چرا توهم غرب برای خاورمیانه جدید محکوم به شکست است
غرب با ابزارهای جدید (از سایکس-پیکو تا الگوریتم)، نظم منطقه را ویران کرد؛ تنها عدالت میتواند این چرخه شکست را بشکند.
باشگاه خبرنگاران جوان - به نقل از میدل ایست مانیتور (Middle East Monitor)، ایده «خاورمیانه جدید» طی دو قرن گذشته، چیزی جز بازتولید توهم کنترل و سلطه غربی نبوده است.
غرب، ثبات را با سلطه اشتباه گرفته و هر بار با ابزارهای جدید (از تفنگ تا الگوریتم)، نظم کهنه منطقه را نابود کرده است؛ تا زمانی که عدالت حاکم نشود، هر رؤیایی برای صلح، پیش از تولد فرو میپاشد.
میراث دو قرن سوءتفاهم؛ چرا پروژههای غرب برای «خاورمیانه جدید» محکوم به شکست بودهاند
تحلیلهای منتشر شده در میدل ایست مانیتور نشان میدهد که تصور «خاورمیانه جدید» در ذهن سیاستگذاران غربی، از بیش از یک قرن پیش تا به امروز، نه یک برنامه برای صلح و توسعه، بلکه تکرار مداوم همان توهم تاریخی بوده است: توهم کنترل کامل و مدیریت از بالا بر سرنوشت منطقهای که هرگز اجازه داده نشده است تا سرنوشت خود را تعیین کند.
این توهم، ریشه در میراث امپریالیسم دارد و هر بار با ابزار و شعاری تازه، اما با همان هدف قدیمی، بازتولید شده است.
نقطه آغازین این توهم در عصر مدرن، پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و با توافق سایکس-پیکو در سال ۱۹۱۶ رقم خورد.
امپراتوریهای بریتانیا و فرانسه، در اقدامی که نماد بارز تقسیم غنایم بود، مرزهای مصنوعی را بر روی نقشههای کاغذی ترسیم کردند؛ مرزهایی که هیچ نسبتی با واقعیتهای قومی، مذهبی یا اجتماعی ساکنان منطقه نداشتند.
این قدرتها وعده "تمدن" و "خودمختاری کنترلشده" دادند، اما آنچه در عمل آفریدند، ساختارهای سیاسی ضعیف، وابستگی اقتصادی شدید و شورشهای دائمی بود.
بریتانیا و فرانسه با ایجاد رژیمهای دستنشانده یا تحتالحمایه، ثبات ظاهری را بر اساس سلطه تعریف کردند، نه بر اساس رضایت مردم یا عدالت اجتماعی.
این اشتباه بنیادین – اشتباه گرفتن سلطه با ثبات – به یک الگوی دائمی در سیاست غرب در خاورمیانه تبدیل شد و منطقه را به "مسئلهای برای مدیریت" در اتاقهای فکر و پایتختهای غربی فروکاست.
این در حالی است که تاریخ خاورمیانه خود گواه بر وجود ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیچیدهای بود که پیش از مداخله غربیها وجود داشتند.
اما نگاه شرقشناسانه غرب، که ریشه در تعصب و برتریجویی داشت، همواره منطقه را به عنوان یک "خلاء تمدنی" یا یک "فضای آشفته" تعریف کرد که نیازمند قیمومیت و مهندسی خارجی است.
این رویکرد نه تنها واقعیتهای محلی را نادیده گرفت، بلکه عمداً از دانش و اطلاعات تولید شده (از طریق محققان شرقشناس و مأموران سیاسی) به عنوان ابزاری برای سلطه استفاده کرد تا مقاومتهای محلی را خرد کند و نظم مطلوب خود را تحمیل نماید.
تغییر چهره مأموریت: از امپراتوریهای قدیم تا هژمونی آمریکا
پس از جنگ جهانی دوم و افول قدرتهای استعماری سنتی، ایالات متحده وارد میدان شد و با شعارها و ابزارهایی جدید، همان مأموریت تاریخی را ادامه داد.
ایالات متحده با شعار "توسعه"، "دموکراسی" و "صلح" (از طریق پیمانهای نظامی و کمکهای اقتصادی)، به دنبال تثبیت هژمونی خود و تضمین دسترسی به منابع انرژی بود.
این مرحله جدید، همان توهم کنترل را در قالبی نکرده و با عنوان "خاورمیانه جدید" یا "خاورمیانه بزرگ" بازتولید کرد.
پروژههای آمریکایی در منطقه، از حمایت بیچونوچرا از دیکتاتوریهای دوست تا مداخله نظامی مستقیم (مانند حمله به عراق)، به وضوح نشان داد که هدف اصلی، ایجاد ثبات محلی نیست، بلکه تضمین ثبات منافع غربی است.
هرگاه رژیمی از خطوط قرمز تعیینشده توسط غرب عبور میکرد یا منافع غرب را به خطر میانداخت، برچسب "بیثباتکننده" یا "دیکتاتور" میخورد و هدف تغییر رژیم قرار میگرفت.
در این دوره، همانند دوره استعماری، دانش و تحلیل همچنان ابزار سلطه باقی ماندند.
تحلیلگران آمریکایی به جای درک پیچیدگیهای اجتماعی و سیاسی منطقه، به دنبال مدلی بودند که چگونه میتوان منطقه را در راستای منافع آمریکا مهندسی کرد.
