بیشتر نویسندگان ما نوجوانان امروز را نمیشناسند
حمید بابایی میگوید نکته مهمی که در رمان «غول خمره» وجود دارد و او خیلی تلاش کرده به آن وفادار باشد این است که نوجوانان کتاب، دانشآموزان الان هستند نه زمان او.

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب – فاطمه نعمتی: کتاب «غول خمره» داستانی طنزآمیز است که برای نوجوانان نوشته شده و انتشارات بهنشر آن را در ۲۷۲ صفحه روانه بازار نشر کشور کرده است.
این کتاب به ماجراهای امید در دل یک خانواده ایرانی و محیط مدرسهاش میپردازد.
امید، نوجوانی معمولی شبیه به همه نوجوانان امروز است که ویژگیهای شخصیتی مخصوص به خودش را دارد.
او درسخوان نیست؛ اما فوتبالیست خوبی است و بهدلیل اینکه مدرسه به درس بیشتر اهمیت میدهد تا مهارتهای دیگر، امید مجبور است هر طور شده درسش را بهتر کند تا از واکنشهای نهچندان مهربانانه خانواده دور بماند؛ بهخصوص اینکه اگر درس نخواند، بازی با پلیاستیشن تعطیل میشود.
امید در این ماجرا تلاش میکند از غول خمره کمک بگیرد؛ غولی که بهتازگی سروکلهاش در زیرزمین خانه قدیمیشان پیدا شده.
حمید بابایی، نویسنده این کتاب در گفتوگو با ما درباره ایده نگارش کتاب، استفاده از طنز برای جذب مخاطب و لزوم توجه نویسندگان ادبیات نوجوان به دغدغهها و سلیقه طیف وسیعی از نوجوانان امروز صحبت کرده است.
این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
* آقای بابایی، چه شد که «غول خمره» را نوشتید و قصه پشت انتشارش چیست؟
سال ۹۶ زمانی که معلم بودم، دانشآموزانی داشتم که شدیداً اصرار داشتند رمان «پیاده» من را تهیه کنند و بخوانند؛ رمانی که یکیدوسال قبلش منتشر شده بود.
این مشکل جدیای بود؛ چون از طرفی برای دانشآموزان، معلم نویسندگی جذابیتهای خاصی دارد و از طرف دیگر، «پیاده» رمانِ بزرگسال بود و برای سن آنها مناسب نبود.
به آنها قول دادم که یک رمان مختص نوجوانان مینویسم که حالوهوا و جهان مختص خودشان را بخوانند.
دوست داشتم داستانی را بخوانند که کمی هم خوشمزه باشد و نگاهش به جهان مثبت باشد و مثل رمان «پیاده» یأس فلسفی نداشته باشد.
بنابراین سال ۹۷ رمان را تا نیمه نوشتم ولی مشکلاتی پیش آمد و رها شد و سال ۱۴۰۰ آن را کامل کردم.
امسال که کتاب چاپ شده، دیگر معلم نیستم و دانشآموزانم هم دانشجو شدهاند؛ ولی ادای دینی بود به خودم که میخواستم این کار را انجام دهم.
علت اصلی نوشتن، این ماجرا بود.
البته من قبلتر از این هم به مسائلی مانند غول، دیو و افسانهها فکر میکردم و در دانشگاه هم پژوهش هنر خوانده بودم و گفتوگوهای پیرامون این موضوعات خیلی به من کمک کرد تا ایده را پرورش دهم و یک غول را به امروز بیاورم.
* غول چراغ جادو و امثال این موجودات، فضایی فانتزی و تخیلی به داستان میبخشند.
شما «غول خمره» را فانتزی میدانید؟
اصلاً اصراری داشتید که مختصات داستان فانتزی را رعایت کنید؟
اصولاً قواعدی که برای داستاننوشتن گذاشته میشود بیشتر برای شکستن توسط نویسنده است.
من اصراری نداشتم که حتماً در یک قالب یا فرم خاص بنویسم و هنوز هم ندارم.
مهمترین مسائلی که دنبال میکردم و سعی میکردم به آن پایبند باشم این بود که یک داستان و رمان قصهگو بنویسم که طنز باشد و مخاطب نوجوان آن را دنبال کند.
برایم اصلاً اهمیتی نداشت که اگر دارم داستان فانتزی مینویسم پس باید قواعد فانتزینویسی را رعایت کنم و در یک قالب یا ژانر تعریفشده بنویسم.
