خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 17 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

ساعت 16 به وقت حلب؛ روایت آخرین دیدار شهید سلیمانی و یادداشت حاتمی‌کیا برای حبیب حرم - تسنیم

تسنیم | استان‌ها | پنجشنبه، 17 مهر 1404 - 13:59
شب قبل از شهادت، حالش عجیب بود. به سردار سلیمانی گفت: «بیایید عکس یادگاری بگیریم، شاید آخرین عکس باشد.» فردای آن روز، خبر شهادتش در حلب، ابراهیم حاتمی کیا را نیز در بهت و بغضی عمیق فروبرد. این ها تنها بخشی از روایت های کتاب «ساعت 16 به وقت حلب» است.
حسين،سردار،حاج،همداني،شهادت،سوريه،شهيد،كتاب،جهاد،خبر،حلب،هند ...

به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، در دهمین سالگرد شهادت سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، آن رزمنده قدیمی و صمیمی که به فرموده مقام معظم رهبری «به آرزوی خود یعنی جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فی سبیل الله نائل آمد»، کتاب «ساعت 16 به وقت حلب» همچون گنجینه‌ای می‌درخشد.
این کتاب که توسط زهرا همدانی و سیدحسن شکری به رشته تحریر درآمده، تنها یک مجموعه خاطره نیست؛ پنجره‌ای است به عمق جان مردی که 40 سال از زندگی خود را بی‌ادعا در خط مقدم جهاد گذراند و در نهایت، در سن 61 سالگی در راه اسلام در خاک سوریه به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
گزارش پیش رو، گزیده‌ای از ناب‌ترین روایت‌های این کتاب، از خود شهید و خانواده گرفته تا چهره‌های نامآ شنای فرهنگ و مقاومت از جمله شهید قاسم سلیمانی و ابراهیم حاتمی‌کیا را مرور می‌کند، این روایات به ترتیب از ولادت تا زمان شهادت شهید همدانی و حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید را در بر می‌گیرد.
سردار سرلشگر شهید حسین همدانی (ابو وهب) در سال 1329 در شهرستان آبادان دیده به جهاد گشود و در سن 61 سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ 16 مهرماه 94 در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نایل آمد.
بخشی از کتاب
ماجرای عکس آخر
قاسم سلیمانی
پانزدهم مهرماه 1394
هرگز فراموش نمی‌کنم زمانی را که ایشان را دعوت کردم به ماموریت سوریه.
به بعضی ها گفتیم بیایند و مسئولیت مستشاری سوریه را بپذیرند.
ولی آنها شرط هایی برای این کار می گذاشتند که اجرا کردنش ممکن نبود.
وقتی این ماموریت را به حاج حسین پیشنهاد کردیم، بدون هیچ عذری و بهانه ای با آغوش باز این ماموریت را پذیرفت.
به ایشان گفتم: «آنجا مشکل پیدا می کنید و یار و یاوری ندارید.
به طور کلی کارکردن در سوریه بسیار سخت است.» ولی ایشان همه سختی ها را به جان خرید و در سوریه اوضاع را مدیریت کرد، برنامه ریزی کرد و وضعیت را به نحو احسن به حد مطلوب رساند.
حاج حسین آدمی منطقی بود و هنگام کار اصلاً احساسات را در مسائل دخالت نمی داد، هرگز نشنیده بودم از من بخواهد برای شهادتش دعا کنم، در صورتی که بسیاری از بچه ها از من چنین دعایی می خواستند.
شب پنجشنبه، یک شب قبل از شهادت حاج حسین، ما با هم بودیم، حال و هوای حاجی آن شب با همیشه فرق می کرد، حاج حسین همیشگی نبود؛ به ما گفت: «بیایید کنار هم یک عکس یادگاری بگیریم.
شاید این آخرین عکس باشد که با هم می گیریم.» با این حرف حاج حسین دلم فرو ریخت و با خودم گفتم: «همین روزهاست که برای حاجی اتفاقی بیفتد.» ولی فکرش را نمی کردم که این‌قدر زود اتفاق بیفتد و ما ایشان را این‌قدر زود از دست بدهیم.
ابراهیم حاتمی‌کیا
جمعه، هفدهم مهرماه 1394
صبح جمعه، وقتی خبر شهادت حاج حسین را از دوست عزیزم، حسین بهزاد، شنیدم بهت زده شدم و ناگاه به هم ریختم.
در حقیقت، بغض کردم.
تا آن روز آن‌طور نشده بودم؛ حتی وقتی خبر شهادت حاج ابراهیم همت را شنیدم که خاطرات زیادی با ایشان داشتم.
من فقط چند بار به مدت کوتاه حاج حسین را دیده بودم ولی از شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شدم.
باید کاری می‌کردم که از آن حالت خارج شوم.
بغضم داشت می‌ترکید.
ناچار دست به قلم بردم و این جملات از عمق وجودم بر صفحه کاغذ جاری شد: خبر آمد که سردار حسین همدانی رفت.
لحظه‌ای که خبر به جانم نشست، بیش از آنکه به سردار فکر کنم، از جاماندگی خودم حالم گرفت.
سردار که باید می‌رفت.
سردار که در صراط رفتن بود و مگر جز این زیبنده سردار بود؟
این ماییم که در این هندسه حضور حصاری به قد عاداتمان به دور خویش کشیده‌ایم و سردار سربه دار این هندسه را بر هم زد و رفت.
سردار سربه‌دار، حسین همدانی، آن سیمای سفیدکرده در آسیاب جهاد، سال‌هاست که می‌رفت و ما گمان کردیم که در کنارمان است.
او بازمانده قافله‌ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود.
گمانم، اکنون سردار سلیمانی غصه‌دار است.
گمانم، اکنون مرغان دشت جهاد هوایی شده‌اند.
ولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی‌شدگان در قفس عادت کجا؟
آیا کسی صدای ما را می‌شنود؟
آیا امیدی برای ما هم هست؟!
به گزارش تسنیم، و این گونه بود که نام «حسین همدانی» بر تارک تاریخ مقاومت جاودانه شد.
از آبادان تا حلب، ردپای این سردار بزرگ در تمامی جبهه‌های حق علیه باطل دیده می‌شود.
کتاب «ساعت 16 به وقت حلب»، با ثبت لحظه‌هایی صمیمی و انسانی، از آخرین وداع گرفته تا فریاد دلی یک هنرمند، نه تنها یاد او را زنده نگاه می‌دارد، که معیاری است برای شناخت «سرداران بی‌ادعایی» که هندسه حضورشان، حصار عادات روزمره را در هم می‌شکند.
همان‌گونه که حاتمی‌کیا در حسرت جاماندگی می‌پرسد: «آیا کسی صدای ما را می‌شنود؟
آیا امیدی برای ما هم هست؟!» این کتاب، پاسخی امیدبخش به این پرسش است و یادآوری می‌کند که راه سردار همدانی، با وجود چنین روایت‌های ماندگاری، همواره گشوده است.
انتهای پیام/