کشف بزرگ و دردناک؛ ارتباط سرود باشگاه چپگرای آلمانی با نازی ها
از فوریه ۲۰۲۵، بخشی از آیین همیشگی روز مسابقه باشگاه فوتبال زانکت پاولی ناپدید شده است.
کد خبر: 746008 | ۱۴۰۴/۰۸/۱۶ ۰۸:۱۵:۵۲
«قلب زانکت پاولی» (Das Herz von St.
Pauli )که از دو دهه پیش در ورزشگاه «میلرنتور» پخش میشد، دیگر شنیده نمیشود.
اوایل امسال، تحقیقی از سوی موزه باشگاه فاش کرد که نویسنده، آهنگساز و خواننده این ترانه همگی به نحوی با حزب نازی و تبلیغات یوزف گوبلز در ارتباط بودهاند.
به گزارش روزنامه اعتماد و به نقل از اتلتیک، پخش این آهنگ در فوریه متوقف شد و از آن زمان دیگر در ورزشگاه اجرا نشده است.
برای باشگاهی که چپگراترین تیم فوتبال آلمان شناخته میشود، این موضوع دورهای دشوار، پرتنش و حساس بوده است.این اتفاق در آلمان چندان غیرعادی نیست.
آلمانیها واژهای دارند به نام «Vergangenheitsbewältigung» که به معنای «رویارویی با گذشته» است.
هشتاد سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، هنوز بحث درباره اینکه چه کسی در آن دوران چه کرده و تا چه اندازه با میل خود عمل کرده است ادامه دارد، و همچنین درباره اینکه با آثار آن افراد باید چگونه برخورد کرد.
سلینا آلبرتز، دانشمند علوم سیاسی و رسانه و یکی از اعضای موزه باشگاه زانکت پاولی است.
او مسوول تحقیق درباره این ترانه بود؛ تحقیقی که ناخواسته او را در مرکز بحرانی محلی قرار داد که باعث اختلاف شدید شد.
او میگوید:«ما در موزه پادکستی داریم که در آن موضوعی را انتخاب، دربارهاش تحقیق، و سپس با هم بحث میکنیم.
کسی برایمان ایمیلی فرستاد و پیشنهاد کرد درباره رابطه زانکت پاولی و بندر هامبورگ تحقیق کنیم، چون ارتباط تاریخی نزدیکی میان آنها وجود دارد.
در شعر ترانه هم به این بندر اشاره شده: «بندر، چراغها»، و من فکر کردم بررسی پیشینه آهنگ جالب خواهد بود.
از هانس آلبِرس شروع کردم.»
هانس آلبِرس، پیش و پس از دوران نازیها، ستاره مشهور تئاتر و سینمای آلمان بود.
او در هامبورگ به دنیا آمد و بسیاری از فیلمهایش در همان شهر و در محله بندری زانکت پاولی ساخته شد.
چند سال پیش از مرگش در ۱۹۶۰، او در فیلمی با همین نام (قلب زانکت پاولی) بازی کرد و ترانه آن را نیز در فیلم اجرا نمود.
نسخهای که در ورزشگاه پخش میشد، بازخوانی پانک از گروه محلی Phantastix & Elf بود، اما همانطور که آلبرتز توضیح میدهد: «آلبِرس بود که آهنگ را مشهور کرد، و بیشتر مردم آن را از طریق او میشناسند.»
آلبرتز میگوید: «به روش سنتی رفتم سراغ کتابخانه و درباره زندگی هنری او بعد از جنگ مطالعه کردم.»
در سال ۱۹۴۴، گوبلز، وزیر تبلیغات رایش، فهرستی محرمانه از افراد «محافظتشده» تهیه کرد؛ کسانی از جمله بازیگران و موسیقیدانانی که برای اهداف تبلیغاتی رژیم ارزشمند محسوب میشدند و نباید به جبهه فرستاده میشدند.
در این فهرست هیچ مخالف سیاسی یا یهودی وجود نداشت.
نام آلبِرس و میشائل یاری، آهنگساز «قلب زانکت پاولی»، در این فهرست دیده میشد.
حضورشان شگفتانگیز نبود، زیرا هر دو چهرههایی مشهور بودند.
هیچکدام داوطلبانه در فهرست قرار نگرفتند، اما هر دو در ساخت آثار تبلیغاتی رژیم شرکت کردند و بدین ترتیب از آن حمایت نمودند.
