روایت پدر شهید «فرشید کریمی» از روزی که پسرش را تقدیم انقلاب کرد
پدر شهید فرشید کریمی از روزی گفت که فرزندش را با ایمان و لبخند تقدیم راه انقلاب و ولایت کرد.
به گزارش مشرق، پدر شهید فرشید کریمی با بیان اینکه تمام زندگیام فدای انقلاب و رهبری است، اظهار کرد: فرزندم را هدیهای به انقلاب اسلامی تقدیم کردم و امروز هم اگر این مسیر مقدس ادامه داشته باشد، سه فرزند دیگرم را نیز در راه ولایت و انقلاب فدا میکنم.
وی با چهرهای آرام اما صدایی لرزان از ایمان و تربیت فرزندش گفت: فرشید از همان بچگی چیز دیگری بود، از همان کودکی یک حال و هوای خاصی داشت، انگار از همان روزهای اول، دلش با خدا بود.
از هفتسالگی روزه میگرفت و اهل نماز بود.
گاهی که سر نماز مینشست، چفیهای روی سرش میانداخت، زیارت عاشورا میخواند و اشک میریخت.
آن لحظات را که یادم میافتد، هنوز دلم میلرزد.
بچهای نهساله که اینچنین وضو بگیرد و با اشک نماز بخواند، یعنی از همانوقت راهش را پیدا کرده بود.
پدر شهید با نگاهی عمیق افزود: فرشید خیلی مؤدب و آرام بود، اما درونش شعلهای از ایمان میسوخت.
همیشه به ما میگفت: پدرجان، اگر روزی انقلاب به یاری ما نیاز داشت، تعلل نکنیم.
ولایت برایش همهچیز بود.
هر وقت از آقا حرف میزد، چشمهایش برق میزد و میگفت “آقا همهچیزِ من است”.
پدر شهید کریمی با بغض ادامه داد: هیچوقت از کارهایش چیزی در خانه نمیگفت.
سالهای آخر کمتر خانه بود.
آرام و سربهزیر میآمد، سلام میداد و ساکت میرفت اتاقش.
از بیرون که میآمد، فقط حرکاتش نشان میداد که رو به کاری بزرگ میرود.
ما هیچوقت نخواستیم زیاد سوال کنیم، چون میدانستیم در مسیر خداست.
پدر شهید درحالیکه چشم از قاب عکس پسرش برنمیداشت، به خاطرات مادر اشاره کرد: مادرش همیشه میگفت فرشید از وقتی بچه بود، با وضو سر سفره مینشست، کمک میکرد، حتی کوچکترین بیاحترامی به ما نکرد.
همیشه در فکر فقرا بود، دست خالی نمیماند تا دل کسی را شاد کند.
هیچوقت به بالا دستیها نگاه نمیکرد، همیشه میگفت پدرجان، باید دست نیازمندان را گرفت.
میگفت مردم پاییندست ولی با عزت، همانهایی هستند که انقلاب را زنده نگه داشتهاند.
وی با لبخندی همراه با اندوه گفت: همیشه با مادرش این جمله را تکرار میکردیم که هرچه از فرشید بگوییم کم گفتهایم.
مادرش میگفت گاهی حس میکنم ما لایق او نیستیم، آنقدر پاک و مخلص بود که انگار از جنس بهشت بود.
عاشق انقلاب بود، عاشق رهبر، عاشق دین، واقعاً عشق در وجودش میجوشید.
سپس پدر شهید با صدایی لرزان از روز آخر گفت: روزی که قرار بود برود، حال و هوای خاصی داشت.
جنگ تازه شروع شده بود، همان جنگی که اسرائیل و صهیونیستها به مردم مظلوم فلسطین حمله کرده بودند.
ساعت حدود هفت و نیم شب بود که زنگ زد، گفت وقت رفتن است.
مادرش گفت پسرم، یک لقمه برائت آماده کنم، گفت نه مادرجان، وقت نیست.
برادر همسرش بستنیای برایش گرفت، اما گفت نمیخورم؛ گذاشتش روی کاپوت ماشین و فقط لبخند زد.
زنش و بچهاش دم کوچه بودند، دستی برایشان تکان داد و رفت، بیصدا و آرام، مثل همیشه.
ما هیچچیز نمیدانستیم، نمیدانستیم این آخرین دیدار است.
لحظهای سکوت کرد و دوباره گفت: آن شب را هیچوقت فراموش نمیکنم.
رفت و تا صبح دیگر خبری نشد.
بعدها فهمیدیم که همان شب در راه خدا قدم گذاشته بود.
خودش میگفت الان بهترین فرصت است برای نابودی ظلم و ستم، برای ایستادن مقابل رژیم ظالم.
بارها میگفت باید تا نابودی این دشمنان بجنگیم.
ذوق و ایمانش مثالزدنی بود.
چشمهایش برق میزد وقتی از میدان حرف میزد.
پدر شهید کریمی با دستان لرزان ادامه داد: فرشید رفت تا بگوید هنوز جوانان این کشور در خط ولایت هستند.
او رفت تا نشان دهد ایمان هنوز زنده است.
من پدریام که افتخار میکنم خدا پسرم را قبول کرده.
اگر خدا بخواهد، سه پسر دیگرم را هم در همین راه تقدیم میکنم.
چون این راه، راه حق است.
در پایان، پدر شهید فرشید کریمی گفت: فرشید فقط فرزند من نبود، پسر همه این انقلاب بود.
او رفت تا نام امام و رهبر زنده بماند.
من امروز با دلی آرام به مردم میگویم—فرزندم رفت تا دین بماند، تا پرچم ولایت سر افراز بماند.
یادش همیشه برای من، مادرش و برای همدان عزیز، زنده و جاری است؛ همانطور که خون شهیدان همیشه جاری است در رگهای این خاک.