یک آمار از میزان خودکشی در ایران؛ ۱۲۵ نفر از هر ۱۰۰ هزار نفر
روزنامه اعتماد نوشت: طبق گزارشی که چندی پیش محمدعلی محمدی، جامعهشناس و عضو کرسی یونسکو در سلامت اجتماعی و توسعه ارایه کرد در ایران، 125 نفر در هر 100 هزار جمعیت، اقدام به خودکشی میکنند که اقدام ۶ نفر در این بین به مرگ ختم میشود. طبق آمار وزارت بهداشت در سال ۹۹ حدود۱۰۰ هزار نفر در ایران اقدام به خودکشی کردند که این میزان هم رو به افزایش است.
کد خبر: 748009 | ۱۴۰۴/۰۸/۲۸ ۰۸:۵۵:۰۰
نیره خادمی-هشدار: این گزارش شامل روایتهایی از خودکشی و افکار آسیبزننده به خود است.
اگر شما یا کسی که میشناسید در معرض این خطر هست، قبل از ادامه خواندن، با یک روانشناس یا خط اورژانس ملی سلامت روان از جمله خطوط تلفنی ۱۲۳ و ۱۴۸۰ و ۴۰۳۰ تماس بگیرید.
به گزارش اعتماد، آمار و اخباری که این روزها در شبکههای اجتماعی و رسانهها درباره خودکشی منتشر میشود، گویای یک شرایط اورژانسی است.
هر چند ممکن است انتشار و دیده شدن این آمار ناشی از گسترش شبکههای اجتماعی و افزایش امکان ارسال و مشاهده اخبار باشد اما نمیتوان از موضوع به راحتی گذر کرد؛ از بازیگر گرفته تا پزشک و پرستار، کارگر و حتی دانشآموز در معرض این آسیب هستند.
بسیاری از افراد با توجه به مشکلات فردی، اختلالات شخصیتی، افسردگی یا فشارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و البته وجود خلأهای سیستم آموزش و پرورش در این آمار جا گرفتهاند.
چند روز پیش سید محمد بطحایی، رییس سازمان امور اجتماعی کشور هم در تشریح مواردی که از سوی این سازمان مورد رصد قرار گرفته است از «خودکشی» سخن گفت و توضیح داد: «اگر تا پیش از این تعدادی از افراد برای ترساندن دیگران اقدام به خودکشی میکردند اما امروزه شاهد هستیم که تعداد بیشتری از افراد به قصد مرگ اقدام به خودکشی میکنند.»این هشدارها، ضرورت توجه جدی به سلامت روان و دسترسی به خدمات روانشناختی را برجسته میکند.
«اعتماد» در این گزارش با روایت یک تجربه واقعی و گفتوگو با یک رواندرمانگر به عواملی که فرد را در این مسیر قرار میدهد، نشانههایی که باید جدی گرفته شود و مداخلات مورد نیاز، پرداخته است.
پرده اول- یک نجات یافته
چند روز پیش در تماس با یکی از رواندرمانگرها خواستم تا از طریق او با افرادی که یک بار اقدام به خودکشی کرده و از آن جان سالم به در بردهاند گفتوگو کنم و سوالهایی بپرسم.البته که این کار در آن شرایط روحی که احتمالا فرد شکنندگی بسیاری دارد چندان کار راحت و در دسترسی نیست و روانشناس هم تقریبا همین نظر را داشت به ویٰژه اینکه بحث محرمانگی هم در این میان پیش میآید.
بنا بر این شد که سوالها برای او ارسال شود و او طبق صلاحدید، آن را با افرادی که تمایل به گفتوگو دارند در میان بگذارد و بعد پاسخها با خبرنگار« اعتماد» به اشتراک گذاشته شود.
یکی از مراجعان دختر جوانی با نام مستعار «النا» بود که حدود دو سال پیش اقدام به خودکشی کرده بود اما به واسطه مداخله همکارانش در محل کار و رساندن او به بیمارستان، نجات یافته و البته پس از آن اتفاق هم بهخاطر همان اقدام، شغلش را از دست داده بود.
