شهیدی که زندگیش در هیئت آغاز شد و در حرم آرام گرفت
شهید محمدحسین محمدخانی، از همان سالهای تحصیل در دانشگاه، خانه کوچک خود را به حسینیهای دانشجویی تبدیل کرد. جایی که مسیرش در نهایت او را به جبهه مقاومت و فیض شهادت رساند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، زهرا اسکندری: در نهم تیرماه ۱۳۶۴، در خانوادهای مؤمن و رزمنده در تهران، کودکی چشم به جهان گشود که بعدها نامش با واژههایی چون هیئت، جهاد و شهادت گره خورد.
او شهید محمدحسین محمدخانی بود.
پدر او از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود و فضای خانه، آکنده از یاد و خاطره روزهای جبهه و ایثار.
همین فضای خانوادگی نخستین جرقههای عشق به ایمان و مقاومت را در جان محمدحسین روشن کرد.
او دوران دبستان را در مدرسه شاهد در خیابان آزادی تهران گذراند؛ مدرسهای که در دهه شصت، هنوز بوی جبهه و شهادت میداد.
عکس شهدا بر دیوارها و روایتهای معلمان از روزهای دفاع مقدس، برای او یادآور آرمانهایی بود که پدر و همرزمانش برای آن جنگیده بودند.
محمدحسین همانجا یاد گرفت که ایمان فقط در حرف نیست و باید رنگ عمل بگیرد.
پس از پایان دبستان، دوران راهنماییاش را در مدرسهای نمونه در محله مهرآباد گذراند.
نوجوانی پرشور و فعال بود و علاقهاش به فعالیتهای فرهنگی از همان سالها شکل گرفت.
پایان دوره راهنمایی، تصمیمی گرفت که مسیر زندگیاش را جهت داد: قصد داشت وارد دبیرستان سپاه شود.
در آن دوران، دبیرستان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ساختمان سابق لانه جاسوسی قرار داشت و دانشآموزانش پس از فارغالتحصیلی، جذب سپاه میشدند.
محمدحسین با علاقهای قلبی برای ورود به این مدرسه تلاش کرد، اما درست در همان سال، قانون جذب تغییر کرد و این مسیر برایش بسته شد.
آرزوی پوشیدن لباس سبز سپاه، چند سالی به تأخیر افتاد، اما هرگز از دل او بیرون نرفت.
با پایان دبیرستان، نوبت انتخاب مسیر دانشگاهی رسید.
او در رشته عمران در دانشگاه آزاد اسلامی یزد پذیرفته شد و به شهری دور از خانواده رفت.
محمدحسین از همان ترمهای نخست، زندگی دانشجوییاش را با رنگ و بوی مذهبی آمیخت.
در ترم دوم، خانهای کوچک اجاره کرد که خیلی زود به حسینیهای دانشجویی تبدیل شد.
دیوارهایش با پرچمهای «یا حسین (ع)» و «یا اباالفضل (ع)» پوشیده شد و صدای روضه و ذکر از آن خانه ساده در کوچههای یزد به گوش میرسید.
او و جمعی از دوستان همدلش، هیئتی به نام «علمدار حسین (ع)» تشکیل دادند؛ هیئتی که در همان خانه برگزار میشد و به تدریج به یکی از پایگاههای معنوی جوانان دانشجو تبدیل شد.
روحیه بسیجی و سابقه تربیت دینیاش، محمدحسین را خیلی زود به بسیج دانشجویی کشاند.
با جدیت در کارهای فرهنگی، توان مدیریتی و ارتباط گرم با دیگران، مسئولیت حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد به او سپرده شد.
در دوره مسئولیتش، فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی بسیج رونق گرفت.
خودش باور داشت نیروهای مؤمن را باید در میدان کار تربیت کرد، نه پشت میز.
برای جذب نیرو، شیوهای صمیمی و اثرگذار داشت.
با هر دانشجویی، فارغ از ظاهر یا سبک زندگیاش، ارتباطی دوستانه برقرار میکرد و او را به جمع دعوت میکرد.
بسیاری از کسانی که شاید در ظاهر ارتباطی با فضای مذهبی نداشتند، از طریق همین برخوردهای انسانی جذب هیئت و بسیج شدند.
یکی از دوستانش روایت میکند: «وقتی محمدحسین در جلسات بسیج یا هیئت برنامهای میگذاشت، افراد مختلفی شرکت میکردند.
بعضیها در نگاه اول مذهبی به نظر نمیرسیدند، اما جذب رفتار صادقانه و محبت او میشدند.
در برگزاری یادوارهها و کنگرههای شهدا، این چهرهها زیاد دیده میشدند و محمدحسین میگفت: اینها همان نیروهای آیندهاند؛ باید در دل کار رشد کنند.»
در کنار مسئولیتهایش، درس را هم رها نکرد و در سال ۱۳۸۴ در مقطع کارشناسی عمران در همان دانشگاه پذیرفته شد.
روحیه جهادیاش در فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و حتی سازندگی بروز داشت.
