اهداف آشکار و پنهان نشست شرم الشیخ؛ آیا واقعا اسرائیل در ۷ اکتبر غافلگیر شد؟
روزنامه اعتماد نوشت: نشست شرمالشيخ بيش از آنكه فرآيندي براي مذاكرات صلح و برقراري آتشبس باشد، يك نمايش قدرت بزرگ براي امريكا و ابزاري براي «بازآرايي منافع» بازيگران منطقهاي خاورميانه است. همين تعريف از نشست شرمالشيخ، اهداف آشكار و پنهان را به وضوح بيان ميكند.

روزنامه اعتماد نوشت: نشست شرمالشیخ بیش از آنکه فرآیندی برای مذاکرات صلح و برقراری آتشبس باشد، یک نمایش قدرت بزرگ برای امریکا و ابزاری برای «بازآرایی منافع» بازیگران منطقهای خاورمیانه است.
همین تعریف از نشست شرمالشیخ، اهداف آشکار و پنهان را به وضوح بیان میکند.
کد خبر: 741639 | ۱۴۰۴/۰۷/۲۲ ۱۱:۴۵:۰۰
علی ودایع در مطلبی با عنوان «نمایش دیپلماتیک» در روزنامه اعتماد نوشت: نشست شرمالشیخ و امیدواری به فرآیند صلح در خاورمیانه در سرخط رسانههای جهان جای خبرهای جنگ غزه یا احتمال ازسرگیری نبرد ایران و اسراییل را گرفته است.
ما شاهد یک «نمایش دیپلماتیک» با هدفگذاری «آتشبس پایدار در خاورمیانه» هستیم.
فارغ از ژستهای ظاهرا صلحطلبانه دیپلماتیک، اتمسفر خاورمیانه همچنان بوی باروت و خون میدهد.
بازیگران منطقهای و فرامنطقهای همچنان درگیر تعارض منافع و راهبرد هستند، اما سوال بنیادین اینجاست که چرا رهبران 20 کشور همراه «دونالد ترامپ» برای آتشبس بیقراری میکنند؟
اهداف آشکار و اهداف پنهان
نشست شرمالشیخ بیش از آنکه فرآیندی برای مذاکرات صلح و برقراری آتشبس باشد، یک نمایش قدرت بزرگ برای امریکا و ابزاری برای «بازآرایی منافع» بازیگران منطقهای خاورمیانه است.
همین تعریف از نشست شرمالشیخ، اهداف آشکار و پنهان را به وضوح بیان میکند.
الف-صلح از موضع قدرت- موتور محرکه رفتاری رییسجمهوری امریکا این است که ترامپ به هر قیمتی باید «تیتر یک» رسانههای جهان باشد.
«مرد دیوانه» پشت لفاظیهای جنگطلبانه میخواهد؛ «پرستیژ یک صلحآور جهانی» را کسب کند.
ترامپ در بازگشت به کاخ سفید درباره «صلح از موضع قدرت» مانور داد و حالا میخواهد به همه بگوید که صرفا با «اعمال فشار حداکثری» به جای دیپلماسی سنتی میتواند قدرتهای متخاصم را وادار به نشستن بر سر میز مذاکره کند.
موفقیت این نشست برای ترامپ، بیش از آنکه در متن توافق باشد، در عکسها و بیانیههای خبری خلاصه میشود.
ترامپ در عین حال میخواهد سیگنالهایی مشخص به روسیه، چین و ایران ارسال کند.
ب- تغییر سنگربندیها - هدف واقعی واشنگتن، نه صلح فراگیر، بلکه تحمیل خواستههای امریکا به نظم خاورمیانه است.
در عمق سیاست خارجی ترامپ این کنایه به دموکراتها وجود دارد که خلأ حضوری امریکا فضای تنفس و نفوذ را به چین و روسیه بخشیده است.
ماجرای آشتیکنان ایران و عربستان به میزبانی چین یک سیلی سنگین برای سیاست خارجی غرب در خاورمیانه بوده است.
ترامپ عملا در حال ترسیم یک خطکشی ویژه برای دوستان، دشمنان و رقبای امریکاست.
