رمز صدور اجازه زیارت بعد از خواندن «اذن دخول»
همسر شهید رحمت الله اوهانی گفت: سال ۶۲ بود که در محضر شهید محضر امام رضا(ع) مشرف شدیم، وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشت و داخل نرفت.

به گزارش مشرق، شهید «رحمتالله اوهانی» متولد ۱۳۳۵ در روستای زنوز مرند استان آذربایجانشرقی است.
وی اولین فرزند یک خانواده مذهبی و کشاورز در روستای زنوز مرند متولد شد.
به علت مشکل مالی خانواده، قادر به ادامه تحصیل نشد و مدتی در مزرعه همراه پدرش کشاورزی کرد.
«رحمتالله اوهانی» مدتی به نیروی هوایی ارتش پیوست؛ ولی به علت مذهبی نبودن فضای حاکم بر نیروی هوایی حکومت پهلوی، از کارش منصرف شد و به زادگاهش برگشت.
مدتی بعد به تبریز رفت و در یکی از کارخانههای شهر تبریز مشغول کار شد؛ ولی آنجا را نیز کار خود را به علت روزه خواری علنی تعدادی از همکاران شرکت، ترک کرد و به روستای زنوز بازگشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامـی در سال ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه پاسداران اسلامی مرند درآمد و به حکم سپاه مسئولیت کتابخانه آن منطقه را به عهده گرفت.
در سال ۱۳۶۰ با دومین اعزام کاروان سپاه تبریز به مناطق جنگی رفت و با مسئولیت فرمانده گروهان عملیاتی، در شکست محاصره آبادان حضور داشت و در سال ۱۳۶۴ در طی عملیات والفجر ۸ در فاو زخمی شد و به ناچار چند روزی را در مرخصی بود، ولی تحمل نیاورد و دوباره به منطقه عملیات بازگشت.
«رحمتالله اوهانی» از بسیجیان مسجد آیت الله شهیدی و فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۱عاشورا، ۵ دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در عملیات کربلای ۴ بر اثر ترکش خمپاره به آرزوی دیرینه اش به لقا الله رسید.
وقتی اذن دخول صادر شد
همسر شهید در خاطرهای چنین روایت میکند: سال ۶۲ بود که در محضر شهید محضر آقاجانمان حضرت علی بن موسی الرضا آلاف تحیه و الثناء مشرف شدیم، وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشت و داخل نرفت.
در راه که برمیگشتیم مسجد، (آن زمان هتل و ...
نمیماندیم بلکه در مساجد و پایگاهها اسکان مییافتیم)
گفتم: آقا رحمت چرا نرفتیم داخل حرم؟!
گفت: عرض میکنم و تمام.
شب هم قبل از نماز باز دوباره راهی حرم شدیم و بعد خواندن اذن دخول و دوباره برگشت، ولی خیلی گرفته بود.
من کمکم عصبانی میشدم، ولی دیگر سؤال نکردم.
صبح حدود ساعت دو و نیم راهی حرم شدیم، ولی اینبار وقتی اذن دخول را میخواند_که شاید نیم ساعت هم طول کشید_ شانه هایش از شدت گریه به لرزش در آمده بود، اشک از چشمانش مثل ابر بهاری میبارید.
رفتیم داخل حرم و زیارت و مناجات و نماز و زیارت امین الله و سایر آداب زیارت را به جا آوردیم.
حدود ساعت هشت صبح بود که از حرم خارج شدیم، به صرف صبحانه املتی میهمانم کرد و خیلی هم خوشحال بود.
بعد از صبحانه پرسیدم چرا دفعه سوم داخل حرم شدی، و دفعات قبلی برگشتی؟
لبخندی زد و گفت: گریه از ته دل به هنگام خوندن اذن دخول، یعنی اجازه صادر شد؛ میتونیم وارد بشیم...
فرازی از وصیت نامه شهید
ای امّت مسلمان، شهیدان کربلای غرب و جنوب کشور ما را صدا میکنند که برای چه نشستهاید.