«النا» در همان لحظهای که اقدام به خودکشی کرده بود، تحت فشار شدید روحی بود و فکر میکرد شاید با پایاندادن به زندگیاش از بار تحملناپذیری که روی دوشش بود، خلاص شود.
ذهنش پر از این تصور بود که شاید دیگر کسی سرزنشش نکند یا آزار نبیند؛ نوعی تلاش ناامیدانه برای توقف دردهایی که در آن موقعیت حس میکرد دیگر توان تحملشان را ندارد.
بعدها که متوجه شد زنده مانده، دچار آشفتگی و گیجی شد؛ انگار نمیدانست باید چه کند و مدام افکار سنگین و تکرارشونده سراغش میآمد.
حضور خانوادهاش در بیمارستان برایش عجیب بود؛ آدمهایی که سالها برایش منبع رنج بودند، آن روز برایش گریه میکردند.
اما این توجه کوتاه بود و خیلی زود همهچیز به روال قبل برگشت و او دوباره با همان فشارهای روحی دستوپنجه نرم میکرد.
در آن دوران، هر وقت افکار آسیبرسان سرش را شلوغ میکرد، بیهدف قدم میزد؛ گاهی ساعتها زیر باران راه میرفت بدون اینکه مقصدی داشته باشد یا حتی بفهمد زمان چطور میگذرد.
گاهی روبهروی آینه میایستاد، گریه میکرد یا چهرهاش را آرایش و سپس پاک میکرد.
مدتی بعد، فقط میخندید؛ خندهای که خودش هم میدانست از بیثباتی حالش میآید نه از شادی.او آن دوران را اینطور توصیف میکند: «در سکوت با خودم کلنجار میرفتم؛ نمیدانستم باید تسلیم شوم یا بمانم و بجنگم.» بر اساس دادههای آماری «سازمان بهداشت جهانی» (WHO) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شد؛ سالانه ۱۶ میلیون نفر در جهان «فکر خودکشی» به سرشان میزند و حدود ۸۰۰ هزار نفر از آنها با اقدام به خودکشی، جان خود را از دست میدهند.
اما به واقع این افکار از چه زمانی سراغ فرد میآید؟
در برخی مطالعات جهانی به شروع افکار خودکشی از سن ۹ سالگی هم اشاره دارد اما شدت آن در سنین نوجوانی یعنی مثلا از سن ۱۲ تا ۱۷ سالگی بیشتر است و مطالعات درباره ایران هم با وجود کمبود دادهها بروز این افکار در دوران نوجوانی را رد نمیکند.
این افکار هم طبق آنچه «النا» طرح کرده است از سنین نوجوانی به ذهنش راه یافته و تلاش برای بیان و حل آن از همان زمان بینتیجه مانده: « وقتی پانزده-شانزده سالم بود ـ فکر میکنم اول دبیرستان بودم ـ به مشاور بهداشت گفتم که قصد خودکشی دارم و اذیت میشم، ولی هیچ کاری نکرد.
حتی بلد نبود منو راهنمایی یا کمک کنه.
آگاهی و تجربهشون صفر بود.
خیلی راحت از حرفهای یک دختر نوجوان که واقعا قصد خودکشی داشت گذشتن و حتی پیگیری هم نکردن.
همین باعث شد اون زمان فکر کنم اصلا روانشناس به چه دردی میخوره؛ چون فقط میگفت دختر خوبی باش و به حرف مامانت گوش بده.
این رفتارها، دید من رو نسبت به روانشناس و کمک گرفتن خراب کرده بود، چون به نظرم چیزی جز سرزنش نبود.»
پرده دوم: افتادن در «دام» افسردگی
پدرش را خیلی زود و در دو سالگی از دست داده بود بنابراین همیشه نبود او را در زندگی احساس میکرد و حسرت دیدار، شنیدن صدا و بودنش را داشت و وقتی بچهها را میدید که پیش پدرشان میروند حسودی میکرد.
همیشه برایش نامه مینوشت اما پدر هیچوقت حتی به خوابش هم نیامد.
