خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 29 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

مخاطب امروز «ریلز» ۱۵ ثانیه‌ای می‌بیند؛ نفوذ و نفاق برایم دغدغه است

مهر | فرهنگی و هنری | سه شنبه، 29 مهر 1404 - 15:06
عوامل سریال «عملیات مهندسی» در نشست این سریال درباره قصه، گریم، طراحی لباس و ماجرای نفاق و منافقین گفتند.
سريال،مخاطب،نقش،شخصيت،محمدزاده،گودرزي،تبار،اميني،تصوير،فيلم، ...

خبرگزاری هنر-آروین موذن زاده، عطیه موذن: شاید مخاطب امروز کمتر فرصت کند کتاب به دست بگیرد و خودش دست به کار شود تا درباره زوایای تاریک تاریخ بخواند و بیندیشد.
به ویژه آن بخشی از تاریخ که این روزها گاه به واسطه امپراطوری رسانه ای جای جلاد و شهید را تغییر می دهد تا کمتر در ذهن مخاطب جنایت های امثال منافقین به یاد بماند.
تلویزیون این میان بهترین مدیوم برای بازنمایی و به تصویر کشیدن این بخش های تاریخ است تا هم بازخوانی درستی از تاریخ باشد و هم در قالب سریال و درام بتواند تصویر را برای بخش بیشتری از مخاطب نمایش دهد.
سریال‌های تاریخ معاصر که بر پایه سوژه‌های واقعی ساخته می‌شوند، یکی از جذاب‌ترین قالب‌های روایت در تلویزیون امروز ایران به حساب می آیند.
این محصولات درواقع برگ برنده تلویزیون هستند تا هم بتوانند داستانی ملتهب و حساس را روایت و هم طیفی از علاقه مندان این آثار را با خود همراه کنند.
«عملیات مهندسی» که روایتی از یکی از سهمگین ترین جنایت های منافقین دارد از این دست آثار است.
این سریال که اخیرا از شبکه سه سیما پخش شد به ماجرای شکنجه و شهادت چند تن از پاسداران توسط گروهک منافقین می پرداخت.
در نشستی که با حضور عوامل سریال «عملیات مهندسی» برگزار شد سروش محمدزاده کارگردان، حمید گودرزی، مرتضی امینی تبار و خیام وقارکاشانی بازیگران و محمد افسری فیلمبردار در خبرگزاری مهر حضور یافتند و درباره ماجرای جنایت منافقین در طرح عملیات مهندسی که در اوایل دهه ۶۰ انجام گرفت، صحبت کردند.
در بخش دوم این نشست می‌خوانید:
*گریم نقشی که مرتضی امینی تبار با نقش مسعود بازی می کند ابتدا این تصور را برای مخاطب به وجود می آورد که این کاراکتر خط و جناح دیگری دارد و در واقع نوعی کلیشه زدایی صورت گرفته است اما همین گریم برای بقیه شخصیت ها گویی براساس همان چارچوب و کلیشه های مشخص و از پیش تعریف شده پیش رفته است.
مرتضی امینی تبار: این گریم یک کار خلاقانه بود.
من در این گریم لنز هم داشتم که بازی با لنز برایم سخت بود.
تجربه اش را نداشتم با اینکه کار من را سخت کرد اما به شخصیت جان داده بود.
ما در لوکیشنی کار می کردیم که عوامل سریال «وحشی» هم حضور داشتند.
یک بار به جواد عزتی برخورد کردم و از من پرسید با لنز اذیت نمی شوی و من جوابم منفی بود اما بعد اذیت شدم چون با لنز نمی توانستم گریه کنم.
اشک پشت لنزها می رفت و نمی چکید.
اگر قرار نبود داستان مستند باشد ما خیلی کارهای دیگر می توانستیم انجام دهیم.
نگاه و اکت و رفتار من در این سریال فراز و فرود زیادی دارد و شخصیت پردازی خوبی روی آن انجام گرفته است.
*چقدر تلاش کردید که نفاق را از کلیشه سازی های رایج دور کنید؟
سروش محمدزاده: ما از همان ابتدا درباره مفهوم نفاق صحبت های مختلفی داشتیم.
