معمای آغوش سیاسی واشنگتن-ریاض: آمریکا چه از عربستان میخواهد
شراکت واشنگتن-ریاض، بیش از آنکه استراتژیک باشد، معاملهای شخصی و کوتاهمدت است که بر بستر نیازهای فوری بنا شده است.
باشگاه خبرنگاران جوان- بازگشت شاهزاده محمد بنسلمان به صحنه سیاسی ایالات متحده پس از یک دوره انزوای پرحاشیه، نه صرفاً یک دیدار دیپلماتیک، بلکه یک رخداد سیاسی تمامعیار بود که با تمام زرقوبرق و هیاهوی رسانهای خاص کاخ سفید به نمایش گذاشته شد.
استقبال گرمی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت، از ولیعهد سعودی به عمل آورد، در ظاهر نشان از یک اتحاد عمیق راهبردی داشت، اما کالبدشکافیهای انجام شده توسط نهادهای فکری معتبر مانند شورای روابط خارجی (Council on Foreign Relations)، نشان میدهد که واقعیت این شراکت، در زیر لایههای تبلیغاتی، به مراتب نازکتر، کوتاهمدتتر و سوداگرانهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
این رابطه نه بر پایه منافع پایدار و ارزشهای مشترک، بلکه بر ضرورتهای ژئوپلیتیک مقطعی و انگیزههای مالی شخصی بنا شده است.
این پیوند، بیش از هر چیز، ریشه در ضعف بازیگران سنتی منطقه، رقابت فزاینده با چین و تلاش ریاض برای کسب یک تعهد امنیتی رسمی از واشنگتن دارد.
پذیرش محمد بنسلمان در کاخ سفید، همچون یک «نزدیکترین متحد»، در بستر تغییرات عمیق ژئوپلیتیک خاورمیانه صورت گرفت.
ایالات متحده پس از سالها درگیری و مداخلات پرهزینه، به این نتیجه رسیده است که قدرتهای سنتی منطقه که زمانی ستونهای ثبات محسوب میشدند، دیگر ظرفیتهای لازم برای ایفای نقش محوری را ندارند.
مصر، به عنوان بزرگترین کشور عربی، با مشکلات عمیق اقتصادی داخلی و ساختاری دستوپنجه نرم میکند و نفوذ سیاسی و نظامی آن در منطقه به شدت کاهش یافته است.
عراق، پس از سالها جنگ و اشغال، همچنان یک دولت شکننده و آسیبپذیر در برابر نفوذ ایران باقی مانده است.
سوریه به یک دولت شکستخورده و صحنه بازی قدرتهای متعدد تبدیل شده و توانایی بازیگری مستقل را ندارد.
در این میان، اگرچه ترکیه یک بازیگر منطقهای قوی و عضو ناتو است، اما سیاستهای مستقل و گاهی متضاد آن با منافع واشنگتن، ظرفیت آن را برای تبدیل شدن به یک «شریک قابل اعتماد بلندمدت» از دیدگاه واشنگتن، محدود کرده است.
در این خلأ قدرت منطقهای، عربستان سعودی تحت رهبری محمد بنسلمان به تنها بازیگر توانمند باقی مانده است که سه ویژگی حیاتی برای واشنگتن دارد: منابع مالی عظیم، نفوذ سیاسی قابل توجه در جهان عرب و اسلام، و انگیزه قوی برای همکاری در شکلدهی یک نظم منطقهای جدید تحت برنامه «چشمانداز ۲۰۳۰».
این ویژگیها، عربستان را به یک لنگرگاه استراتژیک برای آمریکا تبدیل کرده است.
این رویکرد جدید، تلاشی برای بازطراحی توافقات امنیتی است که میراث «دکترین کارتر» (۱۹۸۰) هستند؛ دکترین که امنیت منطقه خلیج فارس را به طور ضمنی در ازای دسترسی آمریکا به نفت تضمین میکرد.
با کاهش وابستگی آمریکا به نفت خاورمیانه و افزایش تواناییهای رقبای منطقهای، این دکترین به مرور تضعیف شده است.
سعودیها اکنون دیگر صرفاً یک تعهد ضمنی را کافی نمیدانند و خواهان یک «تعهد امنیتی رسمی» و پیمانی شبیه به ناتو از سوی واشنگتن هستند تا بقای خود را در دنیای چندقطبی تضمین کنند.
پذیرایی گرم از محمد بنسلمان، بخشی از مذاکره بر سر این تعهد رسمی و حیاتی برای ریاض بود.
