هندسی آشفتگی شناختی در قلب بحرانها
به گزارش مشرق، حنیف غفاری، فعال رسانه در تحلیلی نوشت:
عملیات جنگ شناختی (Cognitive Warfare)، به عنوان یک دکترین نوین در حوزه تقابلات راهبردی، مرزهای سنتی درگیری را به عرصهای نامرئی، اما فوقالعاده تأثیرگذار کشانده است: ذهن انسان.
اگر درگیریهای گذشته عمدتاً بر تخریب زیرساختهای فیزیکی یا تحریف دادههای اطلاعاتی متمرکز بودند، جنگ شناختی کنونی، فرایند اساسی نحوه تفکر و ارزشگذاری افراد بر واقعیت پیرامونشان را هدف قرار میدهد.
این نزاع، به جای آنکه صرفاً بگوید «چه چیزی حقیقت است»، درصدد است تا توانایی مخاطب برای تشخیص حقیقت از شبهه را از او سلب نماید.
بحرانهای فراگیر – اعم از فروپاشیهای اقتصادی، پاندمیهای جهانی، یا بیثباتیهای ژئوپلیتیک – تنها کانونهای وقوع رویدادهای اجتماعی نیستند؛ بلکه مهمتر از آن، زمین بازی ایدهآل برای فعالسازی این نوع نبرد هستند.
در چنین دورههایی، ستونهای اعتماد اجتماعی دچار لرزش میشوند، ابهام بر قطعیت غلبه میکند و ترس به نیروی محرکه اصلی رفتار جمعی بدل میگردد.
این بستر مسموم، بستری است که در آن، دشمن میتواند با کاشت روایتهای هدفمند، به فرسایش بنیادین افکار عمومی و خلق یک آشفتگی ادراکی سیستماتیک دست یابد.
هدف نهایی، فلج کردن پاسخ جمعی سازمانیافته از طریق سلب اجماع مشترک بر سر یک چارچوب واحد از واقعیت است.
سازوکار استراتژیک روایتسازی نادرست: تفکیک فازهای عملیات شناختی فعالیتهای جنگ شناختی در زمان بحران یک کنش تصادفی نیست؛ بلکه یک فرآیند مهندسیشده و چندمرحلهای است که با دقت بر اساس میزان آسیبپذیری روانی جامعه در هر فاز تنظیم میشود.
فاز اول: نفوذ و ایجاد زیرساختهای روانی (پیش از وقوع بحران) موفقیت در بحران منوط به آمادگی ذهن پیش از وقوع آن است.
این مرحله غالباً به صورت بلندمدت، و گاه سالها پیش از رویداد اصلی، آغاز میشود و بر فرسایش آهسته و پیوسته سرمایه اجتماعی متمرکز است.
۱.
تضعیف اعتبار نهادی و علمی: دشمنان از طریق کمپینهای هدفمند، اعتبار نهادهای مرجع و متخصص کشور (اعم از مراکز علمی، پزشکی، رسانههای اصلی و سازمانهای نظارتی) را زیر سؤال میبرند.
هدف از این «تردیدافکنی سیستماتیک»، اطمینان از این امر است که در زمان وقوع بحران واقعی (مثلاً یک اپیدمی)، بخش قابل توجهی از جامعه، توصیههای کارشناسان را به عنوان بخشی از یک توطئه یا منفعتجویی رد کند و به سمت منابع اطلاعاتی جایگزین و غیرمعتبر متمایل شود.
۲.
سیاسیسازی ابژکتیوها: روایتها به گونهای طراحی میشوند که نهادهای حیاتی را به عنوان ابزارهایی ایدئولوژیک در دست یک قدرت خاص معرفی کنند.
با القای این مفهوم که «هر چیزی که دولت میگوید، صرفاً یک پروپاگاندای منفعتطلبانه است»، اعتماد ذاتی به پیامهای رسمی از بین میرود.
۳.
تولید چارچوبهای توطئهمحور ساختاری: این مرحله شامل تزریق تئوریهای توطئه در سطح کلان است؛ به عنوان مثال، القا به اینکه نوسانات اقتصادی، نه نتیجه عوامل ساختاری، بلکه دسیسهای دقیق برای اجرای برنامههای کنترل اجتماعی یا تغییر جغرافیای سیاسی است.
این چارچوبها تضمین میکنند که در هنگام آشفتگی، مخاطب به جای تحلیل عقلانی، بلافاصله انگشت اتهام را به سمت مقصرین از پیش تعیینشده در ذهن خود نشانه رود.
فاز دوم: مهندسی انتظار و تضعیف توان انطباقپذیری در این مرحله، با استفاده از اطلاعاتی که به صورت نیمه شفاف و تحریکآمیز منتشر میشوند، محیط روانی برای پذیرش شوکهای آتی «هموار» میگردد.
• انتشار پیشدرآمدهای مبهم (Vague Precursors): شایعات کنترلشدهای در مورد نارساییهای احتمالی یا کمبودهای آتی (مانند اختلال در زنجیره تأمین یا آمار صعودی غیرمنتظره در یک حوزه خاص) در محیط منتشر میشود.
این اطلاعات باید به اندازهای سیال باشند که امکان تکذیب صریح آنها وجود نداشته باشد، اما به اندازهای اضطرابآور باشند که سطح هشیاری اضطرابی جامعه را بالا ببرند.
در تعریف زودهنگام مقصرین: از پیش، چهرههایی به عنوان دشمنان فرضی یا عوامل ایجادکننده مشکل معرفی میشوند.
هنگامی که بحران واقعی رخ میدهد، فرآیند تحلیل منطقی از بین رفته و ذهن مخاطب به طور خودکار، بر اساس دکترین از پیش کاشته شده، به سمت اتهامزنی به این مقصرین روی میآورد.
فاز سوم: اشباع و فلجسازی شناختی در اوج بحران در لحظه اوج بحران، جایی که سطح ترس و اضطراب طبیعی به بالاترین حد خود میرسد، تاکتیکها از آمادهسازی به سمت تخریب ظرفیت تصمیمگیری عقلانی تغییر مسیر میدهند.
• بمباران با اطلاعات متناقض: یکی از ویرانگرترین روشها، غرق کردن مخاطب در یک دریای اطلاعاتی است که در آن، چندین روایت معتبر (هر کدام با دادهها و استنادهای سطحی) به طور همزمان و در تضاد کامل با یکدیگر مطرح میشوند.
در بحرانهای بهداشتی، این امر به صورت انتشار همزمان روایتهای حامی و مخالف پروتکلهای درمانی دیده میشود.
هنگامی که فرد با این حجم از تضاد مواجه میشود، مغز به حالت دفاعی رفته و به طور خودکار جستجوی حقیقت پیچیده را رها میکند و به سمت سادهترین، فوریترین و اغلب هیجانیترین پاسخ تمایل مییابد.
در این وضعیت، نسبت سیگنال به نویز (Signal-to-Noise Ratio) به شدت کاهش یافته و نویز (اطلاعات مسموم) قدرت سیگنال (حقیقت عینی) را خنثی میکند.
• اخلاقیسازی مسائل فنی: جنبه فنی مدیریت بحران (مثلاً نحوه توزیع منابع یا پیروی از یک دستورالعمل سلامت عمومی) به سرعت به یک آزمون اخلاقی و وفاداری گروهی تبدیل میشود.
اجرای پروتکلها دیگر یک اقدام مبتنی بر سلامت عمومی نیست، بلکه به مثابه «تأیید وفاداری» به یک جناح یا «خیانت» به گروه دیگر تلقی میگردد.
این تبدیل، هرگونه امکان همکاری بینبخشی یا اجماع ملی برای مدیریت مؤثر بحران را از بین میبرد.
• تحقق خودکار روایتهای نادرست: تأثیر روایتهای غلط، تنها بر ادراک باقی نمیماند، بلکه مستقیماً بر اقدامات ملموس تأثیر میگذارد.
اگر شایعهای مبنی بر کمبود قریبالوقوع کالاهای اساسی (از بنزین گرفته تا مواد غذایی) توسط روایتهای جعلی تقویت شود، این امر به طور واقعی منجر به رفتار هجوم برای خرید (Panic Buying) شده و بحران اقتصادی واقعی را در پی خواهد داشت؛ یعنی بحران ساختگی، خود را به واقعیت فیزیکی تبدیل میکند.
جمعبندی: کنترل روایت، کلید ثبات جنگ شناختی در بستر بحران، نبردی بر سر کنترل داستان روایت است؛ جایی که میدان نبرد، نه مرزهای فیزیکی، بلکه ثبات ساختارهای ذهنی و توانایی واکنش جمعی یک ملت است.
بازنده این تقابل، جامعهای است که در میان طوفان دادههای متناقض و تحریک احساسات اولیه، توانایی خود برای ترسیم یک نقشه مشترک از واقعیت را از دست داده است.
غلبه بر این تلاطم شناختی، مستلزم رویکردی فراتر از تکذیب ساده اخبار جعلی است.
این امر نیاز به یک استراتژی بلندمدت برای تقویت حصارهای شناختی جامعه دارد.
این استراتژی باید بر تقویت شفافیت نهادی به عنوان پادزهر شک و تردید، و توسعه شبکههایی برای انتقال اعتماد در سطح محلی متمرکز شود.
در نهایت، پدافند شناختی، یک مسئولیت مشترک است که پایداری و تابآوری ملی در برابر هرگونه بحران آینده، در گرو توجه مستمر و فعالانه به آن خواهد بود.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.