اساساً سکانس آغازین سریال بر پایه‌ همین مفهوم طراحی شده است.
سکانسی که در آن یک روحانی‌ با جعبه‌ شیرینی وارد مسجد می‌شود و پس از مدتی از آن خارج می‌شود و انفجار صورت می گیرد.
در همان سکانس نخست، اولین لایه‌ نفاق را می‌بینیم و اینکه با چه ظاهری چه حوادثی صورت می گیرد.
این نگاه البته در دهه‌ شصت هنوز شکل نگرفته بود و ما آن را از نگاه امروز خود به اثر تزریق کرده‌ایم.
خواستیم مخاطب تصور کند مثلا امینی تبار در نقش کمیته ای که ظاهرش بدون ریش است ممکن است مشکلی داشته باشد و بعد در ادامه داستان نگاه و مشی او مشخص شود.
برعکس او، دکتر قصه‌ ما محمد با بازی خیام وقارکاشانی ظاهری بسیار موجه دارد، باور نمی‌کنید که او همان کسی است که دیگران را فریب می‌دهد و تا این اندازه بر دیدگاه‌هایش پافشاری می‌کند.
لیلا زنی محجبه و کاملاً آبرومند است که به مردم کمک می‌کند و تمام ویژگی‌های مثبت را دارد، اما در روند قصه، روی دیگری از او می‌بینیم.
این موضوع هم همیشه دغدغه ام بوده است که نفوذ چگونه می‌تواند یک ساختار یا سیستم را به بیراهه ببرد.
ممکن است هدف سیستم درست باشد، اما فرد نفوذی قرار نیست آشکارا خرابکاری کند؛ او می‌آید با اغراق در موضوعاتی که حساسیت برانگیز بوده، آنها را آن‌قدر غلیظ می‌کند که برای دیگران دل‌زدگی ایجاد شود نمونه های زیادی از نفاق در طول این سال‌ها دیده ایم افرادی که ظاهر مذهبی داشتند ولی بعدها چهره واقعی‌شان مشخص شد.
مثلاً خاوری مدیرعامل سابق بانک ملی ایران با چفیه و جای مهر، امروز در کاناداست.
این مسئله برای خود من همیشه جدی بوده است.
سال قبل هم در سریال «غریبه»، موضوع نفوذ را مطرح کرده بودم.
حتی سکانسی وجود داشت که درباره‌ نفوذ بود و برخی خواستند آن را حذف کنیم اما درخواست کردم اجازه دهند این سکانس بماند و درنهایت هم پخش شد.
در آن سکانس، پژمان بازغی نقش مأمور امنیتی‌ای را بازی می‌کرد که در دانشگاه تدریس می‌کند.
در صحنه‌ کلاس درس، ساختار نفوذ را روی تخته نشان می‌دهد.
اتفاقاً آن طرح را از دوستان امنیتی گرفته بودم.
به آنها گفتم: «یک الگو به من بدهید تا روی تخته بنویسم و نشان دهم».
این موضوع هم همیشه دغدغه ام بوده است که نفوذ چگونه می‌تواند یک ساختار یا سیستم را به بیراهه ببرد.
ممکن است هدف سیستم درست باشد، اما فرد نفوذی قرار نیست آشکارا خرابکاری کند؛ او می‌آید با اغراق در موضوعاتی که حساسیت برانگیز بوده، آنها را آن‌قدر غلیظ می‌کند که برای دیگران دل‌زدگی ایجاد شود.
حمید گودرزی: و بعد مساله این است که می‌خواهیم بگوییم نفوذ و نفاق ظاهری نیست.
محمدزاده: ما دوست داشتیم این مفهوم را در قصه تزریق کنیم تا بگوییم منافقین هم با همین ظاهر وارد شدند.
امینی تبار: ما در سریال تلاش می‌کنیم خودمان این مسئله را بفهمیم اینکه ما از چه چیزی رودست خورده‌ایم، به چه چیزی شک کرده‌ایم، از شکنجه شدن‌ها، از ریش داشتن یا نداشتن؛ اساساً بحثمان با این موضوع چیست.