میدل ایست مانیتور تأکید میکند که شکستهای پیدرپی سیاست خارجی آمریکا، از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ تا جنگهای عراق و افغانستان، همگی نتیجه مستقیم همین توهم بوده است.
سیاستگذاران غربی بارها توان نیروهای محلی، نقش دین و ایدئولوژی، و عمق نارضایتی عمومی ناشی از نابرابری و اشغال را دستکم گرفتند.
آنها به جای ایجاد ساختارهای دموکراتیک واقعی و پایدار، به مدیریت نخبگان فاسد و حمایت از ارتشهای ضعیف دل خوش کردند و نتیجه آن، ظهور گروههای افراطی و افزایش بیثباتیهای منطقهای بود که خود غرب مدعی مبارزه با آن است.
توهم "قدرت مطلق" غرب این اجازه را به سیاستگذاران نداد که بپذیرند راهحلهای منطقهای باید توسط خود مردم منطقه شکل بگیرد و نه تحمیل شده از خارج.
عصر چندقطبی و صورتهای جدید توهم: از تفنگ تا الگوریتم
در عصر چندقطبی کنونی، که در آن قدرتهای منطقهای مانند ایران، ترکیه و عربستان سعودی نقشهای مستقلتری ایفا میکنند و قدرتهای جهانی مانند چین و روسیه وارد صحنه میشوند، توهم "خاورمیانه جدید" هنوز زنده است؛ اما ابزارهای آن به طرز چشمگیری تغییر کردهاند.
امروز، ابزارهای کنترلی صرفاً شامل تفنگ، کشتی جنگی یا مرزهای سیمانی نیستند؛ بلکه شامل دادهها، الگوریتمها و شبکههای اجتماعی هستند.
• دادهها به عنوان ابزار سلطه: قدرتهای غربی و رژیمهای همپیمان آنها، از فناوریهای پیشرفته نظارتی برای جمعآوری دادههای عظیم از شهروندان، رصد فعالیتهای آنلاین و پیشبینی جنبشهای اعتراضی استفاده میکنند.
این سلطه دیجیتال، جایگزین سلطه فیزیکی شده و هدف آن کنترل روایتها و خفه کردن صدای مخالفت پیش از آنکه به یک شورش تبدیل شود، است.
میدل ایست مانیتور این پدیده را به مثابه ادامه همان مأموریت استعماری میداند که این بار از طریق سیلیکون و کابلهای فیبر نوری انجام میشود.
• عادیسازی و انزوا: پروژههای اخیر غربی برای "عادیسازی" روابط منطقهای (مانند توافقات ابراهیم) نیز به عنوان بخشی از همین توهم دیده میشود.
این توافقات، با نادیده گرفتن حقوق اساسی مردم فلسطین و مسئله اشغال، به دنبال ایجاد یک محور امنیتی منطقهای است که منافع اسرائیل و آمریکا را تثبیت کند، بدون آنکه به ریشههای اصلی بیثباتی – یعنی عدالت و نابرابری – بپردازد.
این رویکرد صرفاً تلاش میکند تا اشغال و نابرابری را به عنوان وضعیت "عادی" جدید منطقه جا بیندازد و هر صدای مخالف را منزوی سازد.
این روند نشان میدهد که سیاستگذاران غربی به جای درس گرفتن از شکستهای ۲۰۰ ساله، همچنان بر یک فرض غلط تکیه دارند: اینکه میتوان ثبات منطقهای را بدون حل مسئله فلسطین، بدون پایان دادن به اشغال، و بدون برقراری عدالت اقتصادی و اجتماعی به دست آورد.
عدالت، تنها راه برای صلح پایدار
نتیجهگیری میدل ایست مانیتور قاطع و صریح است: تا زمانی که سه عامل اصلی – اشغال (بهویژه اشغال فلسطین)، نابرابری اقتصادی-اجتماعی گسترده، و فراموشی تاریخی نسبت به ظلمهای گذشته – ادامه داشته باشند، هر طرح و رؤیای "خاورمیانه جدید" پیش از تولد فرو میپاشد.
این رؤیاها، تنها به خلق چرخههای خشونت و انتقام دامن میزنند.
صلح پایدار در خاورمیانه نمیتواند یک پروژه مهندسیشده توسط قدرتهای خارجی باشد؛ بلکه باید یک نتیجه ارگانیک باشد که از درون منطقه، بر پایه عدالت و حقوق ملتها شکل بگیرد.
این عدالت به معنای پایان دادن به تمام اشکال سلطه خارجی، احترام به حق تعیین سرنوشت مردم منطقه، و ایجاد ساختارهای حکومتی پاسخگو و فراگیر است.
غرب باید بپذیرد که دوران کنترل مرکزی و تعیین سرنوشت ملتها به پایان رسیده است.
تداوم توهم "قدرت مطلق" و تلاش برای مدیریت خاورمیانه به عنوان یک "مسئله"، تنها به ضرر خود غرب و امنیت جهانی تمام خواهد شد.
تنها با پذیرش حقیقت تاریخی و حمایت از عدالت، میتوان به صلحی امید داشت که ۲.۵ میلیون نفر در یک چرخه دائمی ویرانی گیر نیفتند.