تبارشناسی محور مقاومت: از ریشههای تاریخی تا ساختارهای ژئوپلیتیکی نوین
منطقه خاورمیانه، به دلیل شکلگیری دولتهای ضعیف و تازهتأسیس پس از دوران استعمار و همچنین دخالتهای بیوقفه قدرتهای خارجی، همواره بستری برای تولد و تقویت جنبشهای مقاومت بوده است.
منطقه خاورمیانه، به دلیل شکلگیری دولتهای ضعیف و تازهتأسیس پس از دوران استعمار و همچنین دخالتهای بیوقفه قدرتهای خارجی، همواره بستری برای تولد و تقویت جنبشهای مقاومت بوده است.
کد خبر: 746285 | ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ ۲۲:۰۹:۰۰
این جنبشها در واقع واکنشی تاریخی به نظمی هستند که از بیرون به منطقه تحمیل شده و باعث ایجاد بحرانهای سیاسی و هویتی شده است.
این جریانها با تکیه بر پشتیبانی مردمی، نقشی کلیدی در تحولات منطقه ایفا کردهاند.
در دو دهه اخیر، این گروهها با گسترش همکاریهای خود به فراتر از مرزها و ایجاد یک ساختار منسجم سیاسی و نظامی، تحت عنوان «محور مقاومت» گرد هم آمدهاند.
امروزه، این محور به یکی از قدرتهای تعیینکننده و تأثیرگذار در جغرافیای سیاسی (ژئوپلیتیک) خاورمیانه تبدیل شده است.
در این راستا، موسسه کادراس با همکاری خانه اندیشه ورزان، نشستی تخصصی با عنوان «خاستگاه و ساختار محور مقاومت» با حضور علیرضا مجیدی، پژوهشگر مسائل خاورمیانه عربی، محمد خواجویی، پژوهشگر مسائل لبنان، و محمد بیات، پژوهشگر ارشد موسسه کادراس برگزار کرد تا به واکاوی ریشهها، تحولات و پیامدهای این محور در معادلات منطقهای بپردازد.
«ریشههای محور مقاومت در خاورمیانه»
در ابتدا، علیرضا مجیدی، پژوهشگر خاورمیانه عربی، مفهوم مقاومت در جهان عرب را دارای ریشههای عمیق در بحران هویت، ناکارآمدی دولتها و تحمیلهای خارجی دانست.
به گفته وی، این مفهوم از چهار عامل بنیادین نشأت میگیرد: ضعف هویت ملی، شکست پروژه ملتسازی، ناکارآمدی و فقدان مشروعیت دولتها و تحمیل دولت غیرعربی اسرائیل به منطقه.
وی در ادامه تصریح کرد که در جوامع عربی، هویت ملی به معنای دقیق و تثبیتشده شکل نگرفته است و دولتهای مدرن این منطقه، همچون عراق، اردن و سوریه، اغلب بدون پیوستگی درونی و با تصمیمگیریهای خارجی تأسیس شدهاند.
وی افزود که این دولتها در فرآیند ملتسازی و ایجاد همبستگی ملی با چالش جدی مواجه بودند، زیرا فاقد ریشههای درونی لازم بودند.
در ادامه، این پژوهشگر توضیح داد که امارات و قطر تا حدی از تعاملات داخلی و خارجی شکل گرفتند، اما عراق و سوریه کاملاً بر اساس مؤلفههای تحمیلی بنا شدهاند.
وی این وضعیت را عامل اصلی ضعف مشروعیت و کارآمدی این دولتها دانست.
مجیدی تأکید کرد که در این جوامع عربی، هویت قومی همواره قویتر از هویت ملی بوده و قدمتی طولانیتر از اسلام دارد.
این پژوهشگر افزود که تحمیل یک دولت غیرعربی همچون اسرائیل در قلب خاورمیانه، که فاقد سرزمین اختصاصی بود و با اخراج بومیان و تغییر ترکیب جمعیتی شکل گرفت، واکنش دفاعی طبیعی ملتهای منطقه را برانگیخت.
او همچنین در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به قدمت تاریخی جنبشهای مقاومتی گفت که این حرکتها به اواخر دهه بیستم قرن گذشته بازمیگردند( یعنی حدود ۹۰ سال پیش) و از قدمتی بیشتر نسبت به بسیاری از دولتهای فعلی منطقه برخوردارند.
به گفته وی، ضعف دولتهای محلی در سه حوزه مشروعیت، پاسخگویی و مسئولیت، زمینهساز ظهور این جنبشها شده است.