یاری، کاتولیکی اهل «اُبِرشلسین» (که اکنون در لهستان است) بود و نام اصلیاش ماکسیمیلیان یارچیک.
او برای فرار از آزار یهودستیزانه و حفظ حرفهاش، نامش را تغییر داد.
شریک ترانهسرایی او، برونو بالتس، در سال ۱۹۳۶ به جرم همجنسگرایی بازداشت شد و سپس در ۱۹۴۱ توسط گشتاپو دستگیر، زندانی و شکنجه شد.
او تنها پس از آن آزاد شد که یاری از گوبلز خواست و گفت بدون او نمیتواند آهنگ بنویسد.
وضعیت آلبِرس هم دوگانه بود.
آلبرتز توضیح میدهد:«او در فیلمهای تبلیغاتی نازیها بازی کرد، اما موضوع به آن سادگی نیست.
از یک سو درباره نازیها اظهارنظرهای منفی داشت و هیچوقت در کنار مقامات بلندپایه حزب دیده نشد؛ از سوی دیگر، به ساخت فیلمهای تبلیغاتی ادامه داد و از عواقب ویرانگر آن چشم پوشید.
خودش را فردی غیرسیاسی میدانست.
وقتی نازیها از او خواستند رابطهاش را با دوستدختر یهودیاش، هانسی بورگ، قطع کند، بهصورت رسمی از هم جدا شدند، اما در خفا همچنان همدیگر را میدیدند.
وقتی بورگ پس از واقعه کریستالنخت (شب شیشههای شکسته) ناچار به فرار شد، آلبِرس در آلمان ماند و به کارش ادامه داد.
من فکر میکردم ماجرا همینجا تمام میشود.»
اما چنین نبود.
آلبرتز با جستوجوهای بیشتر متوجه نکات جدیدی شد: «در یکی از کتابها درباره آلبِرس نوشته شده بود که ترانه قلب زانکت پاولی را در دهه ۱۹۵۰ فردی به نام یوزف اُلیگ سروده است.
بنابراین دنبال او رفتم.» اولیگ در فهرست گوبلز نبود، اما او نیز چهرهای مسالهدار به حساب میآمد.
پیش از سال ۱۹۳۳، خبرنگار روزنامهای در هامبورگ بود که از رژیم نازی حمایت میکرد.
در جنگ جهانی دوم به نیروی هــوایی (لوفتوافه) پیوست و سپس به عنوان خبرنگار جنگی (Kriegsberichter) فعالیت داشت- عنوانی که آلبرتز تأکید میکند نباید آن را با خبرنگار واقعی اشتباه گرفت.
او توضیح میدهد: «بعد از جنگ جهانی اول، ملیگرایان راستگرا این ایده را تبلیغ کردند که آلمان بهخاطر ضعف نظامی شکست نخورد، بلکه به خاطر پشتجبهه و ضعف تبلیغات بود.
هیتلر هم در نبرد من نوشت که شکست آلمان ناشی از شکست در بسیج فکری مردم بوده است.
بنابراین نازیها میخواستند تمام اخبار از جبهه تحت کنترل باشد.
اولیگ گزارشهایی مینوشت که مستقیما به وزارت تبلیغات فرستاده میشد تا بهصورت کنترلشده در روزنامهها چاپ شود.
برخی گزارشها لحن نسبتا خنثی داشتند، اما برخی دیگر سرشار از تبلیغات بودند.
و در میان همه خبرنگاران جنگی، اولیگ از کسانی بود که نوشتههایش بیش از دیگران رنگ و بوی تبلیغاتی داشت.»
این یافتهها دورهای دشوار برای آلبرتز و باشگاه رقم زد.
در پی انتشار نتایج تحقیق، باشگاه در فوریه اعلام کرد که پخش ترانه را بهطور موقت متوقف میکند.
رییس باشگاه، اوکه گوتلیش، گفت: «میدانیم این ترانه برای بسیاری از هواداران معنا و احساس عمیقی دارد.
اما سرود ورزشگاهی باید لحظهای جمعی و وحدتبخش باشد.
با توجه به بحثهای پیشآمده، دیگر نمیتوان چنین لحظهای ایجاد کرد، چون بسیاری از هواداران اعلام کردهاند که با شنیدن آن احساس راحتی نمیکنند.»ر بازی بعدی مقابل فرایبورگ، وقتی گوتلیش برای توضیح تصمیمش وارد زمین شد، گروهی کوچک از هواداران او را هو کردند.