یادمان نرود کشمیری، با آن همه ریش و ظاهر مذهبی، نماز اول وقتش ترک نمی‌شد، در «ماجرای نیمروز» هم به آن اشاره شد.
من خیلی دوست داشتم شخصیت مسعود در این قصه با افکار مخاطب بازی کند و به نظرم به این شکل شخصیت متفاوتی می شد اما یک نکته منفی هم داشت؛ ذهنیت مخاطب در مواجهه با اثر دراماتیکی از این جنس، اگر نقشی را باور کند، دیگر به‌سختی می‌تواند آن بازیگر را در قالبی دیگر بپذیرد.
مثالش همان بازیگری است که نقش حرمله را در سریال «مختارنامه» بازی کرد؛ در حدی که مادرش به او ناسزا می‌گفت.
در حالی که به نظرم محمد فیلی (بازیگر نقش شمر) نسبت به شخصیت‌های دیگر، حتی مهم‌تر نقش ایفا کرد چون بار احساسی شدیدی را بر دوش داشت.
او در واقع به‌گونه‌ای نقش منفی را بازنمایی کرد که انسان را تحت تأثیر قرار دهد و کاری را انجام داد که سال‌ها روضه‌خوان‌ها بر منبر انجام می‌دادند.
با این حال منِ بازیگر به اصطلاح مرده‌شور هستم یعنی باید بتوانم هر نوع نقشی را ایفا کنم.
مردم باید باور کنند که تو همان کاراکتر هستی؛ اگر نقشت ضعیف است، همان‌گونه دیده شوی و اگر قوی است، همان را منتقل کنی.
از واکنش مخاطبان می‌توان فهمید که کم‌کم دیگر تو را از «پسر مالک» به «مرتضی امینی‌تبار» تبدیل می‌کنند، بی‌آنکه خودت بفهمی چطور و چرا.
این همان جایی است که شخصیت شکل می‌گیرد.
نمی‌دانم موفق بوده‌ام یا نه؛ این را باید دوستان بگویند.
*آقای تراب‌نژاد به عنوان نویسنده این سریال سابقه کار در برخی سینمایی ها مثل «ماجرای نیمروز» را هم دارد هرچند مدیوم آن اثر سینماست، اما نوعی تلورانس در کارهایش وجود دارد و حتی تفاوت زیادی بین آثار تلویزیونی و سینمایی اش است.
چه بخشی از این تفاوت به بازنویسی‌های متن برمی گردد؟
محمدزاده: این تفاوت به دلیل حضور کارگردان‌های مختلف است.
هیچ‌کدام از کارگردان‌ها فیلمنامه را عیناً اجرا نمی‌کنند؛ هرکدام آن را از فیلتر ذهن و سبک خود عبور می‌دهند.
آن حس، رنگ و شیوه روایت از دل کارگردان بیرون می‌آید و به تصویر تبدیل می‌شود.
مثلاً آقای مهدویان سبکی طراحی می‌کند که به واقع‌گرایی یا فرم مستندگونه نزدیک‌تر است.
جنس بازی‌ها هم در آثار او متفاوت می‌شود.
امیرعباس ربیعی در اثری مثل «ضد» نوع دیگری از فضا را خلق کرده بود.
تصمیم من از ابتدا این بود که در مسیر آثار دهه شصت حرکت نکنیم؛ همان‌هایی که در ذهن مردم مانده‌اند.
نمی‌خواستم مخاطب بگوید «این شبیه فلان فیلم است»، چون آنها بهترینِ آن جنس را ساخته‌اند.
ما تصمیم گرفتیم نوع دیگری روایت کنیم؛ ملودرام را پررنگ‌تر کنیم و تصویر را با ساختاری متفاوت ارائه دهیم.
گاهی در سریال فرصت نمی‌کنید به شخصیت همه بازیگران با جزئیات کامل نزدیک شوید چون قصه اجازه نمی‌دهد.
