خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 12 آبان 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

طنزپردازی در «مثنوی ارزانی» و «رستم نامه نوین»

مهر | فرهنگی و هنری | دوشنبه، 12 آبان 1404 - 08:58
«اسماعیل آتشی» شاعر و طنز پردازی که با نشریه فکاهیون همکاری داشته، در دو شعر طنز «رستم‌نامه نوین» و «مثنوی ارزانی» به وضعیت دارو در ناصرخسرو و گرانی و وعده های ارزانی مسئولین می‌پردازد.
رستم،آتشي،نرخ،تهمتن،نوشدارو،سهراب،اسماعيل،اشعار،طنز،ارزان،دل ...

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: خودش باری گفته بود: «با داشتن شاعرانی مثل سایه، سیمین، رهی، عمران صلاحی....
و خیلی‌های دیگر وارد این جرگه‌ شدن، شاید دور از خرد باشد، غیر از این است؟» اسماعیل آتشی متولد ۱۳۱۱ از بروجرد، و فارغ التحصیل از دانشگاه تهران در رشته‌های ادبیات فارسی و روانشناسی و علوم تربیتی است.
او با نشریه فکاهیون همکاری داشته و اشعار و نوشته‌هایش را با امضاهای آتش‌فشان، آق اسمال، منوچهرخان، شوت‌علی در آن نشریه چاپ می‌کرده است.
در ادامه دو نمونه از آثار طنز اسماعیل آتشی را می‌خوانیم.
نخستین شعری که از او ذکر می‌شود مثنوی‌ است با عنوان «رستم‌نامه نوین»؛ که در مجله فکاهیون سال ششم، شماره بهمن ۱۳۶۷ منتشر شده است.
او در این شعر اشاراتی به فنون کشتی می‌کند و بعد داستان رستم و سهراب و رفتن رستم در پی نوشدارو را، دستمایه طنزی در مورد خیابان ناصرخسرو و داروفروشان نامتخصص کرده است:
چو سهراب «سرشاخ» شد با پدر
دلیرانه بردش به بالای سر
ولو کرد او را به روی زمین
فروریخت انگار، دیوار چین!
چنان «کُنده» پیلتن را کشید
که رستم شد از خویشتن ناامید...
خلاصه، آتشی پس از توضیح ماجرای خنجر زدن رستم به پهلوی رستم و شناختن سهراب، اینطور می‌سراید:
چو دانست مجروح فرزند اوست
به چنگ از سر و روی خود کند پوست!
پریشان و گریان و ناله‌کنان
پر اندیشه از گردش آسمان،
پی نوشدارو به هر سو شتافت
ولی جز «نداریم» چیزی نیافت
شتابان و پرسان به هر جا دوید
ز «داروگران» هیچ خیری ندید!
جوابش همانا «نداریم» بود
دل دردمندش پر از بیم بود
ز نومیدی آشفته و خسته شد
ره کامیابی بر او بسته شد
چو دانست دارو در این شهر نیست
غریبانه کنجی نشست و گریست
همی‌گفت با ناله «ای وای من!
کسی نشنود آه و آوای من!»
*
در این حال یک عابر تیز هوش
صدای تهمتن رسیدش به گوش
به او گفت: «پایینِ دارالفنون
که معروف باشد به درب اندرون
«دواجات!» با نرخ آزاد هست
به دکان بقال و قناد هست
به یک‌باره بینی که «ب کمپلکس»
برون آید از گل فروشی رکس!
و یا قرص درمان درد کمر
شود یافت در دکه کَل صفر!
دواخانه آنجا فراوان بُوَد،
ولی دارو از چشم پنهان بود
تو دریاب دلال این کار را،
که دارد به کف نبض بازار را
که تا چشم برهم زنی بی درنگ
دوا هر چه خواهی، بیارد به چنگ
ولی نرخ‌ها «آنچنانی» بود
که من دانم و تو ندانی بود!»
تهمتن شتابان و هِن‌هِن کنان
هراسان به آن آدرس شد روان،
همان‌سان که عابر به او گفته بود
در آن «خطه» بازار آشفته بود...
بیاورد چون نوشدارو به دست
به دل گفت: «فرزندم از مرگ رست!»
ولیکن به بالین او تا رسید
به یک‌باره شد پیر و پشتش خمید
دریغا که فرزند او مرده بود
تهمتن دوا دیر آورده بود!
در شعر دیگری با عنوان مثنوی ارزانی، با بازی ای که با نی‌نامه مولوی می‌کند؛ به گرانی (و وعده‌های ارزان شدن همه چیز) که گویا مشکل همیشگی جامعه بوده است اشاره می‌کند:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند؟
از زبان دل حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
خلق عالم بس عجایب دیده‌اند
بشنوید اکنون ز من با گوش جان
نکته‌های طرفه از این داستان
آن شنیدستم در اقلیمی، یهو!
بین اهل آن دیار افتاد چو،
که همه ارزاق ارزان می‌شود!
جنس‌ها فت و فراوان می‌شود!
جملگی را این بشارت تازه بود
حاجی ارزانی دم دروازه بود
جارچیِ شهر با بوق و دهل،
می‌دوید و خلق را می‌داد هُل
حرف حرفش شوق بخش و دلپسند
توی دل‌ها آب می‌شد خاکه قند!
مژدگانی!
کاهش نرخ دلار
می‌کند پاییزتان را نوبهار!
جملگی مرغ و فسنجان می‌خورید
هر چه می‌خواهید ارزان می‌خورید
نفت و گازوئیل و بنزین و زغال
افتد از ارزش چو یک پاره سفال
روغن و گوشت و برنج و خاویار
پرتقال و سیب و انگور و انار...
نرخ جمله می‌شود چون نرخ باد
هر که این باور ندارد، نیست باد!
محتکر محکوم و رسوا می‌شود
قفل انبارش یهو وا می‌شود...
*
ماه‌ها بگذشت چون از آن قرار
خشک شد نخل امید از برگ و بار
کاسه آن بود و بدانسان آش هم
محتکر ویرانگر و کلاش هم
لیک سردی هوا و سوز اشک،
بود ارزانی‌ّشان، یعنی که کشک!
یکی از روش‌هایی که شاعران طنز برای بیان مقاصد اجتماعی خود از آنها استفاده می‌کنند، بازی با اشعار یا داستان‌های معروف است که دو نمونه آن را که سروده اسماعیل آتشی بود در بالا خواندیم.
به این ترتیب آنها هم از آشنایی ذهن مخاطب با آن اشعار بهره می‌برند و هم با شکستن این ساختار و آشنایی‌زدایی و ورود به عرصه طنز خواننده را به خنده و تفکر وامی‌دارد.