خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 09 مهر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

عاشق، آلبومی از شکست‌هاست؛ این سال‌ها شعر خیلی تکه‌تکه شده است

مهر | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 09 مهر 1404 - 12:00
علی داودی شاعر مجموعه شعر «توجه» درباره وضعیت شعر این روزها گفت: این سال‌ها شعر خیلی تکه‌تکه شده است و بیش از تقسیم‌بندی و ژانربندی شعر، به شعر نیاز داریم.
شعر،كتاب،توجه،زندگي،شعرها،سپيد،شعرهاي،چاپ،الآن،شاعر،عشق،سالگ ...

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - جواد شیخ الاسلامی: به تازگی کتاب «توجه»، مجموعه‌شعر سپید علی داودی، شاعر، نقاش و گرافیست از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
از داودی پیش از این کتاب‌های «چاپ بیروت» مجموعه‌شعر سپید، «شبیه» مجموعه‌شعر سپید عاشورایی، «گاهی حواست نیست» مجموعه‌شعر نیمایی، «سوءتفاهم» مجموعه‌شعر سپید دفاع مقدس، مجموعه‌شعر «مردگان بسیارند»، و مجموعه‌غزل «نام تو چیست» منتشر شده است.
همچنین کتاب «شاعر مردم» یادنامه شاعر بسیجی محمدرضا آقاسی، «شهر فرنگ» ۵۷ پوستر با موضوع آمریکا و «ققنوس قدس» گزیده‌ای از مجموعه اشعار درباره سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، از دیگر آثار اوست.
به بهانه انتشار کتاب «توجه» سراغ این شاعر رفتیم تا درباره این کتاب، شعر سپید و نگاهی که در حوالی ۵۲ سالگی به شعر دارد، با او گفت‌وگو کنیم که آن را در ادامه می‌خوانید:
* از اینجا شروع کنیم که به نظر شما حال شعر این روزها چطور است؟
از آنجا که نسبتاً در متن اتفاقات ادبی کشور هستید، می‌خواهم تحلیل شما را از اوضاع شعر بدانم.
این سال‌ها شعر خیلی تکه‌تکه شده است.
تقسیم‌بندی‌های شعر، هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ فرمی، بیداد می‌کند.
واقعاً بیش از آنکه نیاز به این‌همه گونه‌ها و تقسیم‌بندی‌ها و ژانرهای مختلف داشته باشیم، نیاز به شعر داریم.
شکل زیست شاعرانه در روزگار ما روزبه‌روز عوض شده و با چیزهای دیگری جابه‌جا شده است.
شاید زندگی امروز به مراتب فانتزی‌تر از زندگی سده‌های پیشین باشد.
امکانات فانتزی، خیال‌پردازی، تصاویر زیاد، هوش مصنوعی و… زندگی ما را عوض کرده است.
ولی با وجود همه این‌ها ما رانده شده‌ایم.
این سال‌ها شعر خیلی تکه‌تکه شده است.
تقسیم‌بندی‌های شعر، هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ فرمی، بیداد می‌کند.
واقعاً بیش از آنکه نیاز به این‌همه گونه‌ها و تقسیم‌بندی‌ها و ژانرهای مختلف داشته باشیم، نیاز به شعر داریم.
به نظر من شعر وا داده است و از این امکانات به خوبی بهره‌برداری نمی‌کند.
بنابراین اینکه آدم در ساحت‌های مختلف شعر بگوید خیلی عجیب نیست، چون با همه اینها زندگی می‌کنیم و با همه اینها آشنا هستیم و من سعی می‌کنم از تمام امکاناتم برای شعر نوشتن استفاده کنم.
یک حقیقت کلان به اسم شعر وجود دارد که همه این گونه‌ها و فرم‌ها و حرف‌ها را در بر می‌گیرد.
ضمن اینکه اساساً بعد از نیما، شاعر جهان نو، کلاسیک، نیمایی و سپید، همه یکی است.
الآن نه غزل ما نسبتی با گذشته دارد، نه مثنوی‌مان.
شاید شکل ظاهری‌اش همان شکل کلاسیک و قدیمی باشد، ولی محتوا و زبانش نه.
* پس دلیل اینکه شما هم از نظر هنری و هم از ادبی، تجربیات متنوعی دارید، به خاطر همین نگاه به شعر است؟
شما هم در قالب‌های کلاسیک شعر می‌نویسید، هم در قالب‌های نیمایی و سپید.