اما با چند کد، به مخاطب می‌گوییم که برای این کاراکتر هم شخصیت پردازی شده است *در ترکیب بازیگران هم با انتخاب علی دهکردی یا یوسف تیموری خواستید از همان نگاهی که در این سال ها شکل گرفته است کلیشه زدایی کنید؟
محمدزاده: در کارگردانی همیشه نوعی شیطنت مثبت وجود دارد که این انتخاب ها جزو همان موارد است.
من قبل از تولید سریال درحالی با علی دهکردی مواجه شدم که به‌دلیل نقشی که در سریالی دیگر ایفا می‌کرد ریش بلندی داشت.
به او گفتم چقدر شمایلش به دکتر چمران شبیه است.
با گریمور صحبت کردیم تا از آن شمایل الهام بگیریم؛ نه تقلید کامل، بلکه به‌عنوان طراحی وام گرفتیم.
در عین حال برای او در این نقش یک لنز خاکستری اضافه کردیم و گوشش هم یک شکستگی دارد تا مخاطب حدس بزند شاید در کشتی هم فعالیت داشته است.
گاهی در سریال فرصت نمی‌کنید به شخصیت همه بازیگران با جزئیات کامل نزدیک شوید چون قصه اجازه نمی‌دهد.
اما با چند کد، به مخاطب می‌گوییم که برای این کاراکتر هم شخصیت پردازی شده است.
مثلاً وقتی قطره‌ای اشک در چشمش می‌افتد، مخاطب می‌فهمد چشم او آسیب‌ دیده است و به همین دلیل عینک آفتابی دارد.
یا من گریم حمید گودرزی را از شخصیت محمد جهان‌آرا گرفتم.
انتخاب یوسف تیموری هم از همین شیطنت ها بود.
وقتی پیشنهاد حضور او مطرح شد، گفتم ایده جالبی است.
پیش‌تر هم با مجید صالحی در سریال «سیاوش» کاری کرده بودم و او را در نقشی جدی در نظر گرفتیم.
*احتمالاً بازی یوسف تیموری در سریال «رهایم کن» را هم دیده بودید؛ فکر می‌کنم آن اولین نقش جدی‌اش بود.
محمدزاده: در آن سریال، نقشش کوتاه بود اما من متوجه شدم قابلیت این را دارد که در چنین موقعیتی قرار بگیرد.
به نظر من، اگر یک بار دیگر بخواهم این کار را بسازم و بیشتر از ظرفیت یوسف تیموری بهره بگیرم نتیجه‌اش بهتر خواهد شد.
همین‌طور درباره حمید گودرزی، پیش از این هم با او همکاری داشتم او بازیگر بسیار باهوشی است.
در این سری با مرتضی امینی تبار کار کردم و فهمیدم او هم بسیار هوشمند است.
با خیام وقار کاشانی هم پیش‌تر کار کرده بودم، از دوستان قدیمی‌ام است و هر بار هم به او پیشنهاد داده ام پذیرفته است با این‌که شاید نقش کوتاه بوده است.
*انتظار از شما به‌عنوان بازیگر باسابقه تئاتر حتماً بالاست اما خودتان هم از ویژگی های این نقش و همکاری بگویید.
خیام وقار کاشانی: این نقش سه وجه دارد: وجه عاشقانه، وجه سازمانی و وجه انسانی.
آن بخش سازمانی به وظایف شغلی و تعهدات حرفه‌ای برمی‌گردد.
پزشکی، سوگند پزشکی و پایبندی به مسئولیت‌هایی که بر عهده دارد.
محمد در سه‌راهی دشواری قرار داشت.
به هر حال نیروهای مستقر در خانه عملیات مهندسی تکلیفشان مشخص بود و کاری باید برای سازمان انجام می‌دادند.
شخصیت های ایفاگر نقش های مامور امنیتی و کمیته ای هم همین‌طور.
اما محمد و فریبا انگار در گذرگاهی بودند که باید به سلامت از آن عبور می‌کردند، با وجود اختلاف‌نظرها و تضاد در باورها، این مساله پیچیدگی نقش را زیاد می کرد.
آنها ناچار بودند کاری را انجام دهند که شاید به آن ایمان نداشتند، اما باید انجامش می‌دادند.