واشنگتن با هزینه 22 میلیارد دلار به دنبال بهرهبرداری و تعاریف اقتصادی و امنیتی جدید است.
رویای دستنیافتنی آتشبس
بدون تعارف، مبتنی بر چارچوب نظریات رئالیسم، موفقیت پایدار و صلح فراگیر در خاورمیانه یک رویای دستنیافتنی است.
دلیل اصلی این امر، «تعارض منافع اساسی» و «معضل امنیت» بین بازیگران است.
کوچکترین تغییر وزنکشی قدرت در خاورمیانه جرقهای برای یک برخورد است.
در یک محیط آنارشیک، دولتها به دنبال «بقای حداکثری» و «امنیت نسبی» خود هستند.
دستیابی به صلح پایدار مستلزم اعتماد است، اما در خاورمیانه بیاعتمادی عمیق تاریخی و ایدئولوژیک، بهویژه بین ایران و اسراییل، اجازه شکلگیری ساختار امنیتی مشترک را نمیدهد.
چرخه آنارشی و امنیت در خاورمیانه به یک «مارپیچ تسلیحاتی و تنش» منجر میشود که در آن هر دو طرف بهطور مداوم برای دستیابی به امنیتی که هیچگاه به دست نمیآید؛ در حال افزایش قدرت خود هستند.
این فرآیند هزینه امنیتی را افزایش داده و هرگونه شانس برای اعتماد متقابل و صلح فراگیر را از بین میبرد.
توافقهای صلح در این فضا صرفا «آتشبسهای موقتی» برای استراحت و بازتولید قدرت هستند.
ذهنیت پنهان تلآویو
در میان گزارشها و تحلیلها یک واقعیت ویژه وجود دارد؛ ظاهرا درک درستی از تغییر ذهنیت اسراییل نسبت به منافع، قدرت و تعاریف ژئوپلیتیکی پیرامونی سرزمین اشغالی وجود ندارد.فشار افکار عمومی و خانوادههای گروگانها، هزینه سیاسی (Cost) جنگ را برای رهبران اسراییل بالا میبرد و آنها را وادار به پذیرش آتشبس کوتاهمدت یا موقت میکند.
سوال بنیادین و بدون پاسخ این است که آیا واقعا اسراییل در هفتم اکتبر غافلگیر شد یا تعمدا ضربهپذیری رژیم صهیونیستی به شکل مقطعی افزایش یافت تا یک سناریوی پیچیده کلید بخورد؟
این تئوری وجود دارد که اسراییل عمدا به سمت یک درگیری بزرگ هدایت شد تا منافع سیاسی و استراتژیک خاصی را دنبال کند.
تشریح این گزاره در دو مرحله اصلی، یعنی کنترل بحران داخلی و بازتعریف موازنه قدرت منطقهای انجام میشود:
الف- کنترل بحران داخلی: مرحله اول: هدفگذاری سیاسی داخلی: واقعیت سخت برای سرزمین اشغالی این است که آنها حدود 41 هفته پیش از هفتم اکتبر آنچنان درگیر تنشهای داخلی بودند که بحث «انقلاب مخملی» یا «شورش مدنی» در اسراییل پای ثابت تحلیلها پیرامون «اعتراضات شنبه» مطرح میشد.
نخست وزیر صهیونیستی و ائتلاف راستگرای بیبی در آستانه هفتم اکتبر با یک بحران بقای سیاسی شدید مواجه بودند.
نادیده گرفتن عمدی یا سوءمدیریت هشدارها با هدف کنترل اعتراضات گسترده داخلی علیه اصلاحات قضایی و شکاف عمیق اجتماعی و سیاسی اسراییل انجام گرفته است.
ورود به یک جنگ بزرگ، بهطور خودکار، اجماع امنیتی را بر اعتراضات سیاسی حاکم کرد و بقای سیاسی نتانیاهو را در کوتاهمدت تضمین کرده است.