پیوندِ منافع شخصی و مهارِ رقیب جهانی
محرک اصلی نزدیکی واشنگتن و ریاض، بیش از هر چیز، رقابت استراتژیک جهانی با چین است.
دولت آمریکا این رابطه را به عنوان ابزاری کلیدی برای مهار نفوذ فزاینده پکن در خاورمیانه تلقی میکند.
چین، بزرگترین خریدار نفت عربستان سعودی است و سرمایهگذاریهای سنگینی در زیرساختهای منطقه انجام داده است.
واشنگتن نگران است که این نفوذ اقتصادی به نفوذ سیاسی و امنیتی تبدیل شده و هژمونی آمریکا را در منطقهای که دههها آن را قلمرو انحصاری خود میدانست، به چالش بکشد.
ریاض در یک موضع حساس قرار دارد: از یک سو، از پکن به عنوان بزرگترین مشتری نفت خود نمیتواند دست بکشد، و از سوی دیگر، امنیت بقای خود را منحصراً در گرو تعهد امنیتی آمریکا میبیند.
استراتژی سعودی این است که با امضای یک توافق امنیتی رسمی با واشنگتن، جایگاه آمریکا را به عنوان تضمینکننده نهایی امنیت تثبیت کند، در حالی که همکاریهای اقتصادی خود با چین در حوزههایی مانند فناوری و زیرساخت ادامه یابد.
این بازی دوگانه، پیچیدگی و شکنندگی ذاتی این «شراکت» را نمایان میسازد.
حمایت ترامپ از محمد بنسلمان در این بستر ژئوپلیتیک، با انگیزههای شخصی نیز درهم آمیخت.
پس از یورش ۶ ژانویه به کنگره و قطع همکاری بسیاری از بانکها و شرکتهای آمریکایی با امپراتوری تجاری ترامپ، عربستان سعودی به یکی از مهمترین منابع تأمین مالی برای کسبوکارهای در حال افول او تبدیل شد.
این تراکنشهای مالی، از پروژههای املاک گرفته تا میزبانی مسابقات پرحاشیه لیگ گلف LIV در زمینهای متعلق به ترامپ، میلیونها دلار به حسابهای شخصی و خانوادگی او تزریق کرد.
این معاملات از سوی نهادهای نظارتی به عنوان نقض احتمالی «بند امتیازات خارجی» در قانون اساسی آمریکا مطرح شد، اما برای ترامپ، این پول و سرمایهگذاری، پاداشی مستقیم در ازای حمایت مطلق سیاسی، چشمپوشی از جنایات حقوق بشری و احیای وجهه بینالمللی ولیعهد بود.
ترامپ، اتحاد آمریکا و سعودی را به یک رابطه کاملاً معاملهمحور تقلیل داد: امنیت و حمایت سیاسی در برابر پول و پروژههای سودآور برای خانوادهاش.
اعلام فروش احتمالی جنگندههای پیشرفته F-۳۵ به عربستان و ارتقاء وضعیت این کشور به «متحد عمده غیرناتو» (MNNA) - حتی اگر هنوز نهایی نشده باشد - بیشتر از آنکه یک معامله قطعی باشد، یک اقدام نمادین قدرتمند بود.
فروش این جنگنده نسل پنجمی، حامل پیام تعهد عمیق آمریکا به حفاظت از ریاض بود، اما نگرانیهای جدی را در پنتاگون برانگیخت.
مقامات دفاعی آمریکا به شدت نگران بودند که فناوری فوق پیشرفته این جنگندهها، به دلیل همکاریهای گسترده نظامی و فنی عربستان با چین، ممکن است به دست پکن بیفتد و برتری نظامی آمریکا را در بلندمدت تضعیف کند.
این معامله نظامی، به وضوح نشان داد که منافع شخصی و کوتاهمدت ترامپ، منافع راهبردی و امنیتی بلندمدت آمریکا را تحتالشعاع قرار داده است.
با وجود این هیاهوی پرزرقوبرق و وعدههای بزرگ، نتایج سفر کمتر از هیاهو بود؛ پیشرفتی در عادیسازی ریاض–تلآویو حاصل نشد، بحث پیمان امنیتی از دولت بایدن شروع شده بود و توافق جدیدی شکل نگرفت، و سرمایهگذاری یک تریلیون دلاری سعودی تنها در حد یک «قول» سیاسی بزرگ باقی ماند که سابقه تاریخی نشان میدهد ارقام واقعی معمولاً کمتر از آن چیزی است که اعلام میشود.
