خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 26 آبان 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

خاطرات مارگارت آتوود منتشر شد؛ کتابی که حسابرسی اعمال دیگران نیست

مهر | فرهنگی و هنری | دوشنبه، 26 آبان 1404 - 08:24
مارگارت آتوود در کتاب خاطرات جدید خود، درباره موضوع‌هایی مانند مرگ، تأثیر نوشته‌هایش بر مسائل اجتماعی و جایگاه زنان در جامعه صحبت کرده است.
زندگي،كتاب،آتوود،نويسنده،خاطرات،نوشتن،ياد،جنگ،نديمه،سرگذشت،ص ...

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از آسوشیتدپرس، کتاب خاطرات مارگارت آتوود نویسنده مشهور کانادایی چند روزی است که وارد بازار کتاب شده است.
جلد این کتاب، نمای نزدیکی از نویسنده را نشان می‌دهد که انگشت خود را جلوی دهانش گرفته و با نگاهی شیطنت‌آمیز در چشمانش، گویی می‌خواهد یکی دو معما طرح کند: آیا این کتابی است که در آن اسرار آشکار خواهد شد، یا شاید کتابی است که در آن اسرار حفظ می‌شوند؟
می تواند جواب هر یک از سوال‌ها بله و بله باشد.
«کتاب زندگی‌ها: نوعی خاطرات» نگاهی ۶۰۰ صفحه‌ای به زندگی شخصی و خلاقانه یکی از تحسین‌شده‌ترین، تأثیرگذارترین و بحث‌برانگیزترین نویسندگان جهان است.
این بانوی ۸۵ ساله که با نگاهی دیستوپیایی در رمان «سرگذشت ندیمه» جامعه‌ای سرکوبگر را به تصویر کشیده، در کتاب جدیدش از تجربه‌های زیاد زندگی‌اش و سفر از طبیعت بکر کانادا تا صحنه بین‌المللی سخن می‌گوید.
در حالی که آتوود در مقاله‌ها و مصاحبه‌های متعددش از همه چیز زندگی‌اش از زمانی که کودک بود تا نقش والد بودن صحبت کرده، پس از سال‌ها مقاومت در برابر درخواست‌های ناشرانش برای روایت داستان زندگی‌اش، به این ایده جواب آری داده به این شرط که کتابش نوعی خاطره نویسی، درباره آنچه به یاد می‌آورد باشد، نه زندگینامه که شامل بسیاری از چیزهایی است که به یاد نمی‌آوری یا ترجیح می‌دهی به یاد نیاوری!
آتوود در مقدمه کتابش می‌نویسد هرچند از «درخشش فسفری زننده» شایعات و تسویه حساب‌ها در امان نبوده، اما نمی‌خواست نقش خود را به یک حسابدار کثیف از نظر اخلاقی کاهش دهد و از همین رو کتابش تا حدودی، داستانی است درباره اینکه یک نویسنده چگونه می‌نویسد و چگونه الهام می‌گیرد.
«کتاب زندگی‌ها» لحظات ناامیدی، غم و خیانت هم دارد: یکی از واضح‌ترین خاطرات کودکی او، که منبع رمان «چشم گربه» او بوده، فریب خوردن توسط حلقه‌ای از دوستانی بود که گذاشتند او در یک گودال دفن شود، در برف رها شود و سایر مصائب را که برای «بهبود» او در نظر گرفته شده بود، تحمل کند.
اما، همانطور که آتوود اذعان می‌کند، خاطرات او داستان خوش‌شانسی‌ها هم هست.
او نویسنده‌ای برنده جایزه است که بدون کوتاه آمدن از نظراتش، توانسته تنها از طریق درآمد آثارش زندگی کند.
او فرزند والدینی است که دوستشان داشته و تحسینشان کرده و مدت‌ها شریک زندگی نویسنده و ماجراجوی فقید، گریم گیبسون، بوده است، پیوندی که در سفر با قایق به خلیج جورجیان کانادا محکم شد و با گشت و گذار در جاهای مختلف از ترینیداد تا استرالیا ادامه یافت.
آتوود می‌گوید مرگ دلیل دیگری است که او برای نوشتن «کتاب زندگی‌ها» احساس آمادگی کرد.
والدینش مدت‌هاست از دنیا رفته‌اند، همانطور که تعداد زیادی از دوستان و رقبای سابقش نیز از دنیا رفته‌اند.