ناگفته نماند؛ نادیدهگرفتن هشدارها (خواه عمدی یا ناشی از غرور) باعث ایجاد یک شوک امنیتی بزرگ و گیجی ساختاری شد.نتانیاهو در کل فرآیند جنگ غزه یا حتی نبرد با ایران به دنبال دستاوردسازی شخصی و داخلی بوده است.
ب- بازتعریف استراتژیهای خارجی: اسراییل از سال 2006 و ماجرای جنگ 33 روزه احساس میکرد موازنه قدرت به نفع آنها نیست.
عملکرد ماشین جنگی صهیونیستی نشان میدهد که آنها در رزمایشهای پرچم آبی و تمرینهای نظامی منسجم اسراییل هدفگذاری منسجمی داشتهاند.
با قطعیت بیشتر میتوان گفت که استفاده از شوک هفتم اکتبر یک «سناریو میکنیگ» برای بازتعریف موازنه قدرت برای تلآویو بوده است.
کابینه دست راستی نتانیاهو معتقد بوده که حماس یک «تهدید کشنده» است که صرفا با «مدیریت درگیری » (Conflict Management) نمیتوان با مقاومت فلسطینی مقابله کرد.
نبرد بزرگ، فرصتی فراهم کرد تا از سیاست «مدیریت حماس» به سمت «ریشهکن کردن کامل» آن حرکت کنند.
این هدف، تغییری بنیادین در دکترین امنیتی اسراییل محسوب میشود.
محاسبه اشتباه نتانیاهو این است که هشدار روزنامه اسراییلی «هاآرتص» در ابتدای جنگ محقق شده؛ شبکه اجتماعی و نظامی حماس بهرغم ترور رهبران ارشد نظامی و سیاسی حفظ شده و این یک پیروزی با امکان افزایش قدرت است.
در فرآیندی که ترسیم شد، اولویت نهایی امنیت و بقای رژیم اشغالگر است.
اگر رهبران اسراییل به این نتیجه برسند که هرگونه آتشبس، به تقویت نظامی حماس منجر میشود، فشار داخلی به تنهایی نمیتواند آنها را وادار به یک صلح بلندمدت کند.
در نتیجه، آتشبس صرفا یک ابزار کوتاهمدت برای آزادی گروگانها و مدیریت افکار عمومی خواهد بود، نه پذیرش صلح پایدار.
در تحلیل فضای داخلی سرزمین اشغالی، تاثیر فضای داخلی اسراییل بر پذیرش آتشبس با حماس، یک محدودیت جدی بر تصمیمگیری رهبران اسراییل است، اما نه یک عامل تعیینکننده نهایی .
درک متفاوت خاورمیانه از اسراییل
در میان غبار جنگ تن به تن ایران و اسراییل یک واقعیت برای قدرتهای سنتی خاورمیانه روشن شد؛ رژیم صهیونیستی به دنبال برتری نظامی مطلق (Qualitative Military Edge) است و در این راه به هیچ کس رحم نخواهد کرد.
ماجرای شلیک جنگندههای صهیونیستی به قلب دوحه شاید در ظاهر رهبران حماس هدف بودند، اما پیامی مشخص به ترکیه، عربستان و مصر بوده است.
هدف اسراییل صرفا تقابل با ایران نیست؛ بلکه رژیم اشغالگر میخواهد قدرت برتر نظامی و فناورانه غرب آسیا باشد.
در چارچوب رئالیسم تهاجمی، قدرت نفوذ و بازدارندگی، بهترین تضمینکننده بقاست و اسراییلیها همواره با «معماواره بقا» دست به گریبان هستند.
تغییر رفتار امنیتی بازیگران منطقهای نشان میدهد که آنها با واقعیتهای جدیدی مواجه شدهاند.
بررسی الگوریتم رفتاری تلآویو نشان میدهد که اسراییلیها برای حفظ موقعیت نیازمند تشدید تخاصم و روند تصاعدی بحران هستند.
بقای هر یک از دو طرف (ایران و اسراییل) در نظر دیگری، به معنای تهدید علیه بقای خود است.
این یک بازی با حاصل جمع صفر است که تا زمانی که یکی از طرفین بهطور کامل قدرت را به دست نیاورد یا دیگری را تضعیف نکند، تنش ادامه دارد.
