خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 13 آبان 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روایت قاتل بخشیده شده از سال‌ها زندگی زیر سایه چوبه دار

اعتماد | همه | سه شنبه، 13 آبان 1404 - 08:47
در دادسرای جنایی تهران، جان ۱۴ نفر را در یک پویش نجات یافت. این چندمین رهایی گروهی محکومان در سال ۱۴۰۴ که با بخشش و بزرگواری اولیای‌دم به اجرا نشدن حکم اعدام منجر شد.
قصاص،مرا،حكم،جنايي،خدا،نفر،سوييت،بزرگواري،رفتي،ببخشند،محكوما ...

در دادسرای جنایی تهران، جان ۱۴ نفر را در یک پویش نجات یافت.
این چندمین رهایی گروهی محکومان در سال ۱۴۰۴ که با بخشش و بزرگواری اولیای‌دم به اجرا نشدن حکم اعدام منجر شد.
کد خبر: 745545 | ۱۴۰۴/۰۸/۱۳ ۰۸:۴۳:۰۵
در دادسرای جنایی تهران، جان ۱۴ نفر را در یک پویش نجات یافت.
این چندمین رهایی گروهی محکومان در سال ۱۴۰۴ که با بخشش و بزرگواری اولیای‌دم به اجرا نشدن حکم اعدام منجر شد.
به گزارش سایت جنایی،یکی از این محکومان مردی است که ۱۵ سال در انتظار مرگ بود و حتی تابستان ۹۸ پای دار رفت، اما با تلاش محمد شهریاری سرپرست دادسرای جنایی و مهلت اولیای دم، در نهایت بخشیده و آزاد شد تا خانواده‌اش را ببیند و بر مزار مقتول فاتحه بخواند.
در ادامه مصاحبه با او را بخوانید.
*از روز قتل تا امروز بگو.
برای من یک عمر گذشت!
۱۵ سال است از غم‌انگیزترین و تلخ‌ترین حادثه زندگی‌ام می‌گذرد.
جوان بودم، الان پیرم.
*ازدواج کرده‌ای؟
بله
*بچه هم داری؟
بله، پسرم ۳ ساله بود، الان ۱۸ ساله است.
*چطور شد که مرتکب؟
در یک لحظه اتفاق افتاد و در یک لحظه قاتل شدم.
* تعریف کن چه اتفاقی افتاد.
زندگی‌ام خوب بود و کارگاه مبل‌سازی داشتم.
مقتول هم در کار مبل بود و با هم کار می‌کردیم و مبل می‌ساختیم و می‌فروختیم، اما حساب و کتاب‌هایمان از هم جدا بود.
۴۵ میلیون به من بدهکار بود و چند دست مبل فروخته بودیم.
مقدار زیادی چرم و پارچه مبلی در کارگاه و جایی که من کار می‌کردم مانده بود که بدون هماهنگی و اجازه من فروخت.
وقتی اعتراض کردم گفت پول لازم داشتم.
به او گفتم تو هنوز بدهی‌ات را پرداخت نکردی، دیگر چرا چرم‌ها را فروخته‌ای؟
همین موضوع باعث مشاجره شد و دعوا شد.
عصبانی شدم و با پنجه‌بوکسی که داشتم چند ضربه به او زدم.
ضربه‌ها به قفسه سینه‌اش خورد و به جانش را گرفت.
*یعنی قصد قتل نداشتی؟
نه، باور کنید قصد قتل نداشتم.
اصلا ای کاش پایم شکسته بود و آن روز به کارگاه نمی‌رفتم.
*الان چه حسی داری؟
زندگی‌ام را با دستان خودم نابود کردم، اما خدا را شکر که آخرش به خوبی پایان یافت و اولیای‌دم بزرگواری کردند و من را بخشیدند.
*بعد چه تصمیمی گرفتی و کجا رفتی؟
ترسیدم، به ترکیه فرار کردم.
* چطور دستگیر شدی؟
عذاب وجدان داشتم، اما می‌ترسیدم به ایران برگردم.
می‌خواستم از ترکیه به کشور دیگری فرار کنم، اما پول نداشتم.
حدود یک سال ترکیه بودم.
در عکاسی کار کردم تا اینکه خسته شدم و به ایران برگشتم.
*۱۵ سال زندان، چطور گذشت؟
سخت و طاقت‌فرسا.
هر روزش یک سال گذشت.
درد مرا کسی می‌داند که خودش در انتظار چوبه‌دار باشد.
کابوس قصاص لحظه‌ای از من دور نشد.
*تا پای دار هم رفتی؟
بله.
*در مورد آن شب بگو.
آن شب سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام بود.
فکر کنم تابستان سال ۹۸ بود که مرا به سوئیت بردند.
* سوییت کجاست؟
اتاقی است که همه قاتلان محکوم به قصاص را قبل از اجرای حکم اعدام، چند ساعتی به آنجا می‌برند.
*وقتی به آنجا رفتی چه تجربه‌ای داشتی؟
وقتی به سوییت بردندم و فهمیدم کارم تمام است، تا صبح نخوابیدم.
توبه کردم و گریه امانم نمی‌داد.
سحر که چشمانم را بستند و پای چوبه‌دار بردند، دست و پایم از ترس می‌لرزید.
اما در دل خدا خدا می‌کردم که نجات پیدا کنم و مرا ببخشند.
با صدای بلند و با گریه از اولیای دم خواهش می‌کردم مرا ببخشند.
خدا خیر دهد قاضی شهریاری را؛ با پا درمیانی او اولیای دم به من مهلت دادند.
وقتی طناب دار از گردنم برداشته شد فکر کردم تازه متولد شده‌ام.
*آیا سخت‌ترین تجربه‌ات در سوییت بود؟
بله، البته در طول زندان لحظات سخت دیگری هم تجربه کردم.
زمانی که هم‌سلولی‌هایم برای اجرای حکم می‌رفتند و باز نمی‌گشتند.
*چند نفر از هم‌بندی‌هایت قصاص شدند؟
اگر بگویم از ۱۰۰ نفر ۹۰ نفرشان قصاص شدند، اغراق نکردم.
*از شب‌های اجرای حکم بگو.
آن شب‌ها وقتی هم‌بندی‌ها را به سوئیت می‌بردند، تا فردا صبح همه چشمان به در بود و دعا می‌کردیم اولیای‌دم آنها را ببخشند یا مهلت بدهند، اما وقتی برنمی‌گشتند متوجه می‌شدیم که پرونده‌شان برای همیشه بسته شده است.
*چه خاطره‌ای از آن شب‌ها داری؟
یکی از هم‌سلولی‌هایم ۱۰ سال با من بود، اما قصاص شد.
*فکر می‌کردی آزاد شوی؟
نه.
خبر نداشتم قرار بود مرا برای انجام آزمایش به مرکز درمانی ببرند، اما وقتی به دادسرا آوردند به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم آزادی بود.
*الان چه حسی داری؟
خیلی خوشحالم و واقعاً ذوق‌زده شدم، چون انتظارش را نداشتم.
فکر کن پس از ۱۵ سال الان می‌خواهم در خیابان‌های تهران آزادانه قدم بزنم.
*اولین جایی که بعد از آزادی می‌روی کجاست؟
فکر کنم اول خانواده‌ام را می‌بینم.
بعد هم سر مزار مقتول می‌روم و برای او فاتحه می‌خوانم.