ای ملّت، ما در برابر این شهیدان مسئولیتی به عهده داریم که باید این مسئولیت به نحو احسن و بطور جدی عمل شود و حتّی اگر بضرر جان و مال خودمان تمام شود، باید از آن خونهای شهیدان خودمان دفاع کنیم تا اینکه نگذاریم شرق و غرب برای انقلاب عزیزمان آسیبی رسانند.
هدف و منظور جهاد، آزاد نمودن کربلای معلّی حسین(ع) و به اهتزاز در آوردن پرچم اسلام و صادر نمودن انقلاب اسلامی برای ملل مسلمان جهان بالاخص ملت عراق می باشد و روزی در جنوب و روزی در غرب کشور در دفاع از ناموس مسلمانان پاره پاره میگردید و در غرب بریده شدن سرتان و شکنجه های دیگر ملحدان کردستان جان می سپارید یا اسیر میشوید؛ راستی به چه میمانید که هنگام ساختن قلههای پیروزی سوار بر اسب شهادت این چنین مظلومانه میروید.
خط سرخ شهادت را ادامه میدهید گویی که از فتح ستارهها میآیید اما افسوس که اینک در فقدانشان لالههای آتشین جهل پاره و زمین چاکچاک میگردد.
اکنون که به پیشگاه باری تعالی راه یافتید همواره از او برای ما آرزوی شهادت طلب نمایید تا شاید ما نیز به خیل شهدا بپیوندیم.
شما ای مادر مهربانم از بابت من میدانم سختیها و مشقتهای زیادی را متحمل شدی اما تعجب نکن همه اینها به خاطر اسلام بوده است.
این مسئله را میدانم که همیشه نسبت به مسائل شرعی حسّاس بودی و هر موقع برایم مسئل شرعی را گوشزد مینمودی این را بدان که نماز و دعاهایت و قرآن خواندنت در مواقع صبح و عصر و قبل از ظهر و بعد از ظهر در ما علاقه بسیاری بوجود آورد.
اگر بنده نیز به مقام شهادت نائل آمدم؛ مثل موقع شهادت آن یکی برادرم، صبور و مقاوم باش و اصلاً ناراحت نباشید، زیرا هدف اصلیم رسیدن به لقاءالله بوده است چون بسیاری از مادران وپدران مثل شما هستند و پاره های تنشان را فدای اسلام نمودهاند.
مادرم از تو میخواهم شیرت را بر من حلال کنی و از گناهانم صرف نظر کنی و مرا حلال نمایی.
شما ای برادرانم میخواهم تا آخرین قطره خونتان از اسلام عزیز دفاع کنید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و نگذارید امام تنها بماند و به فرامین امام گوش فرا دهید و همیشه خواری باشید بر چشم دشمنان اسلام، این را میدانم که همیشه اینطور بودید و الان هم هستید این را میدانم که اسلحه مرا به زمین نخواهید گذاشت.
وصیّتی که به برادرانم دارم و همیشه این مسئله را نیز میگفتم و حال هم میگویم همیشه تقوا را پیشه خود سازید و برای جامعه اسلامی مفید و ارزشمند باشید.
وصیّتی که به خواهرم دارم و او را میشناسم که همچون شیر زن زینب کبری در جامعه حرکت میکند اینست که بدان که بعد از شهادت من رسالت تمام شهداء را به عهده داری.
از تو میخواهم فرزندان خودت و فرزند مرا مثل بچّههای خودتان بزرگ کنی و در خط اسلام به آن تربیت بدهی تا اینکه در آینده در جامعه مثمر ثمر و مفید باشند.
از تمامی آنهایی که مرا میشناسند اعم از دوستان و آشنایان اگر ذرّهای از من بدی دیدهاند از آنان نیز حلّالیت میطلبم و خداحافظی مینمایم و آخرین سخنان من این است که نماز جمعهها و صفوف دعاهای کمیل و توسل را گسترده نمایید و به افراد تماشاگر و بیطرف بگویید دیگر تا کی در خواب و خیال خواهید بود.
والسلام
رحمت الله اوهانی زنوز