در جنگ ۱۲ روزه طبقه متوسط شهری خیابانها را در اختیار نگرفت؛ حاکمیت بقایش را مدوین این طبقه است
تقی آزادارمکی نوشت: در شرايطي كه «آسمانها در اختيار نيروي متخاصم بود»، طبقه متوسط شهري خيابان را در اختيار نگرفت. اين تصميم، برخلاف انتظار بسياري از نيروهاي سياسي، نه نشانه انفعال كه تجلي عقلانيتي جمعي بود.

کد خبر: 739220 | ۱۴۰۴/۰۷/۰۹ ۱۹:۵۵:۰۰
تقی آزادارمکی در یادداشتی با عنوان «طبقه متوسط و نگهداشت جامعه» در روزنامه اعتماد نوشت: بحث درباره برجام، چه در قالب مناظره بین طرفین موافق و مخالف و چه در قالب جشن نابودی آن یا در شکل سوگواری برای شکست آخرین پروژه بینالمللی حاکمیت، دیگر موضوع محوری جامعه ایران نیست.
توافقی که زمانی کانون منازعات سیاسی و امیدها و ترسهای اجتماعی بود، اکنون به مرحلهای رسیده که نه امکان احیا دارد و نه امکانی برای نابودی بیشتر.
تمام شد.
اما این اتمام شاید فراهم آورنده فرصتی برای طرح پرسشهای بنیادیتر باشد.
در این میان، طبقه متوسط شهری به عنوان نیرویی پنهان اما تعیینکننده، به اصلیترین عامل نگهداشت جامعه بدل شده است.
عقلانیت: حداقل دو دهه گذشته را میتوان دوره غلبه احساساتگرایی، واکنشهای هیجانی و سیاستورزی کوتاهبینانه در سطح حاکمیت دانست.
گفتار حکمرانی در این دوره، کمتر بر مصالح عمومی تکیه داشته و بیشتر بر حذف، طرد و استفاده ابزاری و بسیج لحظهای نیروها متکی بوده است.
نتیجه آنکه توان تولید گفتار خردمندانه از درون ساختار قدرت بهطور چشمگیری کاهش یافته و جامعه بیش از پیش در معرض آسیبهای فقدان خرد حکمرانی قرار گرفته است.
اما پرسش اساسی اینجاست: چه چیزی مانع از فروپاشی کامل اجتماعی شده است؟
پاسخ را باید در سطح جامعه جستوجو کرد و در میان نیروهای اجتماعی هیچ طبقهای به اندازه طبقه متوسط شهری در ایفای این نقش محوری موثر ظاهر نشده است.
خرد طبقه متوسط: برخلاف الگوهای کلاسیک جامعهشناختی که طبقه متوسط را همزمان حامل مصرف فرهنگی و اقتصادی و نیز میانجی قدرت و جامعه میدانند، تجربه ایران در دو دهه اخیر تصویر دیگری پیش روی ما میگذارد.
طبقه متوسط شهری در ایران چنان نحیف و زیر فشارهای امنیتی و اقتصادی قرار گرفته که نه توان تداوم الگوهای مصرف فرهنگی و اقتصادی متمایزکننده را دارد و نه ظرفیت ایفای نقش میانجیگری میان جامعه و حاکمیت.
سیاستهای انقباضی، محدودیتهای سیاسی و فرسایش نهادهای مدنی، این طبقه را از کارکردهای کلاسیکش تهی ساخته و آن را به جایگاه تدافعی و حداقلی رانده است؛ جایگاهی که بیشتر بر بقا و حفظ حداقلهای زیست اجتماعی متمرکز است تا بر آفرینش فرهنگی یا میانجیگری سیاسی.
با این حال، حتی در چنین وضعیتی نیز این طبقه نقشی تعیینکننده در جلوگیری از گسترش شکافهای اجتماعی ایفا کرده است.
بقای جامعه را باید مدیون نوعی عقلانیت عملی دانست که این طبقه بهویژه در بزنگاههای بحرانی از خود نشان داده است.
جنگ 12 روزه و آشکارگی عقلانیت طبقه متوسط: نمونه روشن این نقش را میتوان در جنگ 12 روزه اخیر مشاهده کرد.
در شرایطی که «آسمانها در اختیار نیروی متخاصم بود»، طبقه متوسط شهری خیابان را در اختیار نگرفت.
این تصمیم، برخلاف انتظار بسیاری از نیروهای سیاسی، نه نشانه انفعال که تجلی عقلانیتی جمعی بود.
این کنش مانع از آن شد که جامعه در بحبوحه جنگ خارجی با بحرانی امنیتی و شکافهای داخلی مواجه شود.
از این منظر، طبقه متوسط دو کارکرد همزمان ایفا کرد: نخست، نجات حاکمیت از سقوط ناگهانی و فروپاشی امنیتی و دوم، جلوگیری از چندپارگی جامعه.
این کارکرد دوگانه نشان میدهد که طبقه متوسط نهتنها برای جامعه، بلکه برای خود حاکمیت نیز بهطور ناخواسته به یک ستون ایجاد تعادل بدل شده است.همان نقشی که همواره ظرفیت اجرایش را دارد و بیهوده در دو دهه اخیر به عنوان طبقهای متخاصم آماج ستیز از سوی حاکمیت بوده است.
وفاق سیاسی علیه همبستگی اجتماعی: آنچه در کنش طبقه متوسط آشکار میشود، چیزی فراتر از مصلحتاندیشی فردی است.
اینجا با نوعی «وفاق معنایی» مواجهیم؛ وفاقی که نه در همسانی نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف، بلکه در پذیرش تکثر شهروندان و در زیست روزمره آنان تجلی پیدا میکند.
ویژگی طبقه متوسط آن است که نیرویی یکدست و همگن نیست.
در درون آن گرایشهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی گوناگون وجود دارد.
اما آنچه این طبقه را متمایز میکند، تواناییاش در تبدیل این تکثر به عقلانیت عملی است.
این عقلانیت به جای آنکه به حذف دیگری منجر شود، به پذیرش حضور متکثر شهروندان در جامعه میانجامد.به عبارتی دیگر معنای وفاق نه در تقسیم قدرت میان نیروهای سیاسی همسان که حاصل آن تضعیف همبستگی اجتماعی است، بلکه در پذیرش تکثر اجتماعی است و با از بین رفتن برجام تنها راهی که برای بقا باقی مانده، سپردن جامعه به خرد شهروندان است.
فروپاشی برجام و ضرورت بازتعریف رابطه جامعه و حاکمیت: با فروپاشی برجام، آخرین پیوند ساختاری میان حاکمیت و جامعه جهانی از بین رفت.
اما این فروپاشی معنای دیگری هم دارد؛ نشان میدهد که اتکای صرف به دیپلماسی خارجی نمیتواند بنیان نگهداشت جامعه را تضمین کند؛ باید از جامعه دفاع کرد.
تنها راه بقای جامعه، بازتعریف رابطه میان حاکمیت و شهروندان است.در اولین گام حاکمیت چارهای جز پذیرش این واقعیت ندارد که بقایش را مدیون طبقه متوسط شهری است.