پرواز با دستان سوخته؛ شهیدی که خواب شهادت خود را دیده بود
علیاکبر قبادی، برادر شهید محمد قبادی، راوی سختترین ساعات و روزهایی است که او و خانواده تحمل کردهاند؛ روزهای بیخبری از محمد و لحظههایی که قرار بود خبر شهادت را به مادر بدهند.
به گزارش مشرق، خواب دید؛ یک خواب عجیب؛ خوابی که به فاصله اندکی تعبیر شد.
شهادت، گویا یک گزینش است.
شهید محمد قبادی، بچه محله جمهوری، ۲ ماه قبل از شهادت خواب دید که او را انتخاب کردهاند؛ رؤیای صادقی که در ۲۵ خرداد ۱۴۰۴تعبیر شد و محمد از خیابان سهروردی یعنی محل اصابت موشک اسرائیلی در جنگ ۱۲روزه پر کشید و آسمانی شد.
علیاکبر قبادی، برادر شهید محمد قبادی، راوی سختترین ساعات و روزهایی است که او و خانواده تحمل کردهاند؛ روزهای بیخبری از محمد و لحظههایی که قرار بود خبر شهادت را به مادر بدهند.
مرد روزهای جهاد
«تماس شما از طریق پیامک به ایشان ارسال میشود.» از ظهر یکشنبه ۲۵ خرداد، این پیام آرام و قرار خانواده قبادی را برهم میزند.
یک بار، ۲ بار و شاید دهها بار با شماره محمد تماس میگیرند اما تکرار این پیام، خانواده را جان به لب کرده است.
شهید محمد قبادی متولد ۲۰ مرداد ۱۳۷۵ خدمت در لباس مقدس نظامی را انتخاب کرد.
دلش میخواست پاسدار باشد؛ پاسدار وطن.
برایش فرقی نمیکرد چگونه و کجا خدمت کند؛ چراکه قبل از آن فعالیتهای جهادی و داوطلبانه بخش مهمی از زندگیاش را به خود اختصاص داده بود.
برادرش میگوید: «هرجا قرار بود کار گروهی و جهادی انجام دهند، بیهیچ چون و چرایی حضور داشت.
روزهایی که کرونا همه را خانهنشین کرده بود، محمد به اتفاق دوستانش کوچه و خیابانهای محله را ضدعفونی میکردند.
با وجود چنین روحیهای، میدانستیم که در روزهای جنگ ۱۲ روزه نباید انتظار داشته باشیم که خانهنشین شود.
اما زمانی که تلفنش را پاسخ نداد و ما بیخبر ماندیم دیگر تحمل سخت بود.
او در جریان حمله رژیم صهیونیستی به یک آپارتمان اداری ـ مسکونی در خیابان سهروردی به شهادت رسید، اما پیکرش پیدا نمیشد.»
دستان سوخته؛ تنها نشانی محمد
تماسهای بیپاسخ و خبر بمباران محل کارش باعث شد تا خانواده نگران شوند.
برادرش میگوید: «دیگر به یقین رسیدم که محمد شهید شده.
متأسفانه خبری از پیکرش نبود.
چند ماه قبل از شهادت به زیارت امام رضا(ع) رفته بود.
متأسفانه یکی از اتاقهای هتل دچار حریق شد، اجاق گاز مسافرتی آتش گرفته بود و امکان انفجار داشت.
او با دستانش اجاق را گرفت و به سمت حیاط دوید.
خدا را شکر برای کسی اتفاقی نیفتاد، ولی ۲ دستش بدجوری سوخت.
برای شناسایی پیکرش تنها نشانی که داشتیم همین دستان سوخته بود، ولی گمشدهمان پیدا نمیشد.» از میان شهدای بمباران سهروردی تنها ۲ شهید شناسایی نشده بودند.
برادر میخواهد تست دیانای بدهد ولی برای دقت کار و سرعت آن باید از مادر یا پدر تست میگرفتند.پدر شهید، در قید حیات نیست و این مسئولیت با مادر بود.
برادر شهید میگوید: «این سختترینکاری بود که به من سپرده شد.
باید خبر شهادت را به مادر میدادم.
او را به بهشت زهرا(س) بردم.
فاتحهای برای پدر خواندیم.
گفتم: مامان، یادت هست محمد عادت داشت هر هفته با دوستانش اینجا میآمد.
بیا مثل او فاتحهای برای شهدا بخوانیم.
قدم به قدم که مزار شهدا را پشت سر میگذاشتیم، قصد میکردم خبر شهادت را بدهم، ولی بغض و غم مادر مانع میشد.»
مادر میدانست
مادر نشسته است، غمگین و تکیده.
علیاکبر سر روی دامنش میگذارد و میگوید: «بگذار مثل روزهای کودکی سر به دامانت بگذارم و حرف بزنیم.» بیخبری از محمد طاقت از وجیههخانم ربوده.
علیاکبر قبادی آن لحظه را اینگونه روایت میکند: «مادر ریزریز اشک ریخت و گفت: میدانم که محمدم شهید شده.
خودش ۲ ماه پیش خوابش را دیده بود.
گفته بود: مادر!
خواب دیدم در مکان شلوغی ماندهام.
سراغم میآیند و میگویند محمد!
این لیست شهداست، اسم تو هم نوشته شده.» پیکر شهید محمد قبادی، بعد از ۱۲ روز جستوجو، بالاخره ۵ تیر دقیقاً در روز چهلم درگذشت پدرش از میدان جمهوری تهران تشییع و در قطعه ۴۲ به خاک سپرده شد.
پدرش همیشه، میگفت: «محمدم، الهی عاقبت به خیر شوی!» و چه عاقبت به خیری از این بالاتر که زندگی آدم به شهادت ختم شود.