بعد از این حسرت، مسالهاش درک نشدن، نفهمیدن، محبت ندیدن و همچنین کتکهای برادرش بود.«از همه بدتر این بود که خانوادهام، مخصوصا مادرم، منو تو جمع خورد میکرد.
اجازه میداد هرکسی، هرچی دلش خواست بهم بگه؛ حتی خودش هم با بقیه مسخرهام میکرد.
همیشه تو اتاقم بودم، تنها.
نه خواهرم خواهری میکرد، نه برادرم برادری و نه مادرم مادری.
همیشه حس میکردم مشکل دارم؛ حس میکردم چرا با اینا فرق دارم، چرا دوستم ندارن، چرا اینقدر اذیتم میکنن.
مثلا میرفتم جلو آینه، مادرم میگفت: «با این جوشهایی که داری، چرا میری جلو آینه؟
فکر میکنی خوشگلی؟» چون تو دوران بلوغ بودم و جوش میزدم.
یا مثلا میرفتیم مهمونی و کم غذا میخوردم، مامانم میگفت: «دخترم فلجه، غذا نمیتونه بخوره.» داداشم میگفت: «خواهرم و گاو یکی هستن.» کلا دوست داشتن تخریبم کنن تا بقیه برای چند ثانیه بخندن.
برای گرم نگه داشتن جمع، منو اذیت میکردن.»
از سن خیلی کم، تنهایی و نشنیده شدن از طرف خانواده همیشه همراه او بود.
حس میکرد مثل یک لیوان آب گلآلود است؛ وقتی آرام بود، همهچیز تهنشین میشد، اما با کوچکترین تکان دوباره همه آن دردها بالا میآمد.
این احساسات همیشه در وجودش حضور داشت و هر بار که دوباره اذیت میشد یا آسیبی میدید، بیشتر مطمئن میشد که چیزی در درونش آرام نیست.
وقتی به لحظات خیلی سخت میرسید، از شدت فشار روحی به خودش سخت میگرفت و آسیبهایی به خود وارد میکرد چون فکر میکرد شاید اینطور آرام شود.
حال و روزش مدام تغییر میکرد؛ اول گریه میکرد، بعد خشم به سراغش میآمد، بعد بیحسی، و بعد ساعتها قدم میزد.
اشکی نمیریخت، اما از درون حس میکرد تمام وجودش در حال گریه کردن است.
با وجود این حرفها اما جرات نداشت با کسی در این باره حرف بزند، فکر میکرد همه مثل خانواده او را «مسخره» یا «سرزنش» خواهند کرد.
اما در آن لحظات چه چیزی اگر بود او آرامتر میشد؟
«النا» چنین سئوالی را اینطور پاسخ داد: « اینکه کسی به حرفام گوش بده، سرزنش نکنه منو، قضاوت نکنه و نصیحت نکنه.
فقط بهم گوش بده و بفهمه منو و بغلم کنه.
همیشه و الانم حسرت اینه که یک بار مادرم بغلم کنه یا کسی از خانوادهام یا عزیزانم بغلم کنه، این توی دلم مونده.خودمم نمیدونم آیا بعد این همه سال این کار رو انجام بدم یا نه؟
چون خجالت میکشم و حس میکنم بعدش مسخرهام کنن.» این افکار چرا و به چه دلیل سراغ او آمد؟
پاسخ به این سوال شاید بهشدت سخت باشد چرا که رسیدن به چنین تصمیمی تک عاملی نیست و شاید چندین عامل در طول سالیان زندگی، انسان را به این سمت و سو بکشاند.
این زن جوان چنین سوالی را با یادآوری آنچه در خانوادهاش گذشته، پاسخ میدهد: « من تو سن نوجوانی خیلی از طرف خانوادهام اذیت میشدم؛ همیشه از برادرم کتک میخوردم.
مادرم هیچ درک و محبتی نداشت و یه جورایی همگی قربانی قربانیشدههامون بودیم؛ مثلا مادرم هم خودش هیچ محبتی ندیده بود.