انگار به مرحله‌ای رسیده بودند که باید مسیر دشواری را طی می‌کردند؛ در بسیاری از موقعیت‌ها با هم موافق بودند، در بسیاری دیگر نه اما علی‌رغم میلشان پیش می‌رفتند.
به همین دلیل فکر می‌کنم این ۲ شخصیت از جایی با باور و اعتقاد وارد قصه شدند اما به‌تدریج در مخمصه‌ای گرفتار آمدند که نه راه پس داشتند و نه راه پیش.
با هم فکر می‌کردند، گفتگو می‌کردند، تصمیم می‌گرفتند که چگونه از جهنمی که خود ساخته بودند رهایی یابند.
کم‌کم انگار اعتقادات سازمانی‌شان رنگ می‌باخت و نگاهشان به واقعیت و آنچه واقعاً در حال رخ دادن بود، تغییر می‌کرد.
از این نظر، نقش دشواری بود اما با کمک سروش محمدزاده و تیمی یک‌دست، خدا را شکر این اتفاق به‌خوبی افتاد و نتیجه‌اش هم مطلوب بود.
همین که امروز درباره این کار صحبت می‌کنیم، یعنی اتفاقی مثبت در خروجی رخ داده و این خودش نکته‌ای مهم است.
*یک نکته درباره جزئیات می خواستم مطرح کنم.
بعد از سریال «تاسیان» ساخته تینا پاکروان گویی ما با ۲ تصویر از تاریخ معاصر رو به رو هستیم.
یکی تصویری پاستیلی و خوش آب و رنکگ از آن دوران است که او نشان می دهد و دیگری تصویری که تلویزیون نمایش می دهد.
ظاهر افراد در دهه ۶۰ در تصویر تلویزیونی یکدست است و همه شبیه هم هستند.
ما تصویر دیگری نداریم.
تصور من این بود که حداقل افراد سازمانی باید با یک فرد عادی تفاوت داشته باشند اما در این سریال ظاهر لیلا اوتادی با سوگل طهماسبی که ۲ عقیده متفاوت دارند یکی است.
حداقل باید نوع بستن روسری یا پوشش‌شان قدری فرق کند.
سوال من این است که این چالش از مشکلات تصویری تلویزیون است؟
یعنی ما مجبور هستیم نوع خاصی از تصویر را ارائه دهیم، در حالی که در تصویری که هر ۲ طرف از دهه ۵۰ و ۶۰ ارائه می دهند، ایراد وجود دارد.
آن‌طرف در سریال هایی مثل «تاسیان» تصاویر شبیه مجله «زن روز» زیادی براق و غیرواقعی‌ است و این‌طرف هم چهره‌ها بیش از حد بسته و بی‌روح‌ هستند.
یا درباره گریم و طراحی لباس شخصیت ها بی سلیقگی هایی وجود دارد مثلا حاج رحیم چرا باید مارکی روی لباسش باشد که در آن زمان هنوز وارد ایران نشده است یا چرا در تمام طول سریال با یک دست لباس است؟
محمدزاده: شما سندی دارید مبنی بر اینکه آن مارک وارد نشده است؟
یعنی تحقیق کرده‌اید و متوجه شده‌اید که در سال ۶۱، این مارک نبوده است؟
*می دانم که نبوده است.
محمدزاده: همه این برندها کاملاً درباره شان تحقیق شده‌ است.
اصلاً این‌طور نبوده که آن محصولات در آن زمان وجود نداشته باشند.
تمام پلیورهایی که بازیگران سریال پوشیده اند همه مخصوص سریال بافته شده و هیچ‌کدام از بازار خریداری نشده است.
حدود ۳۰ تا ۳۵ پلیور برای سریال سفارش داده شده و بافته شده است.
*در قسمت های اول بخش بیمارستان هم کمی تو ذوق من خورد که همه پرستارها ظاهر تمیز و مرتبی دارند اما از سر به پایین همه دست ها و لباس خونی است.
محمدزاده: سکانسی که به بیمارستان اشاره می‌کنید، بلافاصله بعد از انفجار مسجد شروع می‌شود.
