خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 22 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

جنجال‌های وحشتناک؛ عاقبت عاشقی در کافه

اعتماد | همه | سه شنبه، 22 مهر 1404 - 08:46
زن جوان گفت: آن روز که به ستار دل باختم و به قول معروف عاشق شدم تمام پل های پشت سرم را خراب کردم. اما این عشق و عاشقی ها ۶ماه بعد به جنجال‌هایی وحشتناک در زندگی‌ام تبدیل شد.
زندگي،ستار،عاشقي،مادرم،پدرم،كلانتري،تهران،سرم،كافه،عاشقانه،خ ...

زن جوان گفت: آن روز که به ستار دل باختم و به قول معروف عاشق شدم تمام پل های پشت سرم را خراب کردم.
اما این عشق و عاشقی ها ۶ماه بعد به جنجال‌هایی وحشتناک در زندگی‌ام تبدیل شد.
کد خبر: 741677 | ۱۴۰۴/۰۷/۲۲ ۰۸:۴۲:۲۱
آن روز که به ستار دل باختم و به قول معروف عاشق شدم تمام پل های پشت سرم را خراب کردم.
دیگر چیزی جز رسیدن به ستار برایم مهم نبود.
گویی وارد بهشتی شده ام که حاضر نیستم آن را با هیچ نعمت دیگری عوض کنم.
اما این عشق و عاشقی ها ۶ماه بعد به جنجال‌هایی وحشتناک در زندگی‌ام تبدیل شد تا جایی که ...
به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن ۲۰ ساله ای است که با سرو صورتی کبود و زخمی وارد مرکز انتظامی شده بود تا با شکایت از همسرش ،زندگی دلهره آور خود را در پناه قانون حفظ کند.
او که مدعی بود این رفتارهای خشن عاقبت عاشقی در یکی از کافه های تهران است ،درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:فقط۸بهار از عمرم گذشته بود که قیچی طلاق رشته زندگی مشترک پدر و مادرم را برید و آن ها که دیگر به آخر خط رسیده بودند از یکدیگر جدا شدند.
در این شرایط من که هنوز کودکی بیش نبودم و به مهر و محبت مادری نیاز بیشتری داشتم،دامان مادرم را گرفتم و اشک ریزان به منزل اجاره ای او رفتم.
آن زمان در یکی از شهرک های اطراف تهران زندگی می کردیم و من روزهای سختی را در مدرسه و محله می گذراندم چرا که همه به چشم فرزند طلاق به من می نگریستند و من از این نگاه های تحقیرآمیز و یا دلسوزانه بسیاررنج می کشیدم.
بالاخره در دوران دبیرستان دیگر تحملم به پایان رسید و به ناچارترک تحصیل کردم .
ازآن روز به بعد اوقاتم را درپارک ها و کافه های شهرک محل سکونتم سپری می کردم تا این که روزی دریکی ازهمین کافه ها،نگاهم با نگاه جوانی تلاقی کرد که هنگام نوشیدن قهوه،چشم به من دوخته بود.
خودم هم نفهمیدم که چگونه با همین نگاه عاشق شدم و اولین لبخندم، فرجام تلخکامی های زندگی ام شد.
خلاصه طولی نکشید که «ستار»درکنارم قرارگرفت و با رد وبدل کردن شماره های تلفن،حرف های عاشقانه و رویاهای هیجان انگیز من واو شروع شد.وقتی او از ازدواج بامن و ساختن یک زندگی عاشقانه سخن می گفت روح و روانم پر می کشید و دیگر به چیزی جز «ستار»فکر نمی کردم.
این روابط عاشقانه ادامه یافت تا این که او به خواستگاری ام آمد.تصور می کردم نیمه گمشده خود را یافته ام وبدون او زندگی برایم معنی نخواهد داشت.
اما مادرم به شدت مخالف ازدواج ما بود و پدرم نیز وقتی درجریان عاشقی من درکافه قرارگرفت ،خیلی نصیحتم کرد که این گونه عشق ها رنگی ندارد وپایان آن بسیار تلخ خواهد بود ولی من توجهی به نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم نداشتم.
وقتی اوضاع را این گونه دیدم با پیشنهاد «ستار»به مشهد آمدم تا زندگی مشترکمان را درکنارخانواده اوآغاز کنیم.
این جا با مهریه ۵سکه طلا به عقد او درآمدم.فقط پدرم از تهران با من آمد اما او هم تاکید کرد چون خودت با این شرایط ازدواج کرده ای،هر بلایی که به سرت بیاید ارتباطی به ما ندارد!
بازهم نفهمیدم که پدرم چه می گوید و چه روزهای وحشتناکی انتظارم را می کشد.پدرم چند ساعت بعد به تهران بازگشت ولی من ۶ماه بعد فهمیدم که «ستار»به موادمخدرصنعتی اعتیاد دارد.
دنیا روی سرم خراب شد و تصمیم به ترک او گرفتم.
درهمین حال شوهرم التماس کرد که بدون من نمی تواند زندگی کند واگر من او را تنها بگذارم ،مصرف مواد مخدرش بیشتر می شود!
از سوی دیگر نیز من هیچ پشتیبانی نداشتم و تنها و بی کس بودم به همین خاطر درکنار او ماندم ولی همسرم هربار بعد از مصرف موادمخدر دچار توهم می شود و مرا تا سرحد مرگ با کمربند کتک می زند و حاضر نیست اعتیادش را ترک کند حالا هم با این سرو وضع خون آلود به کلانتری آمده ام تا تکلیفم را مشخص کنم اما ای کاش ...
با پیگیری های قضایی ،همسر این زن جوان به پرداخت دیه سنگین محکوم شد وسپس با دستور و راهنمایی های سرهنگ جعفرخانی (رئیس کلانتری پنجتن مشهد)وی درحالی به یکی از مراکز اجباری ترک اعتیاد معرفی شد که بررسی های روانشناختی نیز از سوی مشاور زبده کلانتری برای رهایی او از چنگال مواد افیونی ادامه یافت.
بر اساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر