خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

جمعه، 23 آبان 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

وقتی «هیچ‌کس» دیگر چیزی برای گفتن ندارد/ «هیچ‌کس ۲»: یک قدم به جلو، دو قدم به عقب

مشرق | فرهنگی و هنری، برگزیده | جمعه، 23 آبان 1404 - 02:18
دنباله‌ی «هیچ‌کس» با تکرار بی‌وقفه‌ی خشونت، از قهرمانی انسانی به هیولایی بی‌احساس تبدیل می‌شود؛ فیلمی که همه‌چیز دارد جز تازگی، هیجان و دلیل ادامه‌دادن.
فيلم،قسمت،زندگي،اكشن،ويك،مردي،درگير،خشونت،جان،معمولي،قهرمان، ...

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - برخی از قهرمانان ژانر اکشن، از نوع شکست‌ناپذیر هستند؛ معمولاً سربازان زبده یا آدم‌کش‌های مرموزی که بهترین آموزش‌ها را دیده‌اند، شهرتی افسانه‌ای دارند و تا انجام مأموریت یا انتقام شخصی از پا نمی‌نشینند.
نمونه‌های بارز این تیپ را می‌توان در «آرنولد شوارتزنگر» در غارتگر (۱۹۸۷)، کیانو ریوز در جان ویک (۲۰۱۴) یا شارلیز ترون در بلوند اتمی (۲۰۱۷) دید قهرمانانی که از رگبار گلوله‌ها جان سالم به در می‌برند، ده‌ها نفر را از پا درمی‌آورند و در پایان تقریباً بدون آسیب باقی می‌مانند.
فیلم «هیچ‌کس» ترکیبی از الگوهای قهرمانان اکشن شکست‌ناپذیر است در مقابل، نوع دیگری از قهرمان اکشن «مرد معمولی» که نمونه‌ کلاسیکش را در بروس ویلیس در جان‌سخت (۱۹۸۸) یا هریسون فورد در مهاجمان صندوق گمشده (ایندیانا جونز ۱۹۸۰ ) را ‌می‌توان یافت.
این قهرمانان معمولاً در زمان و مکان اشتباه گرفتار می‌شوند، بیش از حد درگیر شرایطی خطرناک می‌گردند و اغلب در تلاش‌اند وجه مردانه ازدست‌رفته‌ی خود را بازیابند، و در پایان، بدن‌شان کبود و زخمی و فرسوده از میدان نبرد بیرون می‌آید.
شخصیت «باب اودنکرک» در «هیچ‌کس»، آمیزه‌ای از هر دو تیپ است: هم قهرمان شکست‌ناپذیر و هم مرد معمولیِ تحقیرشده.
این دوگانگی فرصتی فراهم می‌کند تا ستاره‌ی سریال‌های «برکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری»، در قالبی کاملاً متفاوت خودش را نشان دهد؛ مردی که از یک کمدین به قهرمان اکشن تبدیل شده است.
«اودنکرک» نقش «هَچ» را بازی می‌کند، مردی حومه‌نشین که روحش زیر بار یکنواختی زندگی روزمره درهم شکسته است.
مقدمه‌ سریع و مونتاژی فیلم، زندگی او را به تصاویری تکراری و بی‌روح تقسیم می‌کند، هر روز همان قهوه‌ صبح، همان مسیر رفت‌وآمد، همان صفحات اکسل در شرکت بستگانش، و همان مرزبندی‌های مشخص که نشانه‌ ازدواج بی‌اشتیاقش با ربه‌کا («کانی نیلسن») را برجسته می‌کند.
اما روال تکراری زندگی او ناگهان می‌شکند؛ شبی دو سارق ناشی وارد خانه‌شان می‌شوند.
پسر نوجوانش، «برِیدی» (گیج مونرو)، یکی از آن‌ها را زمین می‌زند، اما هاچ از زدن ضربه‌ی نهایی به سارق دیگر خودداری می‌کند.
همین تردید کافی است تا همسر و پسرش و حتی پلیس، نگاه تحقیرآمیزی به او داشته باشند.
تنها دختر کوچک خانواده، ناکامی پدرش را بزرگنمایی نمی‌کندو «هج» در مقابل خانواده‌اش حتی نمی‌تواند به سابقه نظامی‌اش افتخار کند.
این حادثه پرسوناژ «هیچکس» را در درون «هَچ» بیدار می‌کند.
برای مدتی، «هیچ‌کس» به نظر می‌رسد که قرار است مانند آرزوی مرگ (۱۹۷۴) پیش برود داستان مردی معمولی که جنایتکاران با آدم اشتباهی طرف می‌شوند و پدر خانواده را به رمبویی انتقام‌جو بدل می‌کنند.
«هَچ» به دیدار پدرش (کریستوفر لوید)، مأمور بازنشسته‌ی اف‌بی‌آی، می‌رود، نشان قدیمی‌اش را برمی‌دارد و برای یافتن دستبند گربه‌ای دخترش که گمان می‌کند دزدیده شده، راهی مسیر پرخطری می‌شود.
در ادامه فاش می‌شود که «هَچ» در واقع «مرد معمولی» نیست، بلکه قاتلی حرفه‌ای و مأمور سابق است که تلاش کرده زندگی آرامی در پیش بگیرد.
در آغاز مسیر چدید «هَچ» او برای یک تخلیه‌ روانی ساده، چندتن از اراذل در اتوبوس کتک می‌زند، اما این زدو خوردساده به نبردی تمام‌عیار با مافیای روسیه، به رهبری «یولان» (آلکسی سربریاکوف)، منجر می‌شود، گانگستری بی‌رحم که با سپاهی بی‌پایان از افرادش به خانه‌ «هَچ» حمله می‌کند و جنگی به راه می‌افتد که در نهایت، در کارخانه‌ای متروک و در اوجی خون‌آلود وبا یادآوری «تنها در خانه» به پایان می‌رسد.
از زمانی درگیر کاراکتر «هیچ‌کس» با یولان، ابرمافیای روس، این چالش در اذهان تمامی مخاطبان سینما شکل می‌گیرد که دچار یک آشناپنداری (دژاوو) نسبت به فیلم شده‌اند و تصور می‌کنند که این قصه را در فیلم دیگری تجربه کرده‌اند.
تم مبارزه یک قهرمان چابک بزن بهادر و درگیری با ابرمافیای روس، یادآور فیلم «جان‌ویک» و «اکولایزر» است، جای تعجبی هم ندارد، چون «دِرِک کولستاد»، معمار فرنچایز «جان ویک»، نویسنده‌ی فیلمنامه‌ی هیچ‌کس است.
«هَچ» با همان مهارت و خونسردی «ویک» عمل می‌کند و درست مانند شخصیت او، ناچار می‌شود در برابر گروهی از روس‌های بی‌نام و نشان قرار گیرد.
اما تفاوت مهم اینجاست، در حالی که «ویک» با دقتی ماشینی شلیک‌های پیاپی به سر دشمنان می‌زند، «هَچ» از آسیب‌پذیری فیزیکیِ «جان مک‌لینِ» پابرهنه‌ «جان‌سخت» برخوردار است و همین ویژگی او را انسانی‌تر و واقعی‌تر جلوه می‌دهد.
«اودنکرک» در صحنه‌های مبارزه، ضربات سنگینی می‌خورد (به‌اضافه‌ی چند زخم چاقو و گلوله) و درگیری‌های پرتحرک فیلم که با دقتی دردناک و ملموس طراحی شده‌اند.
این سکانس‌ها با وضوحی خیره‌کننده و انرژی دیوانه‌وار فیلم‌برداری شده‌اند؛ به‌ویژه صحنه‌ معروفِ نبرد در اتوبوس که از خشونتی سرگیجه‌آور و لذت‌بخش لبریز است.
در بخش تیراندازی نیز فیلم از رقص‌گونه‌ بودن و ظرافت فانتزی «جان ویک» فاصله می‌گیرد و حال‌وهوایی خشن و «بروتالیستی» شبیه آثار «پل ورهوفن» دارد؛ جایی که هر مشت و گلوله، واقعاً درد را به تماشاگر منتقل می‌کند.
«نایشولر» پیش‌تر فیلم «هاردکور هنری» (۲۰۱۶) را ساخته بود، اثری نه‌چندان موفق اما پر از نشانه‌های استعداد، او را در خلق اکشن‌های هرج‌ومرج‌آمیز و درعین‌حال منسجم می‌توان فیلمساز ماهری توصیف کرد.
توانایی او در طراحی صحنه‌های اکشن پرابهت زمانی می‌درخشد که فیلمنامه‌ی «کولستاد» باعث می‌شود برای «هَچ» اهمیت قائل شویم و انتخاب بازیگر در این میان نقش بسزایی دارد.
اگر هر بازیگر دیگری از «لیام نیسون» گرفته تا نسخه‌ بی‌احساس امروزی «بروس ویلیس» جای «اودنکرک» بود، شخصیت «هَچ» دیگر واقعی یا دوست‌داشتنی به نظر نمی‌رسید.
زیرا او مردی خشمگین و تا حدی سادیستی، معتاد به خشونت و درگیر در طغیانی شخصی است، با این تفاوت که پس از شکستن نای یکی از اراذل، نای او را سوراخ می‌کند تا جانش را نجات دهد!
حس طنز خشک و خاص «اودنکرک»، به شخصیت او بُعدی تازه می‌بخشد و دیالوگ‌های خشن و کلیشه‌ای را به لحظاتی از طنز سیاه و انسانیت پنهان بدل می‌کند.
وقتی فریاد می‌زند: «دستبند گربه‌مو بده لعنتی!»یا «می‌خوام حسابی لت‌وپارِت کنم!»، در واقع خشمی انسانی را فریاد می‌زند که از زیر لایه‌های زندگی سرکوب‌شده بیرون می‌جهد.
در لحظاتی دیگر، «هَچ» پس از لت‌وپار کردن مزدوران، بالای سرشان می‌نشیند و برایشان تک‌گویی‌های اعتراف‌آمیز دارد، از جمله درباره‌ دلایل بازنشستگی‌اش به‌عنوان «ممیز» که خودش توضیح می‌دهد یعنی: «آخرین کسی که هر کسی دوست داره ببینه پشت در ظاهر شه!».اما پیش از آنکه داستانش را تمام کند، قربانیانش می‌میرند و در نتیجه، گذشته و بحران وجودی او ناتمام باقی می‌ماند.
این شوخی تلخ و سیاه، چکیده‌ی طنز خاص فیلم است: خنده‌ای در دل خشونت افراطی.
قسمت اول «هیچ‌کس» فیلمی است پر از خشونت حساب‌شده و شوخ‌طبعی تلخ که در ۹۲ دقیقه، با تکیه بر انسانیت فروخورده‌ی قهرمانش، تماشاگر را درگیر می‌کند.
فیلم «هیج‌کس ۲» مثل همه دنبال‌سازی های اخیر هالیود بازپخش لحظه‌ای از نسخه‌ی پیشین در سال ۲۰۲۱ است.
قسمت اول، از امتیاز تازگی در ایده‌اش بهره‌مند بود، داستان مردی کاملاً معمولی و پدری خانواده‌ دوست که در بند روزمرگی و یکنواختی زندگی خانوادگی‌اش گرفتار شده و وقتی به نقطه‌ی انفجار می‌رسد، راز خود را آشکار می‌کند، او یک مأمور سابق دولتی آن هم از نوع غیرقابل‌توقف است.
باب اودنکرک «هَچ» را در فیلم نخست به‌خوبی نشان می‌دهد.
او تقریباً به‌تنهایی موجی از خلافکاران روس را از پا درمی‌آورد.
این کار، برای چنین مرد ظاهراً آرام و معمولی، کار کوچکی نیست و بخش بزرگی از جذابیت تماشای او در این است که بر انتظارات غلبه می‌کند و نقاب پدر خسته و شکست‌خورده‌اش را کنار می‌زند تا چهره‌ یک قهرمان را آشکار کند.
دنباله‌ فیلم، مسیر تقریباً مشابهی را دنبال می‌کند، با چند تفاوت جزئی.
این بار هم «هَچ» درگیر روزمرگی‌های خسته‌کننده است، با این تفاوت که به‌جای شغل طاقت‌فرسای حسابداری، حالا باید مأموریت‌های مخفیانه‌ای انجام دهد تا بدهی‌هایش را به دنیای تبهکاران زیرزمینی بپردازد.
خانواده‌اش نیز به شوهر و پدر بی‌ثباتشان عادت کرده‌اند، مردی که هرگز سر وقت به خانه نمی‌رسد، تا اینکه پیشنهاد می‌دهد برای «ساختن خاطره» به سفری خانوادگی بروند.
اما طبق معمول، «هَچ» نمی‌تواند از گذشته و زندگی دیگرش فرار کند و به‌زودی حمام خون تازه‌ای آغاز می‌شود.
فیلمنامه را «دِرِک کولستاد»، خالق مجموعه، به‌همراه آرون رابین نوشته‌اند.
«هیچکس ۲» از نوعی «بیماری دنباله‌سازی» رنج می‌برد که ممکن است برای برخی تماشاگران قابل‌چشم‌پوشی نباشد.
همان‌طور که در دنباله‌های یا سایر فرنچایزهای اکشن دیده‌ایم، اینجا هم فیلم با پرسشی طعنه‌آمیز روبه‌روست: «چطور ممکن است همان اتفاق‌های قسمت اول دوباره برای همان کاراکتر تکرار شود!؟»
بااین‌حال بر اساس فیلم‌های منتشر شده از پشت صحنه‌های فیلم، اغلب سکانس‌ها با انرژی بالا توسط تیمو تجاه‌جانتو، کارگردان اندونزیایی متخصص در ژانر اکشن و وحشت، ساخته شده‌اند؛ صحنه‌هایی پرتحرک، خشن و پرانرژی، درست مانند قسمت اول.