ترمیم چهره و بنبستِ بزرگِ عادیسازی
یکی از جنجالیترین ابعاد این رابطه، شیوه برخورد ترامپ با سابقه حقوق بشری محمد بنسلمان، به ویژه پرونده قتل جمال خاشقجی در کنسولگری عربستان در استانبول بود.
ترامپ، برخلاف گزارش صریح جامعه اطلاعاتی آمریکا که دستور مستقیم ولیعهد را تأیید میکرد، علناً این موضوع را بیاهمیت جلوه داد و از کنار آن گذشت، با این توجیه سادهانگارانه که «این اتفاقات میافتد».
این اقدام نه تنها یک حمایت سیاسی بود، بلکه تلاشی عامدانه برای تطهیر و پاکسازی چهره محمد بنسلمان در مسیر همکاریهای جدید و معاملات پرسود آتی بود.
البته، ترمیم وجهه ولیعهد یک فرآیند چندساله بود که سالها پیش آغاز شده بود؛ از مصالحه با ترکیه در سال ۲۰۲۲ تا سفر جو بایدن به جده که مشروعیتزدایی اخلاقی از ولیعهد را برای دولت آمریکا دشوار کرد.
حمایت ترامپ، در واقع، مهر تأییدی نهایی بود که پرونده خاشقجی را عملاً از دستور کار اصلی همکاریهای آتی حذف کرد.
بزرگترین اختلاف میان نمایش واشنگتن و واقعیت منطقهای، در پرونده عادیسازی روابط با اسرائیل نهفته است.
واشنگتن با خوشبینی معتقد است که پیوستن عربستان سعودی به «توافقهای ابراهیم»، عملاً به «پایان نزاع اعراب و اسرائیل» منجر خواهد شد، اما این دیدگاه بهطور کامل مسئله فلسطین را نادیده میگیرد.
ولیعهد سعودی موضعی شفاف و قاطع دارد: بدون «مسیر روشن» برای تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی، عادیسازی روابط با تلآویو ممکن نیست.
این شرط، تفاوت بنیادینی با موضع سایر کشورهای عربی دارد که به توافقهای ابراهیم پیوستند.
چالش اصلی این است که اکثریت جامعه و دولت اسرائیل (حدود ۶۰٪) به شدت با تشکیل یک دولت فلسطینی مستقل مخالف هستند.
این مخالفت داخلی و ساختاری، هرگونه حرکت رو به جلو را برای تلآویو بسیار دشوار میسازد.
در نتیجه، سعودیها تا زمانی که «شریکی متمایل به امتیازدهی» در تلآویو نداشته باشند، نمیتوانند بدون دستاورد قابل قبول برای جهان عرب، از مسئله فلسطین بگذرند؛ و تلآویو تحت فشار داخلی، نمیتواند مسیر روشنی برای تشکیل دولت فلسطینی ارائه دهد.
این امر، یکی از اهداف اصلی واشنگتن در این نزدیکی، یعنی تسریع عادیسازی، را به یک بنبست جدی سوق داده و ثابت میکند که نتایج این آغوش سیاسی پرهزینه، محدودتر از آن چیزی بود که در تبلیغات نشان داده شد.
در جمعبندی، رابطه کنونی آمریکا و عربستان سعودی یک «ازدواج مصلحتی» است که در آن هر دو طرف در حال تهاتر نیازهای خود هستند.
آمریکا در ازای حمایت از محمد بنسلمان و تثبیت او در صحنه جهانی، به یک شریک توانمند برای مهار چین در منطقه دست مییابد؛ و عربستان در ازای پول و پروژههای پرسود برای نخبگان آمریکایی، تعهد امنیتی حیاتی و مشروعیت سیاسی لازم برای رهبر خود را کسب میکند.
با این حال، این شراکت به شدت متکی به رهبران فردی است و با تغییر دولتها و رهبران در واشنگتن یا ریاض، میتواند به آسانی دستخوش تزلزل شود.
این رابطه، بیش از آنکه یک اتحاد نهادینه و راهبردی باشد، نمونهای برجسته از تبدیل شدن سیاست خارجی آمریکا به یک میدان معامله شخصی و تجاری است که منافع درازمدت ملی و اصول اخلاقی در آن، اغلب فدای دستاوردهای مالی و سیاسی کوتاهمدت میشوند.
این فرمول ساده، دلیل ستایش بیحد و حصر ترامپ از شاهزاده سعودی و ماهیت واقعی این آخرین آغوش سیاسی پرزرقوبرق را به روشنی توضیح میدهد.