بزرگتر که شدم، برای فرار از شرایط خونهمون یک انتخاب اشتباه کردم؛ از چاله دراومدم و افتادم توی چاه.
بعدش، چون شرایط خیلی بد بود و دیگه توان تحمل نداشتم، تصمیم به جدایی گرفتم.
اما اون دوران هم شکنجه روحی و جسمی میشدم و چون همسر سابقم طلاق نمیداد و خانوادهام هم مخالف بودند و حمایتم نمیکردند، دوباره برادرم کتکهاشو شروع کرده بود.»
پرده سوم: بر لبه تیغ
دوران طلاقش نزدیک به دو سال طول کشید؛ دورانی که نه پشتوانه مالی داشت و نه حمایت خانوادگی.
احساس میکرد از هر طرف تحت فشار است و کسی شرایطش را درک نمیکند.
اطرافیان به جای حمایت، با سرزنش و قضاوت به او نگاه میکردند و این تنهایی را برایش سنگینتر میکرد.
در همان زمان، هرجا میرفت با نگاه منفی روبهرو میشد، فقط بهخاطر اینکه در مسیر جدایی قرار داشت.
حتی در مراجعات رسمی و جایی که انتظار امنیت و احترام داشت، رفتاری دید که باعث شد احساس ناامنی بیشتری کند.
در خانواده و میان آشنایان هم نگاه و رفتارهایی میدید که او را بیشتر در معرض سوءاستفاده قرار میداد؛ بعضیها بهجای حمایت واقعی، با انگیزههای مالی یا جنسی به او نزدیک میشدند.
این تجربهها حس شرم، آلودگی و بیارزشی شدیدی در او ایجاد کرده بود، تا جایی که خودش را «لکه ننگ» میدید.
از طرف دیگر، خشونت خانگی دوباره شروع شده بود؛ بهویژه از سوی برادرش که با توهین و تحقیر او را تحت فشار قرار میداد و حضورش را در خانه پدری زیر سوال میبرد.
این فشارها در روزهای آخر شدت گرفته بود و او در آن زمان احساس میکرد کاملا بیپناه و بیارزش شده است.
روزی که آن اقدام را انجام داد، اتفاقهای متعددی پشت سر هم رخ داده بود؛ هم فشارهای خانوادگی و هم مواجهه با رفتارهایی که او را، عمیقا آزرده بود.
احساس کرده بود «دیگر توان ادامه ندارد» و همان احساسات او را به سمت آن تصمیم برد که جانش را به خطر بیندازد.
حس میکرد همهچیز تمام شده.
هیچ آیندهای جلوی چشمانش نبود؛ فقط حرفها و رفتارها و اذیت شدنها در ذهنش تکرار میشد.
با خودش میگفت: «چرا هنوز زندهام، برای چی باید همه اینها رو تحمل کنم؟» به نقطهای رسیده بود که فکر میکرد تنها راه رهایی از این فشارها این است که «خلاص شود» چون در آن صورت دیگر هیچکس نبود که او را اذیت کند.
پرده چهارم- روزهای روشن
روزهای سختی را پشت سر گذاشته است اما حالا بعد از یک اقدام و جان سالم به در بردن از آن و حدود شش ماه جلسات روانشناسی، اگر با کسی که افکار خودکشی دارد مواجه شود چنین واکنشی در برابر او خواهد داشت: « سعی میکنم ببرمش پیش کسی که تخصص داشته باشه تا بهش کمک کنه، چون بهنظرم من اون آگاهی و علم لازم رو ندارم که بخوام بر اساس تجربه یا ذهنیت خودم راهنماییش کنم.
اما هیچوقت نمیبرمش پیش روانپزشک؛ اون رو میبرم پیش یک روانشناس و تا حد ممکن به حرفهاش گوش میدم.» این زن جوان معتقد است که اگر یک نفر معتاد یا دزد و قاتل شود یا هر چه سر او بیاید و مثلا خودکشی کند ۹۰ درصد خانواده در آن موثر و مقصر است.