دلیلش چیست؟
اولاً من دارم این شعرها زندگی می‌کنم و بی‌توجه به قالب آن‌ها، شعر می‌نویسم.
دوم اینکه همه این‌ها به نوعی متعلق به یک خانواده هستند و خیلی تنوعی وجود ندارد.
نکته سوم هم اینکه سلایق مختلف و موقعیت‌های مختلفی وجود دارد.
در یک جلسات کاری یک نوع لباس می‌پوشی، در سفر اسپرت‌تر هستی، در فضای خانواده و دوستانه هم راحت‌تر و صمیمی‌تر.
باید این را در نظر گرفت.
اگر شما می‌بینید که قالب‌ها و اشکال مختلف است، به خاطر این است که ما در حوزه‌های مختلف داریم زندگی می‌کنیم و وقتی آنها را به شعر تبدیل می‌کنیم، حال و هوا و فرم و زبان تفاوت پیدا می‌کند.
* شعرهای کتاب «توجه» سپید است.
دوست دارم بدانم شعرهای این کتاب به لحاظ محتوایی و مضمون‌پردازی، چه تمایزی با غزل‌های شما دارد؟
من دیگر خیلی وقت است که غزل نمی‌نویسم.
فکر نکنم دیگر مجموعه‌غزل چاپ کنم.
همین الآن یک مجموعه غزل دارم ولی فکر نکنم آنها را چاپ کنم.
معمولاً غزل‌ها را برای موقعیتی نوشتم که باید در برنامه‌ای شرکت می‌کردم و شعر می‌خواندم.
در سال‌های اخیر انتخاب شخصی و حال و هوای روحی خودم و انتخاب ناگزیرم، شعر سپید بوده است.
غزل متعلق به لحظاتی است که علی داودی خودش را مشارکت می‌دهد با یک مخاطب عام و جامعه.
اما وقتی خودش با خودش زمزمه می‌کند، شعر سپید می‌گوید.
مجموعه‌شعر توجه را هم تنها و تنها برای شخص خودم نوشته‌ام.
* یعنی غزل‌ها دغدغه‌های اجتماعی شما بوده است، اما سپیدها دغدغه‌های شخصی، درست است؟
تعبیر «زیست اجتماعی» بهتر است.
این غزل‌ها در تعامل با اجتماع نوشته شده بودند.
شعرهای «توجه» شخصی‌تر است و کل مجموعه را هم به همسرم هدیه کردم.
این شعرها یک جورهایی نمودار زندگی من است.
من یادم است یکی دو تا نمونه از این شعر را سال‌های پیش گفته بودم و وقتی یکی دو تا از آنها را برای دوستان شاعر خواندم، به شوخی گفتند اینها شعر آشپزخانه است.
شوخی خوبی بود، چون نکته‌ای در آن بود.
اگر به شعرهای کتاب توجه دقت کنید، می‌بینید که خانه در آن خیلی حضور دارد.
این غزل‌ها در تعامل با اجتماع نوشته شده بودند.
شعرهای توجه شخصی‌تر است و کل مجموعه را هم به همسرم هدیه کردم.
این شعرها یک جورهایی نمودار زندگی من است.
من خانه را کشف نکرده‌ام، چون خانه همیشه بوده است، اما من روی خانه زوم کرده‌ام.
چرا؟
چون جهان ما شده است همین خانه یا به قول خیلی‌ها جایی که «چهاردیواری اختیاری» است.
الآن تمام هستی ما در یک واحد آپارتمانی است.
اخباری که دریافت می‌کنیم، واکنش‌هایی که نشان می‌دهیم، وقتی عصبانی می‌شویم، وقتی لایک می‌کنیم، وقتی چیزی می‌نویسیم، همه‌اش در این چهاردیواری است.
پس جهان واقعی ما همان چهاردیواری است و من خیلی به این چهاردیواری وابسته هستم.
بالاخره من در شبانه‌روز مجبور هستم دو بار حداقل ظرف‌های چای را بشورم.
یک وقت میوه‌ای پوست کنم و خرد کنم و با بچه‌ها بنشینیم به میوه خوردن.
این فرق می‌کند با گذشته‌ای که پدر من کشاورز بود و باغی داشتیم و خودمان می‌کاشتیم و می‌چیدیم.
این تجربه به ناگزیر با من همراه است.
در این چهاردیواری، در کنار رصد اخبار غزه و فلسطین و ترامپ و انتخابات، یک وقت یک سوزنی هم گم شده است و آن هم ذهنم را مشغول کرده است.