نبود همبستگی ملی نیز به رشد جنبشهای فروملی و فراملی انجامید؛ جنبشهایی که یا توسط دولتها سرکوب میشدند، یا صرفاً در سطح تبلیغات گفتمانی باقی میماندند و یا به زنجیرههای فرامرزی تبدیل میشدند.
مجیدی خاطرنشان ساخت که تشکیل «محور مقاومت» به معنای خاص، پس از اشغال عراق توسط ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ رخ داد، هنگامی که فضای سرکوب از میان رفت و خلأ قدرت پدید آمد.
وی گفت به عقیده وی این خلأ موجب ظهور طبیعی جنبشهای مقاومتی شد که با چالش اشغالگری روبهرو بودند.
بنابراین مقاومت را باید یک فرآیند تاریخی دانست که در طول زمان شکل گرفته است.
این پژوهشگر در تحلیل نقش ایران اظهار داشت که جمهوری اسلامی ایران در سازماندهی این جنبشها بهعنوان یک جبهه متحد نقش محوری ایفا کرده است، هرچند در این مسیر مرتکب خطاهایی نیز شده است.
وی این خطاها را نادیده گرفتن نقش دولتها بهعنوان پایه نظم پایدار برشمرد و توضیح داد که این امر سه چالش اساسی را ایجاد کرد: نخست، تعارض میان هویت ملی و هویت نهضتی گروهها؛ دوم، نوع رابطه میان ایران و دولتهای میزبان این گروهها؛ و سوم، رقابت بر سر قدرت در کشورهای میزبان بهویژه با رقبای بومی این جریانها.
مجیدی بار دیگر بر این نکته تأکید کرد که محور مقاومت ریشه در بحران هویت، شکست ملتسازی، ناکارآمدی دولتها و تحمیل اسرائیل دارد و این جریانها پاسخی به اشغالگری و تلاش برای بازسازی هویت گمشده ملتهای عربی بودهاند.
او همچنین افزود که تجربه دو دههای محور مقاومت در برابر اسرائیل، یکی از مهمترین دستاوردهای راهبردی در خاورمیانه به شمار میرود، اما این محور هنوز نتوانسته دستاوردهای ژئوپلیتیکی خود را به حوزه ژئواکونومیک منتقل کند.
در پایان، این پژوهشگر خاطرنشان کرد که تقویت وجوه ایجابی محور مقاومت و رفع چالشهای آن، از جمله ضرورت تعامل سازنده با دولتها و رقبای بومی، برای پایداری این جریان تاریخی و راهبردی ضروری است.
«مقاومت و محور مقاومت؛ از ریشههای بومی تا پیوندهای فراملی»
محمد خواجویی، پژوهشگر مسائل لبنان، در آغاز با تاکید بر تمایز میان دو مفهوم «مقاومت» و «محور مقاومت» اظهار داشت که مقاومت، پدیدهای ریشهدار و بومی است که به یک سده اخیر بازمیگردد و واکنشی به مداخلات قدرتهای استعماری پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در خاورمیانه محسوب میشود.
وی افزود این مقاومت، که بهویژه در برابر شکلگیری اسرائیل و تحقیر اعراب بروز یافت، در ابتدا با پانعربیسم به رهبری شخصیتهایی چون جمال عبدالناصر، سپس جریانهای چپگرا و در دوره اخیر با گروههای اسلامگرا نمود پیدا کرده است.
به گفته او، مقاومت در فلسطین، لبنان، عراق و یمن، به دلیل ضعف دولتها و اشغال خارجی، شکل گرفت و بر اقتضائات بومی و حمایت مردمی استوار است.
در ادامه، خواجویی «محور مقاومت» را پدیدهای نسبتاً جدید دانست که به دو دهه اخیر، بهویژه پس از حمله آمریکا به عراق و جنگ سال ۲۰۰۶ میان لبنان و اسرائیل، بازمیگردد.
وی توضیح داد که این مفهوم به پروژه منطقهای جمهوری اسلامی ایران اشاره دارد که از گروههای مقاومت بومی برای پیشبرد اهداف خود بهره میبرد.
به گفته این پژوهشگر، گروههایی مانند حزبالله لبنان، حماس، جهاد اسلامی فلسطین، حشد الشعبی عراق و انصارالله یمن، همگی برخاسته از مسائل ملی کشورهای خود هستند، اما به دلیل پیوندهای فراملی، بهویژه ارتباطات با ایران، فراتر از مرزهای ملی نیز عمل میکنند.
او در بخش دیگری از سخنان خود بیان کرد که تصور شکلگیری گروههای مقاومت صرفاً بر اساس اقتضائات بومی، روایت کاملی نیست.