این روزها هم البته فکر میکند دیگر از آن شرایط فاصله گرفته است و اگر هم درموقعیت آسیبزا قرار بگیرد سعی میکند خود را از آن دور کند: «به لطف حرفهای خانم دکتر و نوروتراپی، واقعا احساس میکنم خیلی جواب گرفتم.
طلاقم تموم شد و از اسارت اون آدم آزاد شدم.
تکلیفم رو با خودم مشخص کردم؛ برای خودم هدف گذاشتم، دوباره درس خوندم و رشتهای رو پیدا کردم که همیشه دوست داشتم.
حال و هوای درس و دانشگاه خیلی کمکم کرد، چون واقعا عاشق درس بودم ولی همسر سابقم نمیذاشت ادامه بدم، درحالی که خودش درس میخوند.
بعدش انتظارم رو از آدمها آوردم پایین.
دیگه از کسی توقعی ندارم و پذیرفتم که توی این دنیا کسی رو ندارم جز خودم؛ و فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم.
کسی هم غول چراغ جادو نیست که آرزوهام رو برآورده کنه.
من تلاشم رو میکنم و تا وقتی عمری باشه برای خودم و هدفهام میجنگم.
روی خودم بیشتر کار میکنم، دیگه برام مهم نیست بقیه چی میگن، و از همه مهمتر اینه که خودمو دوست دارم و کلی روی اعتمادبهنفسم کار کردم.
چند وقت پیش یکی از دوستام که مدتها تحت فشار خانوادگی بود به همان مرحلههای سخت رسیده بود.
چند ماه پیش از خونهشون رفت، چون واقعا خسته شده بود و احساس میکرد جایی توی اون محیط نداره.
الان تنها زندگی میکنه.
چند بار باهاش حرف زدم که بره پیش روانشناس و کمک بگیره، ولی خودش قبول نمیکرد که نیاز به حمایت داره.من هم وقتی دیدم نمیخواد تغییری ایجاد کنه، کمکم ازش فاصله گرفتم.»
پرده پنجم- درباره یک فرآیند تدریجی
ماجرای «النا» و سایر افرادی که در آستانه اقدام به خودکشی هستند یا این اقدام را رقم زدهاند از نگاه روانشناس و رواندرمانگر چگونه است؟
چه عواملی باعث میشود که افکار خودکشی سراغ یک فرد برود؟
ثریا انوری، روانشناس ونوروتراپیست در وهله اول تأکید میکند که خودکشی یک «تصمیم لحظهای» نیست؛ بلکه فرآیندی تدریجی و سقوطی آرام است که در آن مجموعهای از دردها، افکار و احساسات حلنشده رویهم انباشته میشوند: «در ایران سه عامل اصلی بیش از همه این مسیر را تشدید میکنند: افسردگی و اضطرابی که درمان نشده یا درمان آن بهدرستی انجام نشده است، فشارهای اجتماعی و اقتصادی و احساس تنهایی مزمن، بهخصوص در کلانشهرها.» از نظر او اما لایههای عمیقتر، عوامل زیستی و روانشناختی در این زمینه در کنار هم عمل میکنند.« اختلال در عملکرد انتقالدهندههای عصبی مانند سروتونین یا دوپامین میتواند موجب افسردگی و ایجاد حس «درماندگی آموختهشده» شود.
درماندگی آموختهشده هم یکی از مفاهیم کلیدی در روانشناسی است؛ مانند حیوانات سیرک که از کودکی با طنابهای محکم کنترل میشوند و بعدها، حتی زمانی که قوی میشوند، یاد گرفتهاند که نمیتوانند از محدودیت رها شوند، انسانها هم این درماندگی را یاد گرفتهاند و فکر میکنند هیچ درمانی ندارد.» او از «سوگهای حلنشده» و «شرم مزمن» به عنوان عوامل دیگری در این زمینه یاد میکند: «سوگ فقط به مرگ یک عزیز محدود نمیشود؛ شکستهای عاطفی یا جدایی نیز نوعی سوگ محسوب میشوند.
علاوه بر آن، «شرم مزمن» پس از انجام کاری که فرد آن را نادرست یا شرمآور تلقی میکند و احساس مداوم بیارزشی نیز از عوامل تقویتکننده بحران روانی هستند.