سفن بروکس، چهره شناختهشده جامعه زانکت پاولی و رییس امنیت باشگاه، میکروفن را گرفت و گفت: «همه ما به این آهنگ دلبستگی داریم، خود من هم همینطور.
اما وقتی ۲۰ تا ۴۰ درصد از هواداران با آن مخالفند، دیگر نمیتوان آن را سرود ورزشگاه دانست.
باید گفتوگویی عمیق دربارهاش شکل بگیرد.»
در پایان فصل، در ژوئن، تحقیق مفصل آلبرتز و مورخ پیتر رومر در وبسایت رسمی باشگاه منتشر شد.
گزارش پیشنهادی در مورد آینده ترانه نداشت، اما جلسهای در ابتدای ژوئیه برگزار شد تا اعضا بتوانند حضوری یا آنلاین یافتهها را بشنوند و نظر بدهند.
آلبرتز از آن نشست خاطره خوبی دارد: باشگاه از تحقیق او قدردانی کرد و هرچند میان هواداران درباره سرنوشت آهنگ (از جمله پیشنهاد تغییر شعر و حفظ ملودی) بحثهای زیادی درگرفت، اما او با انتقاد خصمانهای روبرو نشد.
در نهایت تصمیم گرفته شد که آهنگ دیگر به عنوان سرود رسمی پخش نشود.سخنگوی باشگاه، پاتریک گنسینگ، گفت:«با کمک موزه باشگاه، بررسی دقیقی انجام شد و نتایج تحقیق برای بحث عمومی منتشر گردید.
بر اساس همین گفتوگوها تصمیم گرفته شد که دیگر این آهنگ در ورزشگاه میلرنتور پخش نشود.
مهم است که اجازه ندهیم احساسات یا بحثهای داغ در شبکههای اجتماعی مسیر تصمیم را تعیین کنند؛ باید با دقت و ثبات عمل کرد.»
در آغاز فصل جدید، باشگاه اعلام کرد که در طول سال ترانههای مختلفی را بهصورت آزمایشی در روز مسابقه پخش خواهد کرد تا شاید بهتدریج یکی از آنها به سرود جدید بدل شود.
این روند همچنان ادامه دارد.
اما واکنشها در فضای مجازی یکدست نبوده است.
کریستوفر رادکه، همکار آلبرتز در موزه، میگوید:«وقتی درباره سمت دیگر ناسیونالسوسیالیسم صحبت میشود- یعنی نه قربانیان بلکه عاملان- گاهی مردم طوری حرف میزنند که انگار یک سفینه فضایی ۵۰۰۰ نازی را در آلمان پیاده کرده و آنها حکومت را در دست گرفتهاند!
گفتوگو با نوههای آن نسل هنوز هم ممکن است خیلی تند و تلخ شود.
بعضیها میگویند: پدربزرگ من نازی نبود، فقط دستور میگرفت.»
آلبرتز میافزاید:«تا دهه ۱۹۷۰ بسیاری از خانوادهها اصلا درباره گذشته صحبت نمیکردند.
جامعه بحثی نداشت جز اینکه بگوید «ما هم قربانی بودیم» شهرها ویران شدند، پدران و پسرانمان را از دست دادیم.
مردم اکثرا از مسوولیت خود چشم پوشیدند تا بتوانند با گذشته زندگی کنند.
تغییر زمانی رخ داد که نسل جوانتر شروع به پرسش از والدین و پـــدربزرگهایشان کرد.»
این ماجرا برای آلبرتز نیز آسان نبود.
بعــضی از مــردم به او تاختند و گفتند: «چرا نمیگذاری این مسائل در گذشته بماند؟» یا «خودت خانوادهات را بررسی کن!» و او واقعا چنین کرد: «من هــم گذشته خانوادهام را بررسی کردم و بــرایم سخت بود.
چیــزهایی پیدا کردم که دوست نداشتم.
گفتوگو با پــدربــزرگ و مادربزرگم دشــوار بود، اما این کاری است که به همه توصیه مــیکنم: با خانــوادهتان حرف بزنید، تحقیق کنید و سوالهای سخت بپرسید.
امروز حدود یکســوم آلمانیها باور دارند اجــدادشان در مقاومت شرکت داشتند یا به یهودیان کمک کردنــد، اما پژوهشهای تاریخی نشان میدهد فقط حدود ۰.۳ درصد واقعا چنین کردهاند.»