این پژوهشگر گفت این گروهها، هرچند از پایین به بالا و بر پایه ریشههای محلی شکل گرفتهاند، دارای پیوندهایی عمیق و کارکردهای فراملی نیز هستند.
برای نمونه، حزبالله لبنان علاوه بر خاستگاه بومی، پیوندهای مستحکم با طرفهای فراملی، بهویژه ایران دارد و حمایتهای مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی آشکاری از این کشور دریافت میکند.
خواجویی افزود که این گروهها به دلیل ناکارآمدی و فروپاشی دولتها و ناتوانی آنها در تأمین امنیت، با حمایت مردمی مواجهاند و تا زمانی که اشغالگری و مداخلات خارجی ادامه یابد، به حیات خود ادامه خواهند داد.
وی عوامل پیوند فراملی این گروهها را شامل ایدئولوژی مشترک، مانند شیعیسم سیاسی و پاناسلامیسم، دشمن مشترک همچون اسرائیل و آمریکا، و حمایت مالی و تسلیحاتی ایران دانست.
این پژوهشگر تأکید کرد که نظم منطقهای کنونی، مبتنی بر اقدامات اسرائیل و پشتوانه آمریکا، که بر اشغالگری و نقض حاکمیت ملی استوار است، ماهیتی ناپایدار دارد.
به گفته او، این نظم موجب تضعیف دولتها و تداوم وضعیت دولت شکستخورده میشود و چنین شرایطی بستری برای ادامه حیات گروههای مقاومت ایجاد کرده است.
وی یادآور شد که با وجود فشارهای نظامی و اطلاعاتی اخیر، از جمله محدود کردن فعالیتهای فراملی حزبالله پس از عملیات هفتم اکتبر، تداوم اشغال و ضعف دولتها در بلندمدت، به بازتولید مقاومت هرچند با نامها یا ساختارهای جدید خواهد انجامید.
خواجویی در بخشی دیگر، چالش اصلی گروههای مقاومت را فقدان بعد ایجابی و تمرکز صرف بر تقابل با دشمن دانست.
وی نمونه حزبالله را یاد کرد که علیرغم موفقیتهای نظامی، در حوزه حکمرانی و دولتسازی دستاوردی نداشت و این ناتوانی در تبدیل موفقیتها به نتایج مثبت را پاشنه آشیل آن توصیف کرد.
وی همچنین درباره نظم سایکس–پیکو توضیح داد که با وجود تغییر در توازن قدرت منطقهای، مرزها و دولتها از نظر حقوقی پابرجا خواهند ماند.
این پژوهشگر اظهار داشت که نظم مبتنی بر اسرائیل و آمریکا به دلیل بیتوجهی به واقعیتهای منطقه، از جمله مسئله فلسطین و ضعف دولتها، نمیتواند پایدار بماند و مداخلات خارجی، ضمانتی برای ادامه عمر گروههای مقاومت خواهد بود.
در جمع بندی سخنان خود، خواجویی با اشاره به سیاست خارجی ایران در محور مقاومت گفت که این سیاست، به دلیل فقدان بعد ایجابی و ناترازی قدرت، نتوانست به توسعه ملی منجر شود و حتی در مذاکرات با غرب، دستاوردی ملموس کسب نکرد.
با این حال، او تأکید کرد که مقاومت، به سبب ریشههای بومی و استمرار اشغالگری و دولتهای ضعیف، در منطقه پایدار خواهد ماند، هرچند در کوتاهمدت با محدودیتهایی مواجه باشد.
«محور مقاومت و بازتعریف راهبرد ایران در خاورمیانه»
محمد بیات، پژوهشگر ارشد مؤسسه کادراس، در ابتدا با اشاره به موقعیت ژئوپلیتیکی حساس خاورمیانه در قلب هارتلند، گفت که این منطقه به دلیل نفوذپذیری بالا و قرار گرفتن در تقاطع قدرتهای بزرگ، همواره در معرض تأثیرات خارجی بوده است.
وی توضیح داد که شکلگیری کشورهای خاورمیانه در قرن بیستم، نتیجه تصمیمات استعماری قدرتهایی بود که با هدف تضعیف امپراتوری عثمانی، از طریق قراردادهایی مانند سایکس–پیکو، اعلامیه بالفور، معاهده لوزان و کنفرانس قاهره، کشورهایی جدید و بدون ریشه تاریخی عمیق ایجاد کردند.
بیات افزود این کشورها، ساخته و پرداخته اراده استعمارگران بوده و به دلیل فقدان اصالت تاریخی، شکنندگی ساختاری داشتهاند.