پژوهشها نشان میدهند که ترکیب چند عامل، بیشترین تاثیر را بر اقدام به خودکشی دارد: درد روانی تحملناپذیر، احساس اضافی بودن یا سربار بودن برای دیگران، ترس از تنهایی، و برخی اختلالات شخصیتی.
فرد در چنین شرایطی لزوما قصد مردن ندارد؛ او میخواهد از دردی رهایی یابد که دیگر توان تحمل آن را ندارد.
این وضعیت بهویژه در افرادی با ملاکهای اختلال شخصیت مرزی (Borderline) بسیار شایع است.»
« فردی که قصد خودکشی دارد، درباره آن صحبت نمیکند»، «صحبتکردن درباره خودکشی خطرناک است»، «اگر فرد یک بار اقدام کرده و زنده مانده، دیگر خطر رفع شده است» به گفته این رواندرمانگر چنین جملاتی باورهای اشتباهی است که در جامعه رواج دارد.
او در این باره توضیح میدهد: «حدود ۷۰ درصد افرادی که اقدام به خودکشی میکنند، پیش از آن درباره قصد یا افکارشان صحبت کردهاند.
پرسش مستقیم درباره افکار خودکشی نهتنها ریسک را افزایش نمیدهد، بلکه تا حدی آن را کاهش میدهد.
اقدام قبلی، قویترین شاخص برای پیشبینی اقدامهای بعدی است.»
پرده آخر: نشانهها را جدی بگیریم
چه نشانههایی وجود دارد که خانوادهها و اطرافیان باید آنها را جدی بگیرند؟
انوری در پاسخ به این سوال میگوید: «در فرهنگ ما بسیاری از افراد یاد گرفتهاند دردهایشان را پنهان کنند و از مکانیسمهای دفاعی مانند انکار و سرکوب استفاده کنند.
این مکانیسمها در کوتاهمدت کمککنندهاند، اما استفاده بیش از حد از آنها، یعنی نادیدهگرفتن افکار و احساسات یا بیان غیرمستقیم آنها از طریق فعالیتهای هنری، در بلندمدت نشانه خوبی نیست و میتواند به افسردگی منجر شود.
جملاتی مانند «دیگر توانش را ندارم»، «کاش نبودم» یا خداحافظیهای غیرعادی که بسیاری از خانوادهها بعدها گزارش میکنند میتواند نشانه هشدار باشد.
بخشیدن وسایل مهم، کنارهگیری از جمع، بیخوابی، افت شدید خلقوخو، و جستوجوی ابزارهای مرگ نیز از نشانههای جدی هستند که باید فورا مورد توجه قرار گیرند.
ریشه بسیاری از این دردها، درماننشدن یا درمان نادرست آنهاست.
در بسیاری از موارد، در روند درمان فقط نشانههای ظاهری- مثل یک شکست عاطفی- مورد توجه قرار میگیرد، در حالی که زیربنای این مشکلات بیشتر به اختلالات شخصیت برمیگردد.
نکته مهم دیگر این است که اقدام به خودکشی، حساسیت فرد نسبت به درد و مرگ را کاهش میدهد.
علاوه بر این، شرمی که پس از اقدام تجربه میشود، میتواند بسیار تشدیدکننده باشد؛ برای مثال فرد ممکن است به این باور برسد که «حتی در مرگ هم شکست خوردم» و خود را کاملا شکستخورده ببیند.
اگر درمان جدی و پیگیرانه صورت نگیرد، خطر تکرار اقدام تا ۴۰ برابر افزایش پیدا میکند.»او معتقد است که برای پیشگیری از خودکشی، باید برای هر فرد پروتکل درمانی شخصی داشته باشیم تا ریشه آسیب؛ اختلالات شخصیت، تجربههای دوران کودکی، عوامل ژنتیکی یا فرزندپروری مشخص شود و پیگیری بعد از ترخیص انجام شود.« حذف ابزارهای خطرناک از خانه، درمانهای تخصصی مانند شناختیرفتاری، نوروتراپی و حمایت خانواده ضروری است و در برخی موارد بستری کوتاهمدت لازم است.