در قسمت اول، مسجد بمب‌گذاری می‌شود و پس از انفجار مسجد، صحنه بیمارستان را می‌بینیم.
طبیعی است که آدم‌ها را می‌آورند و پرستار و دکتر از دست خون‌آلود می‌شود و چهره‌ها شاید به همان شدت خونی نباشد.
با این حال می‌شد دقت بیشتری کرد که طبیعی باشد اما به نظر خودم ایراد خاصی وارد نیست.
در مورد لباس حاج رحیم اینکه گفتید که فقط یک‌دست لباس دارد، درست نیست چون او حداقل چهار یا پنج دست لباس پوشیده است.
با این حال من شخصاً معتقد بودم نباید لباسش زیاد تغییر کند، چون در آن دهه، به‌خصوص اوایل دهه ۶۰، مردم واقعاً چندان لباس عوض نمی‌کردند.
خود من فرزند همان دوران هستم، پدر خود من ۲ پیراهن داشت که آنها را تغییر می داد و معمولاً هم رنگ لباس‌ها خاکستری، آبی یا نهایتاً قهوه‌ای بود.
فرمی که ما برای این سریال انتخاب کرده‌ایم، از نظر بصری بسیار به فیلم‌های دهه ۶۰ نزدیک است.
اگر فیلم‌های همان دوران را ببینید (نه مستندها)، متوجه می‌شوید که رنگ، نور و میزان پاکی صحنه‌ها مشابه همین است.
شاید شما ترجیح بدهید مستند ببینید، اما ما در حال ساخت فیلم هستیم، نه بازسازی واقعیت مستند
خیلی ها شاید از این جزئیات خبر دقیقی ندارند مثلاً ما بازخوردی داشتیم که یکی درباره گاز گفته بود تهران در سال ۶۱ هنوز گاز نداشته است.
در حالی‌که پروژه گازکشی تهران از سال ۴۹ آغاز شد و تا سال ۵۶ برخی محلات گازکشی شدند.
همان‌طور که بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر هوا داخل سرُم برود، آدم می‌میرد درباره خیلی از موارد هم تصورات اشتباه دارند.
در سال ۶۳، خانه مادر من در مشهد گازکشی داشت، بنابراین قطعاً تهران هم داشته است.
به همین دلیل، ما مجبور شدیم حدود ۱۰ کنتور گاز را در صحنه‌ها با جلوه‌های ویژه (VFX) حذف کنیم تا مخاطب حواسش پرت نشود و دائم درگیر این باشد که گاز بوده یا نبوده است.
اگر بیننده درگیر این جزئیات شود، از اصل ماجرا دور می‌ماند.
خود من هم وقتی مثلاً گریم یک بازیگر درست نباشد، ذهنم درگیر می‌شود.
در سریالی که نام بردید خود من دائم درگیر رنگ موی بازیگر نقش اصلی بودم.
اما در پروژه‌ای با ۸۰ کاراکتر و حدود ۳۰ شخصیت اصلی، طبیعی است که چنین ریزه‌کاری‌هایی گاهی از چشم دور بماند.
مثلاً به من زیاد گفته‌اند که چرا موهای حمید گودرزی تا این حد روی پیشانی‌اش آمده است.
در مورد فرم بصری سریالی که گفتید حالت «پاستیلی» دارد، به نظرم نگاه آن کارگردان بوده است.
ما قرار نیست مستند بسازیم، فیلم می‌سازیم.
مثلاً فیلم‌های هالیوودی را که درباره ملکه انگلستان در قرن نوزدهم ساخته شده‌اند، ببینید از واقعیت لندن آن دوران که آلوده و کثیف بوده، بسیار دور است.
*مساله این است که در حوزه تاریخ معاصر هنوز این نسل زنده هستند و دارند زندگی می کنند و این قیاس خیلی متفاوت است.
محمدزاده: اتفاقاً فرمی که ما برای این سریال انتخاب کرده‌ایم، از نظر بصری بسیار به فیلم‌های دهه ۶۰ نزدیک است.