بیشتر از همه اینها و محوری‌تری از همه اینها، همسرم است که این رابطه را شکل داده و محور این خانه است؛ بنابراین این موضوعات و افراد هم برایم مسأله بوده‌اند.
* علاقه شخصی من در شعر سپید، شعری است که غیرانتزاعی باشد.
احساس کردم بعضی از شعرهای این کتاب خیلی انتزاعی می‌شود.
درست است؟
خب این طبیعی است.
ولی همه این شعرها یک محور مشترک دارد که زندگی است.
بالاخره زندگی در جاهای مختلف و لحظه‌های مختلف حضور دارد.
آن منِ وسواسی و منِ محتاط و منِ نگران در اینها هست و من احساس خوشبختی می‌کنم.
شاعر این شانس را دارد که خودش را دچار اعجاب کند و انگار این لحظه چشم باز کرده به جهان و همه‌چیزش برایش تازه است.
برای همین است که مضامین در شعر تمام نمی‌شود؛ «تا حشر می‌شود سخن از زلف یار گفت».
این حرف‌ها تمام‌نشدنی است.
گاهی هم ممکن است به خاطر اعجاب شاعر، آن لحظه انتزاعی به نظر برسد.
باید در شعر دقیق شد تا عینی‌تر و ملموس‌تر شود.
* چه چیزی در این چهاردیواری توجه شما را جلب کرده است؟
این چهاردیواری فرصتی است که من یک‌بار دیگر جهان را نگاه کنم و کشف کنم.
شما وقتی موزه می‌روید چه چیزی می‌بینید؟
دنبال چه می‌گردید؟
دنبال نشان زندگی.
یک انسانی قرن‌ها پیش به این لیوان دست زده یا این کاسه را ساخته است.
بعد این خاک از کجا آمده است؟
چطوری آن را ساخته است؟
چرا ساخته است؟
ذهن همیشه و همه‌جا دنبال یک بهانه برای زندگی می‌چرخد و این شما را سر حال نگه می‌دارد.
آن چیزی که شما در شعر به آن عاطفه می‌گویید، پیوند انسانی در شعر است.
همه شعرها، چه آنهایی که صریح‌تر است و چه آنهایی که کمی گنگ است یا فرمی است، آنجا هم خالی از این حس نبوده است و سعی کردم شعرهایی را که نشانی از زندگی و زیست دارد در کتاب بگذارم.
مثلاً می‌بینی ناگهان از کنده‌کاری مبل خانه چیزی کشف کردم، از نمک‌دان، از لباس، از پارچ آب؛ از چیزهایی که از بس جلوی ما هستند، دیگر متوجه‌شان نیستیم.
مثل همین پارچ می‌تواند سرشار از مضامین باشد.
* «پیراهنی که برایت نخریدم / پشت شیشه ماند / ماند / ماند / ماند… / پوسیدم».
وقتی این شعر را خواندم، به نظرم کمی انتزاعی آمد.
اما حالا که کمی درباره حال و هوای کتاب صحبت کردیم، بیشتر می‌فهمم این شعر چه می‌گوید.
بله.
درباره حسرت‌ها حرف می‌زند دیگر.
حسرت‌هایی که آنقدر دست‌دست می‌کنیم و انجام‌شان نمی‌دهیم.
گاهی یک خریدن پیرهن است، گاهی گفتن یک جمله است.
آنقدر نمی‌گوییم که از زبان‌مان می‌افتد و زبان‌مان لال می‌شود.
یک دوستت دارم، یک تشکر، یک یادآوری.
اینها حسرت‌ها است.
اینجا هم همین است؛ پیرهنی که آن را دوست داشتی آنقدر نخریدم که به جای آن، خودم پوسیدم.
همه ما یک حداقل‌هایی از شعر را بلد هستیم.
اگر بخواهیم سفارشی شعر بنویسیم، طی چند روز یا چند هفته می‌توانیم یک مجموعه‌شعر با آن موضوع داشته باشیم.
ولی شعر باید از دل برآید تا بر دل نشیند.
اگر با گوشت و پوست و استخوان‌مان احساس نکرده باشیم، شعر کار نمی‌کند.
* شعرهای «توجه» ماحصل چند سال است؟
فکر کنم چهار پنج سال.
اگر اولین نمونه‌ها را در نظر بگیرید، شاید شش هفت سال باشد.
ولی این نبوده که با خودم بگویم بنشین و یک مجموعه‌شعر درست کن.
* کلاً شما برای مجموعه‌شدن شعر نمی‌گویید.