در پاسخ به این سوال که آیا اگر گیبسون (سال ۲۰۱۹ درگذشت) هنوز زنده بود، کتاب را منتشر می‌کرد، می‌گوید نه و اضافه می‌کند که برای بازگشت به سال‌های با هم بودنشان مشکلی نداشت.
او می‌گوید: از نوشتن آن بخش‌ها لذت بردم، اما آنجا که به مرگ او می‌رسد را دوست نداشتم؛ جالب نبود.
اما زندگی واقعی است.
و در زندگی واقعی، همه می‌میرند.
آتوود در مصاحبه اخیرش درباره شانس، فمینیسم، دلیل تصور بدترین حالت و اینکه چرا علیه والدینش شورش نکرد، صحبت کرد.
این گفتگو چنین است:
وقتی کتاب را تمام کردم به این نتیجه رسیدم که زندگی خوبی داشتید...
در کل، بله.
فکر می‌کنم از بسیاری نظرها از یک نسل خوش‌شانس بودم و در کل، هیچ اتفاق وحشتناکی برای من نیفتاد.
هورا برای من (می‌خندد).
خب من جایی زندگی می‌کردم که جنگ‌زده نبود.
روی آن بمب نریختند.
مردم قتل عام نشدند.
و این چیزی نیست که برای مردم همه جهان صدق کند.
این ثبات نسبی زندگی، موجب شد که بررسی برخی مضامین تاریک در «سرگذشت ندیمه» و دیگر آثارتان راحت‌تر شود؟
من از نسل جنگ جهانی دوم هستم و ممکن است عجیب باشد که بگویم ما خوش‌شانس بودیم.
اما به یاد داشته باشید، ما در آن زمان بچه بودیم، بنابراین راهی جنگ نشده بودیم.
افرادی دور و برمان بودند، فامیل ها بودند، که راهی جنگ شدند، اما خودمان برای حضور در دل جنگ خیلی کم سن بودیم و همین موجب شد من نه تنها به جنگ، بلکه به طور کلی به دیکتاتوری‌ها علاقه‌مند شوم.
نویسندگانی زیادی هستند که در برابر والدینشان و برای نیاز به جدایی از آنها، شورش کردند.
احساس نمی‌کنم این در مورد شما صادق باشد.
من یک نوجوان کوچک و موذی بودم.
اما نه، حس شورش علیه والدینم را نداشتم.
اما این حس را داشتم که همیشه کاری را که آنها ترجیح دهند انجام نمی‌دهم.
آنچه آنها ترجیح می‌دادند منطقی بود؛ مثلاً آنها فکر نمی‌کردند که نویسنده شدن انتخاب خوبی در سال ۱۹۵۷ باشد.
فقط ۱۰٪ از نویسندگان واقعاً از این طریق امرار معاش می‌کنند، مگر اینکه توسط کسی استخدام شده باشند.
بنابراین مادرم گفت: «اگر قرار است نویسنده شوی، بهتر است املای کلمات را یاد بگیری.» و من گفتم: «دیگران این کار را برای من انجام خواهند داد.»
شما در کتابتان درباره دخترانی نوشته‌اید که وقتی ۹ ساله بودید به شما کلک زدند.
چیزی که در آن ماجرا توجه من را جلب می‌کند این است که چقدر برای من، و احتمالاً برای بسیاری از آنهایی که شما و کارتان را می‌شناسند، تصور کردن اینکه شما فردی ساده‌لوح باشید که به راحتی فریب می‌خورد، سخت است.
خب، اینطور نبود که من بچه‌ها را نشناسم، اما بیشترشان پسر بودند و پسرها را راحت‌تر می‌شود شناخت و کمی ساده‌تر هستند.
اما دخترها کاملاً پیچیده هستند.
پسرها سلسله مراتبی دارند که بر اساس چیزهای واقعی پیش‌بینی می‌شود؛ اینکه چه کسی در بیسبال بهترین است، چه کسی در بازی‌های ویدیویی بهترین است؟
چیزهایی از این قبیل را می‌شود اندازه‌گیری کرد.
در حالی که در میان دخترها، یک نفر می‌تواند یک روز ملکه باشد و روز بعد عزل شود و نمی‌دانی چرا.
شما زیاد در این مورد صحبت کرده‌اید و گفته‌اید که زنان را به قدیس تبدیل نکنید و همه‌اش نگویید مردسالاری آنها را به این کار واداشت.
