ارتقاء آسیای مرکزی در سیاست خارجی آمریکا
به گزارش مشرق، کانال تلگرامی اندیشکده تهران نوشت:
نشست تاریخی «۱+۵» واشنگتن بین ترامپ و رهبران آسیای مرکزی، نشاندهنده تحول راهبردی در نگاه آمریکا به این منطقه است.
این بالاترین سطح تعامل از زمان فروپاشی شوروی محسوب میشود و حتی بحث اولین سفر یک رئیسجمهور آمریکا به آسیای مرکزی نیز به طور جدی مطرح شده است.
با این حال باید در نظر داشت که آسیای مرکزی دیگر تنها «متغیر تابع» افغانستان نیست، بلکه اکنون نقش محوری در محاسبات راهبردی واشنگتن در قبال سه موضوع کلیدی چین، اوکراین و افغانستان و همچنین در نقشه جدید خاورمیانهای ایفا میکند.
هدفگیری «خط نجات» پکن
راهبرد سنتی آمریکا برای مهار چین، متمرکز بر محاصره دریایی (تایوان، دریای چین جنوبی و تنگه مالاگا) بود.
اما راهبرد جدید، ضعیفترین حلقه امنیتی چین را هدف گرفته است: مرزهای غربی آن در مجاورت آسیای مرکزی.
این منطقه که هممرز با سینکیانگ و تبت است، پاشنه آشیل ژئوپلیتیک و امنیتی چین محسوب میشود که بهدلیل واگراییهای قومی و مذهبی ابعاد ژئوکالچری نیز مییابد.
تسلط آمریکا بر آسیای مرکزی، یک تهدید دائمی زمینی برای پکن ایجاد میکند و در صورت تشدید بحران در محاصره دریایی شرقی، میتواند به خفگی ژئواکونومیک چین بینجامد.
این مسیر زمینی در ادبیات چینی خط نجات نامیده میشود.
جنگ فلزات کمیاب
آسیای مرکزی به جدول مندلیف منابع معدنی مشهور است.
در عصری که برتری تکنولوژیک به نیمههادیها و فلزات کمیاب وابسته است، تضمین دسترسی به این منابع برای آمریکا یک اولویت حیاتی است.
وابستگی زنجیره تامین آمریکا به چین و تنشهای تایوان، این ضرورت را دوچندان کرده است.
ترامپ در نشست ۱+۵ به صراحت بر موضوع فلزات کمیاب تاکید کرد.
اگر چین بر این منابع مسلط شود، موقعیت راهبردی خود در رقابت با آمریکا را به شدت ارتقا خواهد داد.
بازیابی بگرام به عنوان اهرم ضدچینی
خروج از افغانستان و پایگاه بگرام توسط بایدن، از سوی محافل آمریکایی یک خطای راهبردی بزرگ ارزیابی میشود.
راهبرد جدید آمریکا، بر بازگشت به بگرام متمرکز است.
ترامپ آشکارا اعلام کرده که موقعیت این پایگاه برای هدفگیری مراکز دپوی تسلیحات هستهای چین حیاتی است.
در این نقشه، آسیای مرکزی مجدداً نقش حیاتی در پشتیبانی لجستیکی خواهد داشت.
حتی در صورت عدم موفقیت در بازپسگیری بگرام، پایگاههای نظامی در آسیای مرکزی یک گزینه جایگزین مطمئن برای واشنگتن هستند.
تحرکات اخیر در شمال افغانستان و بدخشان تاجیکستان، بر اهمیت این منطقه برای پیوند دادن دو پرونده افغانستان و ضدچینگرایی تاکید دارد.
بحران اوکراین: آسیای مرکزی به عنوان اهرم فشار بر روسیه
شکست ترامپ در مهار روسیه از طریق دیپلماسی (به دلیل مقاومت بدنه ضدروسگرای داخلی و فقدان اهرمهای موثر)، واشنگتن را به سمت اهرمسازی در آسیای مرکزی سوق داده است.
هدف، ایجاد فشار موثر بر مسکو برای موفقیت راهبرد اصلی، یعنی ضدچینگرایی است.
حملات هدفمند اوکراین به خط لوله نفت قزاقستان (علیرغم در دسترستر بودن هدفهای روسی) که در آستانه نشست واشنگتن انجام شد یک مسئله مهم است که بیش از همه منافع شرکتهای آمریکایی همچون شورون و اکسون موبیل را هدف قرار داد.
در شرایطی که آمریکا برای کاهش جهانی قیمت نفت تلاش میکند، تضمین تزریق روزانه ۱.۶ میلیون بشکه نفت قزاقستان به بازار، یک موضوع کاملاً راهبردی برای واشنگتن است.
ارتقای پیمان ابراهیم با عضویت قزاقستان
در یک حرکت نمادین و راهبردی، قزاقستان در این نشست به پیمان ابراهیم پیوست.
این پیوند، دو تحول بزرگ را نشان میدهد.
در سطح کارکردی کشورهایی مانند قزاقستان به عنوان کاتالیزور برای کاهش هزینه عضویت کشورهای بزرگتر مانند عربستان سعودی عمل خواهند کرد؛ و در سطح ماهوی پیمان ابراهیم از یک پیمان عادیسازی فراتر رفته و به یک پلتفرم راهبردی برای تثبیت موقعیت هژمونیک در جنوب غرب آسیا تبدیل میشود.
در این راهبرد کشورهای آسیای مرکزی با ایفای نقش در شکلدهی اجماع، تامین منابع، و بازیگری نیابتی، پایههای نقش آفرینی پایدار رژیم صهیونیستی به عنوان بازیگر نیابتی آمریکا را مستحکمتر خواهند کرد.
جمعبندی
آسیای مرکزی دیگر حاشیه نیست؛ بلکه به یک کانون راهبردی در نقشه جهانی آمریکا تبدیل شده است.
این منطقه حلقه اتصال حیاتی برای پیوند دادن چهار اولویت واشنگتن است: مهار چین، فشار بر روسیه، مدیریت افغانستان و شکلدهی به نظم جدید خاورمیانه.
موفقیت یا شکست راهبرد بزرگ ضدچینگرایی ترامپ، به طور مستقیم به میزان موفقیت او در جذب و کنترل این منطقه اوراسیایی بستگی دارد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.