ادامه تعارض منافع قدرتهای سنتی و مشخصا ایران با اسراییل این نکته را برجسته میکند که نشست شرمالشیخ و آتشبس غزه صرفا یک وقفه تاکتیکی برای تجدید قوا خواهد بود.
در قلب آنچه تصویر شد؛ نادیده نگیریم که «محدودیت قدرت و منافع» باروت درگیریهای آینده است.
پارادوکس بازیگران سنتی
باور و قدرتهای سنتی خاورمیانه به امکان برقراری صلح درگیر پارادوکس ذهنی و رفتاری است.
ذهنیت کشورهای خاورمیانه در نشست شرمالشیخ درباره صلح، یک مساله ثانویه است.
آنچه اهمیت دارد، منافع و محاسبه هزینه-فایده است.
برخی کشورهای عربی و مشخصا متحدان امریکا، صلح با اسراییل را نه به دلیل باورهای اخلاقی، بلکه به عنوان ابزاری برای کسب مزایای امنیتی و اقتصادی میبینند.مدل رفتاری «زلنسکی» برای دل ترامپ به یک بازی در بین متحدین واشنگتن برای کسب رضایت رییسجمهوری امریکا تبدیل شده است.
در عین حال، برخی بازیگران دنبال «مدیریت شر» هستند؛ این وضعیت در فضای پسا هفتم اکتبر به شدت تشدید شده است.
صلح در اینجا نه یک تحول ایدئولوژیک که یک معامله است.
صلح در فرآیند مطلوب امریکا به منزله تامین منافع راهبردی اسراییل است که در چارچوب خواستههای اسراییل تعریف میشود.
عنصر چالشبرانگیز اینجاست که برخی بازیگران سنتی در کنار ایران نمیتوانند با اسراییل دست به تقسیم منافع و قدرت بزنند و این یک فرصت ویژه برای تهران است.
نوع رفتار اسراییل در سوریه پسااسد با رژیم منصوب عثمانی در شام نشان داد که همه تلاشهای آنکارا و دمشق برای نرمش مقابل تلآویو عملا امکان سازش ندارد.
رژیم صهیونیستی نمیخواهد با هیچ بازیگری تقسیم قدرت کند و همه بازیگران سنتی را همردیف ایران تهدیدهای راهبردی میبیند.
رسمیت شناختن یکجانبه قدرت منطقهای اسراییل اتفاقی است که وزنکشیهای سنتی را دچار فروپاشی میکند و این یک تهدید برای همه بازیگران غرب آسیاست.
نقش ویژه
ایران قدرت سنتی غرب آسیاست.
نقش تهران در فرآیند پیشرو «نقش بازدارنده» و «تعیینکننده سقف تنش» است.
لابهلای تحلیلها و نقدها یک نکته نادیده گرفته میشود؛ تمدن ایرانی فرآیندی است که در یک بستر تاریخی شکل و فرم گرفته و رفتار تهران فارغ از نگاههای ایدئولوژیک ریلگذاری شده است.
هر اقدامی که منافع ملی ایران را مورد تهدید قرار دهد عملا زمینهساز تنشهای دامنهدار بعدی است.
تهران نشان داده به شکلی متوازن و هم سطح تهدیدات را پاسخ میدهد.
واقعیت «وعدههای صادق» و جنگ 12 روزه نشان داده که تهران خویشتنداری را رسما کنار گذاشته است.
در این فرآیند اسراییل احساس میکند که موازنه قدرت را کسب نکرده است.
نبرد همچنان در «منطقه خاکستری» در عالیترین سطح ادامه دارد.
انگشتها روی ماشه است؛ وضعیتی که خیلی دور خیلی نزدیک میتواند منجر به برخورد سخت شود.
تفاوت اتمسفر امروز خاورمیانه با فضای پیش از هفتم اکتبر این است که همه بازیگران در معرض تخاصم هستند و عملا پای آنها به جنگ در منطقه خاکستری کشیده شده است.
فعلا همه نگاهها به لبخندها در عکس یادگاری نشست شرمالشیخ دوخته شده است.