می‌توانی در چارچوب سیستم زندگی کنی و همچنان انتخاب‌های اخلاقی داشته باشی، همانطور که بسیاری این کار را کرده‌اند.
به ویژه به دلیل نوشتن «سرگذشت ندیمه»، باور مردم این است که «مارگارت آتوود یک فمینیست بزرگ است».
باید کمی در استفاده از این کلمه مراقب باشیم، درست است؟
چون فکر می‌کنم کلمات مهم هستند.
و این کلمه بیش از حد استفاده شده و برای انواع چیزها، مثلاً «کمونیست» و «مسیحی»، به کار رفته است.
بنابراین حداقل ۷۵ نوع مختلف فمینیسم وجود دارد و فکر می‌کنم می‌توان آنها را در ویکی‌پدیا پیدا کرد.
شما کدام نوع فمینیست هستید؟
از آن نوعی که به برابری در چارچوب قانون علاقه‌مند است.
به این معنا من به سازمان‌هایی مانند «برابری اکنون» علاقه‌مند هستم، زیرا این چیزی است که روی آن کار می‌شود و من هرگز، در طول موج دوم فمینیسم، مثلاً سال ۱۹۷۲ که می‌گفتند باید سرهمی و چکمه کار پوشید، علاقه‌ای نداشتم.
برای من جذاب نبود.
من از پوشیدن سرهمی و چکمه کار ناراحت نمی‌شدم، اما احساس نمی‌کردم باید همیشه آنها را بپوشم.
تصور می‌کردید نوشتن کتابی مانند «سرگذشت ندیمه» احتمال وقوع چنین سناریویی را در کتاب کاهش دهد؟
خب، همه دیستوپیاها هشدار هستند.
بنابراین همه آنها می‌گویند که یک چاله بزرگ در جاده پیش رو وجود دارد و بهتر است مراقب باشید که در آن نیفتید.
در حالی که اگر می‌خواستم شما در چاله بیفتید، چیزی در مورد آن نمی‌گفتم.
می‌گفتم «خب جاده صافی در پیش است.
عالی خواهد بود.»
الهامات شما از منابع بسیار متفاوتی می‌آیند.
به نظر می‌رسد تقریباً هیچ حوزه دانشی وجود ندارد که برای شما جالب نباشد، چه علم باشد، چه کتابچه‌های راهنمای عملی یا تاریخ نظامی.
آیا حوزه دانشی وجود دارد که به آن علاقه نداشته باشید؟
مثلثات.
مشکل شما با مثلثات چیست؟
من هرگز در آن دقت نکرده‌ام و به نظرم غیرقابل نفوذ است.
من یک برادرزاده دارم که فیزیکدان است و در ماهیت جهان تخصص دارد و ما تقریباً کم با هم، هم‌صحبت می‌شویم.
آیا اکنون که این خاطرات را نوشته‌اید، زندگی خود را متفاوت می‌بینید؟
آیا باعث شد بگویید: "زندگی من اکنون کمی برایم متفاوت به نظر می‌رسد"؟
چه سوال خنده‌داری!
برخی از نویسندگان می‌گویند نوشتن به آنها کمک کرد تا متوجه شوند چه فکری دارند...
چنین چیزی در سنین پایین‌تر شاید اتفاق بیفتد، اما وقتی ۸۵ ساله باشی، تقریباً می‌دانی چگونه فکر می‌کنی و اگر نمی‌دانی شاید بهتر باشد یک آزمون شناختی بدهی (می‌خندد).
آیا کتاب‌هایی نوشته‌اید که نگاه خاصی به آنها داشته باشید و با خود بگویید واقعاً نقطه اوج شما بودند؟
هرگز به این سوال پاسخ نداده‌ام.
چرا؟
بعضی‌ها این را می‌شنوند و خواهند گفت: من این همه وقت گذاشتم و تمام توانم را به تو دادم و اجازه دادم ۶ بار نوشته‌هایم را بالا و پائین کنی و تو حتی سپاسگزار هم نیستی!
درباره اینکه چقدر در مجموع احساس می‌کنید زندگی خوبی داشته‌اید صحبت کرده‌ایم.
آیا قدردانی کلمه‌ای است که برای خودتان به کار می‌برید؟
«خوش‌شانس» کلمه‌ای است که من به کار می‌برم.
اما شما نخواستید کتابتان را «خوش‌شانس» (لاکی) بنامید.
بیشتر به اسم سگ می‌خورد...