در تمام مدت، تیم بازیگران و سازندگان روی تیغ دوبله تراژدی- طنز پیش می‌روند و هر بیشتر پیش می‌روند، کمدی ناب قسمت اول، به‌طور کامل به ورطه‌ هجو می‌افتد، وا به مخاطب خنده و خشونت را یکجا هدیه نمی‌دهد.
در این قسمت، «هَچ» پدری صادق و مصمم است که می‌خواهد برای خانواده‌اش تعطیلاتی کلاسیک در پارک آبی محبوب دوران کودکی‌اش به نام پلامِرویل تدارک ببیند.
پس از رسیدن، خانواده متوجه می‌شوند که حادثه‌ای در پارک باعث بسته شدن سرسره‌ها و استخرها شده است.
در نتیجه، آن‌ها مجبور می‌شوند به یک ساندویچی محلی و سپس سالن بازی‌های ویدئویی بروند.
در آنجا، هچ، همسرش بکا، پسر نوجوانشان بردی و دخترشان سَمی با گروهی از اراذل محلی درگیر می‌شوند.
درگیری بالا می‌گیرد و «هَچ» در برابر مأموران فاسدی قرار می‌گیرد که برای یک رئیس تبهکار دیوانه کار می‌کنند، زنی که نقش او را شارون استون بازی کرده است.
استون در این نقش شرورانه، اغراق‌آمیز و کپی نقشی است که او در «زن گربه‌ای» آن را اجرا کرد.
اگر صحنه‌ی نبرد فشرده‌ی اتوبوس در «هیچ‌کس۲» را با درگیری مشابهی روی قایق و تیراندازی نهایی در انبار پر از تله را با کمینی انفجاری در پارک آبی مقایسه کنیم، این تحلیل خودنمایی می‌کند که قسمت اول و دوم فیلم، دوقلوی یکسانی هستند، با این تفاوت که کاراکتر اصلی فیلم پیراهنی بر تن کرده که نماد سفر به هاوایی است.
رابطه‌ میان هاچ و بِکا (همسرش)، که در چند دقیقه‌ی ابتدایی فیلم به نظر می‌رسد ممکن است پس از یک شام ازدست‌رفته‌ دیگر از هم جدا شوند، گویی از قسمت اول دوباره کپی شده‌اند.
مدت کوتاه فیلم هم مزیت بزرگی نیست؛ با زمانی کمی بیش از ۸۰ دقیقه (بدون احتساب تیتراژ)، فیلم طولانی یا خسته‌کننده می‌شود و فرصتی برای مقایسه و شباهت‌هایش با نسخه‌ی به مخاطب می‌دهد.
اگر۱۰ تا ۱۵ دقیقه دیگر فیلم ادامه پیدا می‌کرد، ریتم فیلم کاملا از دست می‌رفت.
برخلاف دنباله‌های پرخرجی مانند «جان ویک» که اسطوره‌شناسی‌شان بیش از حد پیچیده‌ای ارائه می‌دهد، «هیچ‌کس۲» اثری فشرده، بی‌رحم در ارائه مولفه‌های نمایشی تکراری است.
در قسمت دوم فیلم، هیبت «باب اودنکرک» شکست‌ناپذیر دیگر شبیه «هَچ» قسمت اول که نمی‌تواند غریزه‌ی جنگجوی درونش را خاموش کند نیست، او تبدیل به یک ماشین جنگی شده است و هیچ احساساتی ندارد.
«هَچ» سعی دارد سویه‌ی خشونت‌طلب خود را مهار کند، اما هر بار که موقعیت خطرناکی پیش می‌آید، واکنش نظامی‌اش به‌صورت خودکار فعال می‌شود، چیزی شبیه اعتیاد به خشونت فعال می‌شد و این مسیر نمایشی، عملا در ورطه تکرار افتاده و هیجان فیلم اول تکرار نمی‌شود.
«هیچ‌کس ۲» قرار نیست درباره‌ی توازن کار و زندگی یا نقد چرخه‌ی خشونت حرف مهمی بزند و اودنکرک کاریزمای قسمت اول، برای سرگرم شدن را ندارد.
فیلم اثری بدیع نیست و تمام مهارت سازندگان صرف باسازی دوباره فیلم اول شده است و نقش‌های فیلم دیگر مثل قسمت نخست لذت‌بخش نیست.
اگر قرار باشد هیچ‌کس ۳ ساخته شود، احتمالاً زمان آن رسیده که قالب تکراری مجموعه کمی تغییر کند و ایده‌های تازه‌ای وارد شود.