نوبتهای پراکنده رواندرمانی کافی نیست و درمان باید مداوم و ساختارمند باشد.» فردی که یک بار اقدام به خودکشی داشته، اغلب بهشدت آسیب پذیر است و برخورد خانواده با فرد آسیب دیده در این دوران از اهمیت زیادی برخوردار است.
ثریا انوری در این باره از سه اصل طلایی نام میبرد: «نخست، گفتوگوی بدون قضاوت، بدون سرزنش و بدون کنترل.
دوم، همراهی واقعی در روند درمان؛ یعنی خانواده فقط نصیحت نکند، بلکه در جلسات شرکت کند و ببیند خودِ آنها در کدام رفتارها مشکل دارند.
سوم، ایمنسازی محیط خانه و دور نگهداشتن ابزارهای خطرناک.
جملههایی مانند «چرا این کار را کردی؟
آبرویمان را بردی» کاملا ممنوع است.
و در نهایت مهمترین بخش یعنی پرکردن مخزن عاطفی فرزند با محبت بیقیدوشرط؛ اینکه بداند صرفنظر از هر رفتاری، دوستداشتنی است.» نقش روانشناس هم البته مهم است.«در گام نخست باید یک ارزیابی دقیق و تبارشناسی کامل انجام شود؛ زیرا اگر تشخیص درست نباشد، درمان ناقص خواهد ماند.
این ارزیابی شامل فرمولبندی بالینی، بررسی میزان دسترسی فرد به ابزارهای مرگ، شناسایی محرکها، و تصمیمگیری درباره ضرورت بستری یا ارجاع به روانپزشک برای دارودرمانی است.در مورد افرادی که اختلالات شخصیت یا افسردگی دوقطبی دارند، احتمال اقدام بسیار بالاتر است.
همچنین باید مشخص شود آیا فرد به درمانهایی مانند نوروتراپی یا سایر مداخلات تخصصی نیاز دارد یا نه.
در مواردی که اقدام به خودکشی بهمنزله فریاد کمکخواهی بوده، جلسات درمانی و حمایتی باید با حساسیت بیشتری طراحی شود.بهطور کلی، آمار نشان میدهد اقدام به خودکشی در زنان بیشتر است، اما خودکشیهای منجر به مرگ در مردان فراوانی بالاتری دارد، زیرا معمولا از روشهای خشنتری استفاده میکنند؛ در حالی که بسیاری از اقدامها در زنان بیشتر جنبه درخواست کمک دارد.»فردی که با افکار خودکشی درگیر است نیاز به مداخلات درمانی از سوی یک روانشناس و رواندرمانگر دارد اما این موضوع چندان جدی گرفته نمیشود.
مثلا ممکن است یک فرد عادی نسبت به آن آگاه نباشد یا در نبود پوششهای مناسب بیمهای، توان مالی مراجعه به روانشناس را نداشته باشد یا حتی اصلا به آن اعتقادی نداشته باشد اما این رواندرمانگر میگوید که راهحل اصلی، آگاهسازی جامعه درباره روانشناسی و رواندرمانی است: « مردم باید بدانند روانشناس «دکتر دیوانهها» نیست و اتفاقا افراد آگاه بهدنبال درمان میروند.
فرهنگسازی باید از سنین پیشدبستانی آغاز شود تا روانشناس به عنوان محرم و حامی فرد شناخته شود و رازهای مراجعهکنندگان محفوظ بماند.