درباره مجموعه‌شعر سپید و عاشورایی «تشبیه» هم گفته بودید شعرها را در ده تا محرم و صفر نوشته‌اید.
شده یک مجموعه‌شعر را یک‌دفعه گفته باشم، مثل «چاپ بیروت» که آن را در عرض دو روز نوشتم، ولی اینطوری نیست که بقیه کتاب‌ها را تصمیم بگیرم بنویسم.
کتاب «تشبیه» هم همین‌طور است؛ وقتی ایده اولیه‌اش به ذهنم رسید، نرفتم شروع کنم به گفتن.
با همان ایده مدتی چرخیدم و هروقت که مناسب با آن فضا چیزی به ذهنم رسیده آن را یادداشت کرده‌ام.
این الگو دقیقاً در کتاب «توجه» هم تکرار شده است.
هروقت چیزی به نظرم رسیده است، آن را نوشته‌ام و کنار گذاشته‌ام.
* همین است که شعر را دارای یک آن و کشف و لحظه خاص می‌کند.
اگر به نیت مجموعه‌شدن بنویسید، شعرها کلیشه‌ای و مصنوعی و تکراری می‌شود.
شعرهای «توجه» اینطور نیستند.
بله.
همه ما یک حداقل‌هایی از شعر را بلد هستیم.
اگر بخواهیم سفارشی شعر بنویسیم، طی چند روز یا چند هفته می‌توانیم یک مجموعه‌شعر با آن موضوع داشته باشیم.
ولی شعر باید از دل برآید تا بر دل نشیند.
اگر با گوشت و پوست و استخوان‌مان احساس نکرده باشیم، شعر کار نمی‌کند.
من یکی از فضاهایی که روزانه یک بخشی از عمرم را در آن می‌گذرانم، مترو است.
پس مترو دیگر برای من یک صندلی نیست.
مترو برای من یک جهان است، یک مسیر است.
یعنی یک بخشی از جهان که آدم‌ها را می‌بینی، در خوشی و ناخوشی.
مترو تو را به جایی می‌رساند، برمی‌گردی.
صدای دست‌فروش‌ها، مردم با حالات مختلف، همه اینها برای من سوژه دیدن است.
* با توضیحاتی که دادید، انگار این کتاب مجموعه‌شعر عاشقانه است.
منتها با کتاب‌های سپید عاشقانه تفاوت دارد.
انگار نمی‌خواهد توی صورت مخاطب فریاد بزند که من یک کتاب عاشقانه‌ام.
چرا؟
بستگی به این دارد که عشق را چه تعریف کنی.
عشق درواقع نمودار زیست و تجربه انسان است.
به همین دلیل در دوره‌های مختلف، تعریف انسان از عشق فرق می‌کند.
معشوق در یک دوره سیاسی است، در یک دوره زمینی است، در یک دوره آسمانی است.
این به خاطر این است که فضا، در ارتباط ما با آدم‌ها، تأثیر می‌گذارد و عشق هم همان ارتباط با آدم‌ها و زیبایی و تعالی است.
من نمی‌خواهم بگویم این شعرها عاشقانه است ولی مخالفتی هم با این گزاره نمی‌کنم.
* پس چه تعریفی روی این شعرها سوار می‌کنید؟
یک نکته‌ای بگویم.
الآن من دارم پیر می‌شوم و در آستانه پیری هستم.
بالاخره سن و سال بلوغ را رد کرده‌ام.
این کتاب شاید دهمین کتاب من باشد و من دیگر هیچ حس و حالی برای کتاب چاپ کردن ندارم.
الآن شاید اگر کسی کتاب چاپ کند، خیلی شوق داشته باشد.
من بعضی از کتاب‌هایم را خیلی دوست داشتم و تا مدت‌ها با آن کیف می‌کردم، ولی این کتاب همین که چاپ شده، برایم کافی است.
همین کتاب مدت‌ها مانده بود و خودم پیگیر آن نبودم.
الآن هم با خودم می‌گویم چاپ کردم که چه شود؟
انگار ما دیر عشق‌مان را بیان کردیم.
لذا آن عشقی که می‌گویی خیلی خودنمایی نمی‌کند، عشق در ۵۲ سالگی است که با عشق در ۲۵ سالگی فرق دارد.
الآن مشخص است که من برای چه کسی گفتم و دارم با چه کسی حرف می‌زنم و در چه فضایی هستم.
این است که یک تعمقی دارد.
شما در شعر عاشقانه خیلی حسرت نداری ولی اینجا هست.