پس از پایان تحصیل، محمدخانی به دورههای آموزشی سپاه در اصفهان رفت و مدتی هم در دانشکده امام علی (ع) آموزش دید.
سالها پس از آن، با آغاز بحران سوریه و گسترش تهدیدهای گروههای تکفیری علیه حرم حضرت زینب (س)، او خود را آماده اعزام برای دفاع از حرم کرد.
ابتدا به عراق رفت و پس از چند ماه، راهی سوریه شد.
خانوادهاش با تصمیم او مخالفتی نکردند.
پدر، خود طعم جبهه را چشیده بود و مادر نیز از سالها پیش میدانست روزی فرزندش راهی میدان جهاد خواهد شد.
محمدحسین پیش از اعزام گفته بود: «با حضرت زینب (س) عهد کردهام هفت بار به سوریه بروم.
اگر شهادت نصیبم شد که چه بهتر، اگر نه، بازمیگردم.»
در همان روزها، پسرش امیرحسین به دنیا آمد.
اما تولد فرزند، مانع تصمیم او نشد.
عشق پدری با مسئولیت ایمانیاش در تعارض نبود.
به همسرش گفته بود: «دلم برای امیرحسین تنگ میشود، اما عهدی که بستهام، بالاتر از دلتنگی است.»
محمدحسین عاشق هیئت و روضه بود.
از نوجوانی تا آخرین روزهای زندگی، صدای مداحیاش در مجالس طنین داشت.
در دوران نامزدی و ازدواج، حضور در هیئت را ترک نکرد و حتی اگر شرایط اجازه نمیداد، خود در خانه روضه میخواند.
گاهی دو نفری، او و همسرش، روضهای ساده برپا میکردند و پس از آن چای بعد از روضه را مینوشیدند.
پاتوق مشترکشان گلزار شهدا و هیئت بود.
در یکی از خاطراتش، همسر شهید میگوید: «وقتی برای ازدواج آمد، از من خواست اهل هیئت باشم.
گفت اگر حسینی باشی، شوهرت زهیر میشود.
گفت من پایه میخواهم، نه کسی که جلویم را بگیرد.
او میگفت: سرم بره، هیئتم ترک نمیشه.»
او حتی در انتخاب همسرش نیز از امام رضا (ع) مدد گرفت.
وقتی نخستین خواستگاریاش بیپاسخ ماند، به مشهد رفت و از امام رضا (ع) خواست اگر این وصلت صلاح نیست، محبتش از دلش بیرون رود.
اما در حرم، صدای سخنران را شنید که گفت: «اینجا همه چیز خیر میشود.» آن جمله را نشانهای دانست و دو دهه دیگر در حرم ماند و بازگشت.
پس از مدتی، پیوندشان سر گرفت و محمدحسین نذر کرد اگر این ازدواج سر بگیرد، سنگ قبر شهدایی را که شکسته است با هزینه خودش تعمیر کند؛ نذری که پس از ازدواج، به انجام رساند.
علاقه او به امام حسین (ع) در همه جنبههای زندگیاش حضور داشت.
حتی پس از تولد فرزندش، با تربت سیدالشهدا (ع) کام امیرحسین را شیرین کرد.
در سخنانش همیشه از «ارباب» یاد میکرد و باور داشت انسان میتواند توشه تمام عمر را در هیئت ببندد.
محمدخانی در سوریه، در صف نیروهای مدافع حرم، مسئولیتهایی در حوزههای شناسایی و پشتیبانی داشت.
روحیه مدیریتی، آرامش در بحران و ایمان قلبیاش باعث میشد همرزمانش به او تکیه کنند.
در میدان نبرد، رفتارش همان سادگی و صمیمیت روزهای دانشگاه را داشت.
محمدحسین محمدخانی سرانجام در یکی از عملیاتهای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه به شهادت رسید.
پیکرش با احترام به وطن بازگشت و در میان بدرقه مردم و دوستانش آرام گرفت.
همسرش بعدها گفت: «وقتی پیکرش را دیدم، آرام بود.
انگار فقط به خواب رفته بود.»
اکنون، سالها از آن روز گذشته است، اما نام او در میان جوانان هیئتی و دانشجویان بسیجی همچنان زنده است.
کسانی که در یزد و تهران او را میشناختند، از او به عنوان جوانی یاد میکنند که میان علم، عشق و عمل پیوند زد.
خانه کوچک دانشجوییاش که روزی حسینیه شده بود، حالا نمادی از همان روحیه است؛ اینکه میتوان در هر شرایطی، ایمان را زنده نگه داشت.
محمدحسین محمدخانی نه تنها فرزند یک رزمنده، بلکه تداوم همان نسل بود؛ نسلی که جبهه را در خاکریزهای سوریه ادامه داد.
زیست مؤمنانهاش در میان همنسلانش نمونهای شد از اینکه هنوز هم میتوان در میانه زندگی روزمره، دل را به عهدی آسمانی سپرد.
منبع:
_قصه دلبری / محمدعلی جعفری / انتشارات روایت فتح
_عمار حلب / محمدعلی جعفری / انتشارات روایت فتح