شکل تازه نخبهکشی در کشور؛ حذف نخبگان،حذف آینده است
آنچه در روزگار کنونی رخ میدهد، شکل تازهای از نخبهکشی است: نه با تبعید یا تیغ، بلکه با بیاعتنایی، با تهمت و با فرسایش تدریجی. در دانشگاهها، اندیشمندان مستقل به حاشیه میروند و میدان علم، سیاسیتر از همیشه میشود. در عرصه فرهنگ و هنر، سانسور و محدودیت، خلاقیت را خسته و خاموش میکند. در جامعه مدنی، کنشگران اجتماعی، روزنامهنگاران و دلسوزان مردم، پیش از آنکه صدایشان شنیده شود، در گرداب بیاعتمادی یا فشار اجتماعی فرو میروند.
آنچه در روزگار کنونی رخ میدهد، شکل تازهای از نخبهکشی است: نه با تبعید یا تیغ، بلکه با بیاعتنایی، با تهمت و با فرسایش تدریجی.
در دانشگاهها، اندیشمندان مستقل به حاشیه میروند و میدان علم، سیاسیتر از همیشه میشود.
در عرصه فرهنگ و هنر، سانسور و محدودیت، خلاقیت را خسته و خاموش میکند.
در جامعه مدنی، کنشگران اجتماعی، روزنامهنگاران و دلسوزان مردم، پیش از آنکه صدایشان شنیده شود، در گرداب بیاعتمادی یا فشار اجتماعی فرو میروند.
کد خبر: 744501 | ۱۴۰۴/۰۸/۰۷ ۱۱:۳۵:۵۷
«تکرار تراژدی نخبگان ایرانی» عنوان یادداشت حسین علیجانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده؛ در روزهایی که هجمه و تخریب علیه نخبگان اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بار دیگر شدت گرفته، ذهنم ناگزیر به یاد کتابی میافتد که دو دهه پیش بحث مهمی را در جامعه ما گشود: «جامعهشناسی نخبهکشی» نوشته زندهیاد علی رضاقلی.
کتابی که در زمان خود تکاندهنده بود، چون نشان داد نخبهکشی در ایران، اتفاقی مقطعی نیست، بلکه ساختاری فرهنگی و تاریخی دارد.
رضاقلی در آن اثر، سرنوشت چهرههایی چون قائممقام فراهانی، امیرکبیر و دکتر مصدق را به عنوان نمونههایی از نخبگان اصلاحگر ایرانی تحلیل کرد که در مسیر تغییر و اصلاح، قربانی سازوکارهای معیوب قدرت و بیاعتمادی اجتماعی شدند.
امروز، سالها پس از آن کتاب، پرسش اصلی این است:
آیا ما از آن چرخه عبور کردهایم؟
یا هنوز همان مردمانی هستیم که با سازوکارهایی تازهتر، همان مسیر را تکرار میکنیم؟
گویی اگر آن کتاب دوباره نوشته شود، باید نامهای دیگری در کنار آن سه چهره تاریخی قرار گیرد؛ نامهایی از امروز ما - از میان اهل علم، فرهنگ، سیاست و جامعه مدنی - که یا به انزوا رانده شدهاند یا در هجمه بیرحمانه تخریب و بیاعتمادی خاموش شدهاند.
از نگاه جامعهشناسی تاریخی، «نخبهکشی» در ایران فقط کنشی سیاسی نیست، بلکه یک الگوی رفتاری فرهنگی است که در ساختارهای اجتماعی و ذهنی ما نهادینه شده.
در جامعهای که تحمل صداهای متفاوت اندک است، در فرهنگی که نقد را با دشمنی یکی میگیرد و در ساختاری که قدرت تمرکزگراست، نخبگان دیر یا زود حذف میشوند؛ یا از بالا یا از درون.
اما آنچه در روزگار کنونی رخ میدهد، شکل تازهای از نخبهکشی است: نه با تبعید یا تیغ، بلکه با بیاعتنایی، با تهمت و با فرسایش تدریجی.
در دانشگاهها، اندیشمندان مستقل به حاشیه میروند و میدان علم، سیاسیتر از همیشه میشود.
در عرصه فرهنگ و هنر، سانسور و محدودیت، خلاقیت را خسته و خاموش میکند.
در جامعه مدنی، کنشگران اجتماعی، روزنامهنگاران و دلسوزان مردم، پیش از آنکه صدایشان شنیده شود، در گرداب بیاعتمادی یا فشار اجتماعی فرو میروند.
در نگاه پییر بوردیو، جامعه فرهنگی زمانی زنده است که میدانهایش از استقلال نسبی برخوردار باشند.وقتی سیاست و ایدئولوژی بر میدان فرهنگ و علم غلبه میکنند، نخبهکشی نه به صورت فیزیکی، بلکه در سطح نمادین اتفاق میافتد: فروکاستن اندیشه به مصلحت، حذف تفاوت به نام وحدت و جایگزینی وفاداری به جای شایستگی.
اما مساله فقط ساختار قدرت نیست؛ ما مردم نیز در بازتولید این چرخه سهم داریم.
رضاقلی در همان کتاب به نکته ظریفی اشاره کرد: مردم ایران، در طول تاریخ، گاه نهتنها قربانی نخبهکشی بودهاند، بلکه در آن مشارکت داشتهاند.
به تعبیر او، نوعی «همدستی فرهنگی» میان جامعه و قدرت شکل گرفته است.
جامعهای که به جای دفاع از نخبگانش، در بزنگاههای تاریخی یا سکوت کرده یا با سوءظن و حسادت، آنان را تنها گذاشته است.
دانشمندی که ناامید از استقلال دانشگاه، راه مهاجرت را برمیگزیند؛ هنرمندی که میان خودسانسوری و حذف، یکی را باید انتخاب کند و فعال مدنیای که میان ایمان به مردم و فشار از هر سو، در سکوت فرو میرود.
گویا ما هنوز درک نکردهایم که حذف نخبگان، در واقع حذف آینده است.
شاید برخی بگویند که مسوول این وضعیت، تنها ساختار قدرت است؛ اما جامعه امروز، اگر بخواهد در چرخه توسعه سیاسی و فرهنگی گام بردارد باید به سهم خود نیز بنگرد.
دموکراسی، فقط رای دادن نیست؛ یادگیری انتخاب آگاهانه است.
یادگیری شنیدن صداهای متفاوت، حتی وقتی خوشایندمان نیست.
دموکراسی یعنی مردم مسوولیت انتخابهای خود را بپذیرند و نخبگان را نه در روز پیروزی، بلکه در روزهای دشوار همراهی کنند.
تا زمانی که جامعه نتواند نخبگانش را تحمل کند، هیچ اصلاحی پایدار نخواهد ماند.
نخبهکشی، در هر شکلش، یعنی انکار عقلانیت و گفتوگو و جامعهای که گفتوگو را از دست بدهد، در نهایت، در تکرار تاریخ خویش فرو میرود.
امروز بیش از هر زمان دیگر باید بپرسیم:
آیا ما از تاریخ آموختهایم؟
آیا میتوانیم از چرخه نخبهکشی عبور کنیم یا همچنان در مسیر تکرار گام برمیداریم؟
شاید زمان آن رسیده باشد که کتاب جامعهشناسی نخبهکشی دوباره نوشته شود، اینبار با نامهای جدید، اما با امیدی نو: امید به آنکه این فصل، سرانجامِ رهایی باشد، نه تکرار تراژدی.