اگر فیلم‌های همان دوران را ببینید (نه مستندها)، متوجه می‌شوید که رنگ، نور و میزان پاکی صحنه‌ها مشابه همین است.
شاید شما ترجیح بدهید مستند ببینید، اما ما در حال ساخت فیلم هستیم، نه بازسازی واقعیت مستند.
ممکن است شما بگویید اگر فیلمی بسازید که حتی اندکی از واقعیت انحراف داشته باشد، من را آزار می‌دهد.
اما در نهایت، ما با فیلم طرف هستیم، نه واقعیت صرف.
امینی تبار: به عنوان یک هنرمند باید تلاش کنم میزان این انحراف یا حواس‌پرتی را به حداقل برسانم.
اما اگر به هر دلیلی مخاطب از موضوع اصلی پرت شود و اصل پیام را نگیرد، یا ضعف من است، یا ضعف او در تمرکز است.
ما با مخاطبی روبه‌رو هستیم که فقط ۱۵ ثانیه، ۱۵ ثانیه ریلز می‌بیند!
*البته این را نباید ضعف مخاطب دانست، چون همین فرد سریال‌های خارجی روز دنیا را هم دنبال می‌کند و صبر تماشای آنها را دارد.
امینی تبار: مساله این است که اگر من هنرمند را راحت بگذارید من هم کاری می کنم که نتوانید چشم از اثر بردارید.
راحت باشم که خشونت، عشق و همه آنچه را که می خواهم در نهایتش نمایش دهم.
نمی شود هم در صداوسیما فیلم و سریال بسازید هم با محدودیت باشید.
ما نه می‌توانیم تمام حقیقت را بگوییم، نه می‌توانیم کاملاً خیال‌پردازی کنیم.
پس چه باید کرد؟
اگر در صحنه‌ای گاز وجود دارد؟
مخاطب باید از شنیدن دیالوگ‌ها غافل شود؟
نباید کلاً گوش کند که ما چه می‌گوییم، چه مانیفستی داریم، یا پیام اثر چیست؟
یا چرا باید تمرکز او برود روی اینکه موهای حمید گودرزی چرا این‌طور است؟
خب اگر شما چنین حرفی بزنید، من چه پاسخی باید به پدرم بدهم که می‌گوید «این موها فوق‌العاده است، من یاد آدم‌های همان زمان می‌افتم»؟
محمدزاده: اینها به نظرم سلیقه است و جزو ضعف کار محسوب نمی شود.
فیلمبردار همکار شما هم ممکن است مویی داشته باشد که خودش مدل آن را دوست دارد.
مثلاً شما در مورد پرستارها می گویید چرا همه لباسش خونی است اما مقنعه اش اینقدر آنکادر شده است و من هم می‌پذیرم اما برخی موارد سلیقه ای است.
ضمن اینکه ظاهر و موی افراد در آن زمان این شکلی بوده است که در سریال نمایش داده شده است.
مساله این است که اگر من هنرمند را راحت بگذارید من هم کاری می کنم که نتوانید چشم از اثر بردارید.
راحت باشم که خشونت، عشق و همه آنچه را که می خواهم در نهایتش نمایش دهم.
نمی شود هم در صداوسیما فیلم و سریال بسازید هم با محدودیت باشید.
ما نه می‌توانیم تمام حقیقت را بگوییم، نه می‌توانیم کاملاً خیال‌پردازی کنیم.
پس چه باید کرد؟
حمید گودرزی: ضمن اینکه ما در شرایط ایده آل فیلم و سریال نمی سازیم در سوئیس کار نمی کنیم بلکه از دل شرایطی سخت کار می کنیم.
گاهی پول نیست، گاهی موارد دیگر تامین نمی شود و همان مشکلاتی که در سینما وجود دارد، در سریال‌ها بیشتر است.
امینی تبار: درباره بحث سریال «تاسیان» و نگاه «پاستیلی» آن و مقایسه اش با این سریال باید این را هم در نظر گرفت که تفاوت فضای «عملیات مهندسی» با «تاسیان» در دوره های متفاوت آنهاست.