اصولاً در ادبیات امروز دنیا، ژانرها دارای حدومرز مشخص نیستند.
* بله، چنین چیزی را در داستان میبینیم؛ چون به نظر میرسد اگر غول را حذف میکردید تفاوت چندانی در روند داستان اتفاق نمیافتاد.
چرا حضور غول داستان اینقدر کم بود؟
نمیشد بیشتر کنش و واکنش داشته باشد؟
بگذارید با شما موافق نباشم؛ چون اگر غول را از داستان حذف کنیم روند داستان دچار اختلال شدید میشود.
در واقع، عنصر اصلی که ماجرا را جلو میبرد و باعث اتفاقاتی برای امید میشود، همان غول است.
امید (شخصیت اصلی) امیدوار است که غول کمکش کند و همین مسئله، اتفاقاتی را رقم میزند.
کنش و واکنشی که میگویید باید به اندازهای باشد که گره اصلی داستان را باز کند.
درست است که غول روی داستان مؤثر است و ماجرای اصلی به او مرتبط است؛ اما این غول بهانهای است برای روایت اصلی آن خانواده.
در جلد دوم این رمان نقش غول بنا به دلایل دیگری پررنگتر میشود.
در روایت داستانی ما باید از هر عنصر به اندازهای که قصه را به جلو ببرد، استفاده کنیم.
به همین دلیل میزان کارکرد غول در جلد اول همینقدر است و اگر بیشتر استفاده میشد داستان بیارزش و از آن چیزی که من میخواستم دور میشد.
* نکتهای که عرض کردم شاید به این دلیل بوده که ذهنم مدام پیگیر غول بود و به زیرزمین میرفت.
ممکن است این اتفاق برای مخاطبان نوجوان کتاب هم افتاده باشد؟
بازخوردی داشتید؟
بازخورد به این معنا فعلاً نه.
با نوجوانانی که کتاب را خوانده بودند صحبت کرده و فهمیدهام که کتاب را دوست داشتند و خندیدهاند و برایشان بامزه بوده.
مدت زیادی از انتشار کتاب نمیگذرد و معمولاً برای گرفتن بازخوردهای اصلی مخاطبان، یکیدوسالی باید منتظر بود.
* شما معلم بودید و آشناییتان با فضای مدرسه و زندگی نوجوانان بهخصوص پسران در این کتاب مشهود است.
انگار داشتید خاطره مینوشتید.
داشتن تجربه چقدر برای یک نویسنده در فضاسازی داستان و شخصیتها مهم است؟
تجربه و تجربهزیسته عنصر مهمی است؛ اما همهچیز نیست.
من دفعات بسیار زیادی در جاهای مختلف در مورد تجربه زیسته حرف زدهام و گفتهام که میتواند در داستاننویسی مسئله مهمی باشد؛ اما نباید فراموش کنیم که حتی مطالعهکردن هم بهنوعی تجربه محسوب میشود.
شما اگر نویسندهای هستید که در زندگی تجربههای غنی دارید اما بلد نیستید آن را خوب بنویسید، دیگر آن تجربه بهدردتان نمیخورد.
شما باید در کنار تجربه، تکنیک نوشتن بلد باشید.
نکته دیگر این است که بله، من با افتخار نزدیک به ۱۰ سال معلم بودم؛ اما آیا این باعث میشود که من بنشینم و فقط خاطراتم را بنویسم؟
نه.
نکته مهمی که در این اثر وجود دارد و من خیلی تلاش کردم به آن وفادار باشم این است که این بچهها، دانشآموزان الان هستند نه زمان من.
این مسئله نباید فراموش شود.
یکی از نقدهای جدی دانشآموزانم به کارهای نوجوان نویسندگان دیگر این بود که میگفتند شخصیتهایش ما نیستیم؛ نویسنده دارد آمال و آرزوهای خودش را مینویسد.
نکته دیگر اینکه تغییر نسلی خیلی سریعتر از چیزی که فکر میکنیم، صورت میگیرد و باید به آن توجه کرد.
بله، داشتن تجربه برای یک نویسنده در ساختن فضا و شخصیتها خیلی مهم است؛ ولی صرفِ تجربه مهم نیست.
تجربهای که با دیدن و گفتوگوکردن همراه باشد مهم است.
باید از دایره نوجوانان اطرافمان فراتر برویم و نوجوانان بیشتری را ببینیم.
مثلاً وقتی با نویسندگان مذهبی که داستان نوجوان مینویسند صحبت میکنم این نکته را به آنها میگویم که احساس میکنم نوجوانان داستانشان بچههای خودشان هستند یا دایرهشان محدود است؛ ولی نوجوانان طیف وسیعی هستند و باید نوجوانان مختلف را مدنظر قرار داد.
* به این اشاره کردید که ادبیات نوجوان امروز، به خودِ نوجوان خیلی شبیه نیست.
به نظر شما چرا اینطور شده؟
آیا ادبیات ترجمه هم نقشی داشته؟
آیا جوایز جهانی و شرکت در جشنوارههای خارجی هم مؤثر بوده در این وضعیت؟
واقعیت این است که همهچیز مؤثر است و ما نمیتوانیم فقط یک عنصر را غالب بدانیم؛ اما دلیل مهمتر شاید این است که بخش عمدهای از نویسندگان ما اصلاً نوجوانان را نمیشناسند.
تعریفشان از نوجوانی به نوجوانیِ خودشان برمیگردد که زمین تا آسمان با بچههای امروز متفاوت است یا متمرکز بر نوجوانان اطرافشان است که نمیتواند به کل نوجوانان تعمیم داده شود.
شناخت ما از نوجوانان امروز خیلی کم است؛ چراکه جزیرههایی دور از هم شدهایم که خوب همدیگر را نمیفهمیم و درک نمیکنیم.
دوستانم به من میگویند که ارتباطم با نوجوانان خوب است.
فکر کردم که چرا این ارتباط خوب است؟
فهمیدم که احتمالاً به شخصیت برونگرایم برمیگردد که اهل شوخی و بگووبخند هستم و از شوخی نوجوانان با خودم ناراحت نمیشوم و منظور بدی به کارشان نمیدهم.
ما بهواسطه اینکه زبان نسل جدید را نمیدانیم، کتابهایی مینویسیم که در واقع بچهها آنها را نمیخوانند.
بنابراین بیشتر، مسئله عدم شناخت نوجوانان امروز در این وضعیت دخالت دارد تا دلایل دیگر.
* به نظر شما چرا نویسندگان تلاش نمیکنند نوجوانان امروز را بهتر بشناسند؟
واقعاً نمیدانم که چرا تلاش نمیکنند؛ شاید هم نوع تلاششان متفاوت است و هرکس بنا به شخصیتش تلاش میکند.
البته این را باید بدانیم که ارتباطگرفتن با نوجوانان خیلی راحت نیست و نمیشود بهآسانی به مدارس رفت و با بچهها صحبت کرد.
این بستر را باید آموزش و پرورش مهیا کند و از نویسندگان دعوت کند برای بچهها صحبت کنند.
گاهی وقتها این دعوت از طرف معلمان دلسوز انجام میشود اما محدود است.
* کار ناشر هم هست که فرصت تعامل نویسنده و مخاطب را مهیا کند؟
در واقع این وظیفه اصلی ناشران در همهجای دنیاست؛ اما در کشور ما بسیاری از ناشران این وظیفه را بهخوبی انجام نمیدهند.
* فضای کتاب شما طنزآمیز است و نوجوانان هم طنز را دوست دارند.
وضعیت ادبیات طنز نوجوان کشور را چطور میبینید؟
به نظر من نه فقط طنز نوجوان، ما بهطور کل در حوزه طنز فقیر هستیم.
تعداد نویسندگان طنز نسبت به جدینویسان خیلی کم است.
البته ما هم آنها را جدی نمیگیریم و فکر میکنیم دارند فکاهی مینویسند؛ اما اینطور نیست.
اگر در جشنوارهها داستانهای طنز جدی گرفته شود، احتمالاً این مسئله بهبود پیدا کند و طنز بیشتر دیده شود.
* درباره جلد دوم «غول خمره» هم برایمان بگویید.
داستان غول در این خاندان ادامه پیدا میکند و اینبار عموکامران، داستانهای خودش و غول را تعریف میکند که به دهه ۶۰ برمیگردد.
جلد دوم کمی رگههای عاشقانه هم دارد و غول در آن جلد نقش پررنگتر و شیطنتهای بزرگتری دارد و شوخیهای کتاب هم بانمکتر و بیشتر است.
انشاالله اگر فرصت مهیا بود جلد سوم را هم مینویسم که احتمالاً زمانش به اوایل انقلاب برمیگردد.
امیدوارم بچهها با خواندن این کتابها بخندند و خوشحال باشند و لذت ببرند.