز حاج حسین دخانچی را ببینید، باز هم کم است.
تأکید داشتند که حاج حسین را تنها نگذاریم و ما هم به توصیه پدر و رفاقت و دوستی که از قبل با شهید دخانچی داشتیم، سعی می‌کردیم بیشتر در خدمت ایشان باشیم.
به گونه‌ای که هروقت می‌خواستند سراغ ما را بگیرند، تلفن می‌زدند به حاج حسین دخانچی که علی کجاست؟
وی افزود: مرحوم پدر هر از چندی به من می‌گفتند هماهنگ کنید آقای دخانچی را زیارت کنیم.
می‌آمدند عیادت حاج حسین دخانچی و آنجا صحبت‌هایی می‌شد که همه می‌شنیدند، اما موقع خروج پیشانی این شهید را می‌بوسیدند و یک چیزی هم در گوش ایشان می‌گفتند.
من هم رویم نمی‌شد از آقا بپرسم این صحبت‌ پایانی چه بود؟
تا اینکه تصمیم گرفتم دفعه بعد که به عیادت آقای دخانچی می‌رویم، با دقت بیشتری موضوع را پیگیری کنم و همین کار را هم کردم.
آیت‌الله فیض در عیادت بعدی، بعد از بوسیدن پیشانی شهید دلاور، خدمت شهید دخانچی گفتند قول می‌دهید ما را شفاعت کنید؟
برای من جالب بود که مرحوم پدرم از حاج حسین طلب شفاعت دارد.
وقتی ایشان کنجکاوی من را دیدند، خودشان توضیح دادند «آقای دخانچی با این وضعیتی که سال‌ها در بستر هستند و هیچوقت شکایت نمی‌کنند و راضی هستند و اینطوری قرص و محکم پای اعتقادات ایستاده‌اند، در محضر خدا خیلی اجر و پاداش و احترام دارند.
خداوند پاداش خیلی بزرگی به این عزیزان خواهد داد و ما محتاج شفاعت‌شان هستیم».
واقعا حاج حسین دخانچی هم تا پایان زندگی بر این عهد استوار ماندند و هیچوقت شکایتی به خاطر جانبازی و شرایط سخت‌شان نداشتند.
علی فیض در پایان با اشاره به کتاب «تب ناتمام»، ‌گفت: به نظرم اگر جلد دوم کتاب «تب ناتمام» هم نوشته بود، جا دارد.
هنوز مطالبی برای بیان هست و می‌توان درباره این شهید بیش از اینها صحبت کرد.
امیدواریم جوان‌های نسل جدید این کتاب‌ها را بخوانند و بدانند برای امنیت این کشور چه قهرمانانی جان‌فشانی کردند.
خواندن کتاب تب ناتمام واجب است و برای همه ما کلاس درس و آزادگی و وطن‌دوستی و محبت اهل بیت (ع) است.