* حتی یک جایی شاعر از مهربان بودن پشیمان است.
شعر «دنبال سنگی هستم / که به ناز صداها نشکند / که به هوای پرنده‌ها نپرد / سنگی که رودها از همراهی‌اش دلسرد باشند / سنگی که بغض آتشفشان‌ها را خفه کند / سنگی که در معبدی / به شکل بتی درنیاید / دنبال سنگی می‌گردم / به جای قلبم».
عاشق آلبومی از شکست‌ها است.
یک جایی چون طبعش نازک و لطیف و رمانتیک است، احساس دلتنگی می‌کند.
همین هم بیان عاشقانه است.
آن برآشفتن عاشقانه است که «آی جماعت!
من دل دادم.
من با دلم آمدم ولی به ناز خدایان و الهه‌ها خورده و الآن من دل‌شکسته‌ام».
ماجرا این است و از این جنس است.
الآن هم با خودم می‌گویم چاپ کردم که چه شود؟
انگار ما دیر عشق‌مان را بیان کردیم.
لذا آن عشقی که می‌گویی خیلی خودنمایی نمی‌کند، عشق در ۵۲ سالگی است که با عشق در ۲۵ سالگی فرق دارد.
الآن مشخص است که من برای چه کسی گفتم و دارم با چه کسی حرف می‌زنم و در چه فضایی هستم.
این است که یک تعمقی دارد.
* «عاشقانه‌های بعد از ۵۲ سالگی» عنوان مناسبی برای این شعرهاست؟
بله!
حداقل عاشقانه‌های بعد از ۴۵ سالگی می‌توانیم بگوییم.
شعرهای کتاب از جنس شعرهای انجمنی نیست.
باید در خلوت بخوانی.
من شاکر هستم از اینکه در زندگی یک جاهایی شکست خوردم و یک جاهایی پیروز شدم؛ ولی در همه اینها یک چیزی به نام امید من را با خودش می‌برده است.
همیشه در پیوند با زندگی بودم.
* ولی بعضی شعرها هم چندان شعرهای بعد از ۵۲ سالگی نیست، بلکه جوانانه است؛ «از این سیاره تا برهوت راهی نیست / وقتی حرف‌های تو می‌تواند / سریع‌تر از هر سفینه‌ای مرا به قضا پرتاب کند / حرف‌های که نمی‌گویی…».
یک وقت تو دلتنگ هستی و یک زمان خوشحال هستی و یک وقت سکوت می‌کنی.
زندگی همین است.
* چرا اسم کتاب شد «توجه»؟
«توجه» نه اینکه بگویم «به من توجه کنید»، اگرچه همه ما به توجه نیاز داریم و روزگاری است که همه دوست دارند به آنها توجه شود.
ولی این اسم چندگانه است.
این نقطه‌ها و حباب‌ها روی طرح جلد، هرکدام برای خودشان شخصیتی هستند.
سیاره‌های مختلفی هستند که می‌گویند من هستم، من را در این ابعاد و رنگ و جرم ببین.
بیشتر خواستم آدم‌ها را به توجه کردن فرابخوانم، نه توجه به خودم.
* به نظرتان در این اوضاع بازار نشر، کتاب فروش می‌شود؟
این کتاب علی‌رغم این‌که موضوعش عشق و زندگی است، خیلی پرفروش نمی‌شود.
همین سیصد نسخه‌ای که زدند هم فروش برود کافی است.
چون دیگر دوره اینکه کتابی به پنجاه تا چاپ برسد نیست.
مردم در فضای مجازی شاعر را می‌بینند و نیازی نمی‌بینند کتابش را بخرند.
ولی خوشحالم که این کتاب، کتابی است که اگر ده سال دیگر بردارند و ورق بزنند، خالی نیست و حرفی برای گفتن دارد.
* برای همسرتان این شعرها را خواندید؟
بله.
ایشان فایل کتاب را دیده است.
گفتم اگر رضایت داشته باشی چاپ کنم.
متأسفانه بعضی از شعرها تلخ است.
یک وقت‌هایی هم من تلخ بوده‌ام.
ولی اینکه این کتاب را به خانمم تقدیم کردم، به این معنا نیست که هر شعری در آن است درباره ایشان یا رابطه خودم با همسرم است.
* نکته آخر؟
نه.
نکته‌ای نیست.
امیدوارم کتاب «توجه» به دست آنهایی که باید برسد و شعرها را دوست داشته باشند و دوباره به آنها مراجعه کنند.