این فرهنگسازی میتواند از طریق رسانهها، آموزش در مدارس و پخش بروشور در اماکن عمومی انجام شود تا رواندرمانی بین جامعه عادیسازی شود.علاوه بر این، باورهای غلط مانند اعتقاد به طلسم و جادو، که اراده شخص را میگیرد و ارجاع به روانشناس را به تعویق میاندازد، باید به عنوان یک تهدید اجتماعی شناسایی و از طریق آموزش و همکاری با نیروهای انتظامی و مراکز مربوطه کاهش یابد.» او معتقد است که رسانهها هم در بازتاب اخبار مربوط به خودکشی نقش بسیار حساسی دارند و مهمترین اصل این است که از تیترهای احساسی و دراماتیک استفاده نکنند و بههیچوجه تصاویر مربوط به حادثه را منتشر نکنند.«روایتها نباید به عادیسازی، قهرمانسازی یا اسطورهسازی از فرد منجر شود؛ بلکه باید تحلیل علمی و ارایه راهکار محور کار قرار گیرد.»به گفته انوری عوامل اقتصادی و اجتماعی هم نقش پررنگی در خودکشی دارند ضمن اینکه گزارشهایی وجود دارد که خودکشی در استانهایی مانند لرستان، کرمانشاه، ایلام و کهگیلویهوبویراحمد بالاترین نرخ را تجربه میکنند و بیش از ۱۰ نفر از هر ۱۰۰ هزار نفر در این مناطق اقدام به خودکشی میکنند.« نرخ مرگ در این باره میان افراد ۱۸ تا ۲۹ سال ۲۸ درصد است و همچنین مراجعه به اورژانسهای مرتبط با خودکشی هم در حال افزایش است.
هفته قبل مراجعی داشتم که اقدام به خودکشی کرده بود اما بلافاصله پشیمان شده و به اورژانس مراجعه کرده و گفته بود: « من فلان دارو را خوردهام.» آخرین یافتههای علمی سالهای ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۵ درباره خودکشی پیامهای مشترکی دارند؛ سابقه اقدام به خودکشی مهمترین شاخص هشدار است، اقدام قبلی قویترین پیشبینیکننده اقدامهای بعدی محسوب میشود و پیگیری فعال و طولانیمدت موثرترین روش پیشگیری است و درمان باید مداوم، ساختاریافته و قابل ارزیابی باشد.
او میگوید بر این اساس کاهش انگ، آموزش خانواده و اصلاح نحوه روایت رسانهای تأثیر بسیار جدی در کاهش این آسیب دارد.«رسانهها باید رویکرد فعلی را تغییر دهند و صرفا با هدف آگاهسازی و با مشورت متخصصان به این موضوع بپردازند.در حوزه درمان نیز شیوههای نوین، مسیر تازهای ایجاد کردهاند و برخی روشهای جدید مانند درمانهای مبتنی بر تحریک عصبی یا لیزردرمانی به دلیل نقش التهاب عصبی در افسردگی، نتایج امیدوارکنندهای نشان دادهاند.
در یکی از موارد گزارششده، فردی با سابقه ۳۰ سال افسردگی شدید و مقاوم پس از استفاده از یک ایمپلنت مغزی اختصاصی توانست دوباره احساس شادی را تجربه کند و از افکار خودکشی رها شود.
این فناوری با تحریک هوشمند نواحی مغزی، تغییر قابلتوجهی در زندگی او ایجاد کرده است.»
طبق گزارشی که چندی پیش محمدعلی محمدی، جامعهشناس و عضو کرسی یونسکو در سلامت اجتماعی و توسعه ارایه کرد در ایران، 125 نفر در هر 100 هزار جمعیت، اقدام به خودکشی میکنند که اقدام ۶ نفر در این بین به مرگ ختم میشود.
طبق آمار وزارت بهداشت در سال ۹۹ حدود۱۰۰ هزار نفر در ایران اقدام به خودکشی کردند که این میزان هم رو به افزایش است.
همه اینها در حالی است که روایتهای انسانی و نظر کارشناسان این حوزه نشان میدهند که خودکشی نه یک تصمیم ناگهانی، بلکه پیامدی پیچیده از عوامل زیستی، روانشناختی، خانوادگی، اجتماعی و حتی شرایط اقتصادی است و پیشگیری موثر آن تنها با گفتوگوهای بدون قضاوت، دسترسی به خدمات درمانی تخصصی، پیگیری مداوم، کاهش انگ، و بازنگری جدی در روایت رسانهای این مساله، امکانپذیر خواهد بود.