وی در ادامه با اشاره به حضور اسرائیل بهعنوان آخرین یادگار استعمار،گفت که این رژیم سیاسی وضعیتی تقابلی در منطقه ایجاد کرده است.
بیات اظهار داشت که تهدید منافع ملتهای منطقه توسط اسرائیل، زمینهساز شکلگیری جنبشهای مقاومت شد و محور مقاومت اسلامی، نتیجه طبیعی و تاریخی همین شرایط است.
او همچنین یادآور شد که در ابتدا، ملیگرایی عربی و جریانهای چپگرایانه در برابر اسرائیل ایستادگی کردند، اما پس از توافق کمپدیوید، این جریانها تضعیف شدند و اسلام سیاسی به تدریج به نیروی غالب مقاومت بدل شد.
در ادامه، این پژوهشگر با اشاره به پیروزی مجاهدین در افغانستان و پیروزی انقلاب اسلامی ایران، این دو رویداد را نقاط عطفی در تقویت اسلام سیاسی دانست.
وی خاطرنشان کرد که جریانهای اسلامگرا پیش از این نیز حضور داشتند، اما این دو پیروزی موجب شد اندیشه اسلام سیاسی از حاشیه به متن سیاست منطقه منتقل شود.
بیات افزود که پس از حمله آمریکا به عراق، محور مقاومت از یک پروسه تاریخی به یک پروژه راهبردی بدل شد.
وی در بخش دیگری از سخنان خود، ابتکار سردار شهید قاسم سلیمانی را عامل مهمی در سیاست ایران برای مقابله با تهدیدات امنیتی پس از اشغال افغانستان و عراق عنوان کرد.
به گفته بیات، این سیاست توانست نیروهای آمریکایی را در مرزهای شرقی و غربی ایران زمینگیر کند و به گواه اسناد آمریکایی، حداقل ۱۵ سال کارآمد بود.
وی تأکید کرد که این اقدام ایران را به قدرتی منطقهای تثبیت کرد.
بیات افزود که پس از شکست داعش، محور مقاومت وارد مرحلهای جدید و مبتنی بر استراتژی «حلقه آتش» شد که هدف آن مهار اسرائیل بود.
ایران، با اتخاذ روش دفاع پیشدستانه، جبهه خود را در مناطقی مانند حلب و دمشق مستقر کرد تا از مرزهای داخلی محافظت کند.
این پژوهشگر در ادامه با اشاره به شکنندگی ساختارهای سیاسی منطقه، بهویژه در دولتهای شکستخورده یا شکننده، گفت که این شرایط بستر مناسب برای رشد مقاومت را فراهم کرده است.
وی با این حال، ضعف بزرگ این جریانها را فقدان اقدامات ایجابی و سازنده دانست.
بیات خاطرنشان کرد که نمونه بارز این ضعف، وضعیت سوریه است که علیرغم کنترل بخشهایی از کشور توسط محور مقاومت، اقدامات عمرانی یا اقتصادی قابل توجهی در این مناطق انجام نشده است.
در نهایت، این پژوهشگر پیشنهاد کرد که در سیاست خارجی ایران باید بر هویت ملی و ایرانی، در کنار اسلام سیاسی، تأکید بیشتری شود.
وی یادآور شد که ایران اسلامی با تکیه بر تاریخ و فرهنگ دیرینه خود میتواند منافع خود را در نظم جدید جهانی تأمین کند.
همچنین ایران باید در رقابتهای جهانی با قدرتهای بزرگ، رویکردی هوشمندانه و انعطافپذیر اتخاذ کند تا از تحمیل توافقهای ناعادلانه جلوگیری کند.
بیات نتیجهگیری کرد که این بازنگری، همراه با تقویت ظرفیتهای فرهنگی و اقتصادی، ایران را بهعنوان قدرتی مؤثر در نظم منطقهای و جهانی تثبیت خواهد کرد.
نتیجه گیری
مقاومت در خاورمیانه پدیدهای ریشهدار و تاریخی است که در واکنش به بحرانهای هویتی، ضعف دولتها و مداخلات خارجی، بهویژه تحمیل اسرائیل، شکل گرفته و تداوم یافته است.
این جریان، هرچند توانسته دستاوردهای سیاسی و امنیتی مهمی رقم بزند، اما به دلیل فقدان ابعاد ایجابی و ناتوانی در تبدیل موفقیتهای ژئوپلیتیک به توسعه پایدار، با چالشهایی جدی روبهرو است.
بنابراین، برای پایداری این پدیده تاریخی، تقویت وجوه ایجابی محور مقاومت و رفع چالشهای آن، از جمله ضرورت تعامل سازنده با دولتها و رقبای بومی، راهبردی ضروری است.