اگر بخواهیم دوره سال ۵۴ تا ۶۴ را در نظر بگیریم، اختلاف فرهنگی و تفاوت زیست مردم در همین ۱۰ سال بسیار زیاد است.
نسبت زمانی سریال «تاسیان» با «عملیات مهندسی» و طبقه‌ای که هرکدام به آن پرداخته‌اند، از نظر تاریخی متفاوت است.
جهان تصویری «تاسیان» جهانی«پاستیلی» و زیبایی است و همه اتفاقات متفاوت می شود.
گودرزی: آن زمان هم زندگی همه مردم «پاستیلی» نبوده است.
من معتقدم «پاستیلی» شدن فضای آن سریال بخشی از خشمی است که مردم از وضعیت امروز دارند.
وقتی در آثاری درباره دوران پهلوی به تصویر اغراق‌آمیز آن زمان می‌پردازند، یک سریال هم آنقدر «پاستیلی» می شود که از نوعی خشم درونی ناشی می‌شود.
یک نفر «معمای شاه» می سازد در مقابل، کارگردانی مثل علی حاتمی نگاه دیگری دارد.
پس تفاوت میان کارگردان‌ها، سلیقه‌ها و … بسیار زیاد است.
من احساس می‌کنم این «پاستیلی شدن» سریال آنها انعکاس خشمی‌ درونی از روزگار امروز است و البته ما ایرانی‌ها همیشه این‌طور بوده‌ایم که فکر می کنیم گذشته خیلی خوب بوده، اما وقتی با آدم‌های همان گذشته صحبت می‌کنید، می‌فهمید آن دوران هم مشکلات خودش را داشته است؛ ۲ دست لباس بیشتر نداشتند، رنگ لباس‌ها تکراری بود و یا محدودیت های زیادی وجود داشت.
ما سریالی مثل «مرداک» داریم که اصلاً من تعجب کردم و گفتم چرا پلیس اینگونه بود اما او جهان قصه اش را آنطور انتخاب کرده است.
سریال «بازنده» هم همینطور است جهان عجیبی دارد اما چون برای پلتفرم است کسی تعجب نمی کند اما این سریال چون برای صداوسیماست از آن انتقاد می کنیم.
*چرا این فضا شکل گرفته است که نسبت به سریال‌های تلویزیون یک گارد عمومی وجود دارد و مخاطب با پیش‌داوری نگاه می‌کند اما گاهی ضعیف ترین سریال های شبکه نمایش خانگی که برایش پول هم پرداخت می شود هیچ نقد و انتقادی نمی گیرد؟
گودرزی: این یک باعث و بانی دارد.
ما زمانی «مسافری از هند»، «ساعت خوش» و … می دیدیم ...
محمدزاده: تو خودت زمانی خیابان خلوت کن بودی.
معتقدم «پاستیلی» شدن فضای آن سریال بخشی از خشمی است که مردم از وضعیت امروز دارند.
وقتی در آثاری درباره دوران پهلوی به تصویر اغراق‌آمیز آن زمان می‌پردازند، یک سریال هم آنقدر «پاستیلی» می شود که از نوعی خشم درونی ناشی می‌شود گودرزی: باید باعث و بانی را ببینید.
در سریال سازی این سیاست ها عوض شد.
ما مشکل فیلمنامه داریم و اگر نداشتیم چرا هر روز کارگردان باید روی متن کار کند در همه فیلم و سریال ها هم این است.
امینی تبار: متن بارها تغییر می کند چون نهادهای مختلف درباره آن صحبت می کنند و نظر می دهند.
گودرزی: بعد از چندین بازنویسی ...
امینی تبار: آنچه مخاطب در این سریال می‌بیند، بهترین کیفیت ممکن از مجموعه امکاناتی است که در اختیار داشته‌ایم.
حالا اگر شما به عنوان مخاطب اجتماعی از منِ هنرمند انتقاد می‌کنید که چرا این‌طور شده، من می‌گویم بیا همان امکانات را به من بده؛ دوربینی که با آن بتوانم آزادانه بچرخانم و تصویر بسازم.
آن وقت می‌بینید چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود.