آمریکا و توهم بیحاصل واقعگرایی
به گزارش مشرق، محمد حکیمی، فعال رسانه در تلگرام نوشت:
برای درک نوع مواجهه رفتاری آمریکا با دولتهای رقیب یا در حال توسعه، لازم است مبانی اندیشه سیاسی غرب را بیشتر مطالعه کنیم.
دولت آمریکا در مقاطع مختلف تاریخ خود، سیاست واقعگرایی را بهعنوان راهبرد اصلی در سیاست خارجی اتخاذ کرده است.
بهویژه در دوران ریاست جمهوری جرج بوش (2001–2009)، واقعگرایی همراه با دیپلماسی اجبار، جنگ پیشدستانه و تمرکز بر مبارزه با تروریسم، بهانه حمله به افغانستان و عراق را فراهم کرد.
در دوران باراک اوباما (2009–2017)، ادامه خط واقعگرایی با رگههایی از تعاملگرایی و تلاش دیپلماتیک برای حل بحرانها، وقایعی مانند توافق هستهای با ایران را رقم زد.
در نهایت، در دوره دونالد ترامپ، واقعگرایی با گرایش نوانزواگرایی و یکجانبهگرایی و شعار «اول آمریکا» در اولویت قرار گرفت؛ خروج از توافقات بینالمللی همچون پیمان اقلیمی پاریس نتیجه این رهیافت فکری و رفتاری است.هانس جی.
مورگنتا، نظریهپردازی که بیشترین تأثیر را بر تدریس روابط بینالملل در دانشگاههای غربی داشته، در توضیح ابعاد مختلف واقعگرایی، موفقیت دیپلماسی را تابع قواعدی میداند.
اما آنچه در این نوشتار مورد نظر است، شروط مصالحه در دیپلماسی است.
او مصالحه را متوقف بر این میداند که «هیچگاه به متحد ضعیف خود اجازه ندهید برای شما تصمیمگیری کند.» بدین معناست که طرف ضعیف در دیپلماسی غربی جایگاه تعیینکننده ندارد و آنچه تعیینکننده است، قدرت است.با این مفهوم، نه تنها ارتباط میدان و دیپلماسی مشخص میشود، بلکه رابطه پیشرفتهای اقتصادی، علمی، سیاسی و… با دیپلماسی نیز روشن میگردد.
به همین دلیل، کلیدواژه «ایران قوی» مورد تأکید رهبر معظم انقلاب نیز قرار میگیرد.نگاهی به تاریخ نزدیک ایران نشان میدهد که در دوران پهلوی، موضوع مذاکره با قدرتهای جهانی برای ایران مطرح نبوده است؛ زیرا اولاً ایران برای آنها صرفاً یک میدان بود و مذاکره به معنای معامله و داد و ستد، در این شرایط معنایی نداشت.
به همین علت، غرب اصلاً ایران را در موقعیتی نمیدید که برای کسب امتیاز با او سر میز مذاکره بنشیند؛ هرچه میخواستند، مهیا بود.اما انقلاب اسلامی ظرفیتهای بالقوه را بالفعل کرد و مظاهر قدرت در ایران را جلوهگر ساخت؛ تا جایی که ایران بهعنوان یک کشور قدرتمند، به چالشی جدی برای امپریالیسم غربی تبدیل شد.
غرب و نیروهای نیابتی آن در میدان به نتیجه مطلوب نرسیدند، در میز مذاکره نیز دستاورد مدنظر حاصل نشده است و در حوزه تحریم، با مکانیسم ماشه، همه ابزارهای خود را بهکار گرفتهاند اما موفق نبودهاند.اکنون اگر در پروپاگاندا، ایران بهعنوان کشوری ضعیف معرفی شود، خود غرب باید پاسخ دهد که چرا قریب به پنجاه سال است همه اهرمهای فشار را بهکار گرفته، اما به اهداف خود در مورد ایران نرسیده است؟
اگر هم اعتراف کنند که ایران دیگر یک کشور جهانسومی نیست و قدرت یافته است، به گفته مورگنتا، باید در امور مصالحه و دیپلماسی برای او حقی تعیین کنند و در میز مذاکره امتیازاتی بدهند که این خود، بار دیگر رسوایی غرب را آشکار میسازد.از این رو، راه زیستن در جهانی که بر مبنای آنارشی بنا نهاده شده، قوی شدن است و امید بستن به اضلاع امپریالیسم غربی، جز انحراف از مسیر و بازگشت به دوران وابستگی، ثمره دیگری ندارد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.