ویژگی خاص شهید اکبر فرجیانزاده در فرماندهی نیروها
رزمندگان از روحیه اکبر تعریف میکردند که بههیچوجه روحیه شکست یا تسلیم نداشت و همیشه مقاوم و محکم بود و هرگونه خطرات را به جان میخرید و این را در عمل ثابت کرده بود.

به گزارش مشرق، ابتدای تجاوز عراق به استان ایلام، بیشتر رزمندگان، مدافعان نظامی و سپاهی و نیروهای مردمی، با فداکاری و تلاش خود، جلوی متجاوزان مقاومت کردند، اما تعدادی از آنها نقش برجستهتری داشتند که در این مسیر نیز به شهادت رسیدند.
به مناسبت هفته دفاع مقدس و آغاز هجوم سراسری رژیم بعثی صدام به مرزهای میهن اسلامیمان گوشههایی از مجاهدتها و ایثارگریهای این رزمندگان و شهدای نخستین را از زبان همرزمشان؛ رضا سلطانی؛ مسئول آموزش سپاه ایلام نقل میکنیم.
این نقل از کتاب «هجوم نافرجام» نوشته محمد اللهیاری از سری کتب اسنادی و ورایی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه است.
وی در موقعی که وارد سپاه ایلام شد، از سپاه همدان اعزامشده بود و جزو کارکنان سپاه همدان بود.
وقتیکه به سپاه ایلام آمد، چون تجربیات نظامی و اطلاعات عقیدتی خیلی جالبی داشت، در واحد آموزش شروع به فعالیت کرد و من در آن موقع در واحد آموزش در خدمت ایشان بودم.
کارهایی که در آن موقع انجام میشد، مربوط به فعالیت عقیدتی و نظامی در مدارس یعنی آموزش نظامی-عقیدتی در مدارس خود برادران پاسدار بود و سعی و کوشش در این جهت بود که، چون در آن مقطع، واحد بسیج هنوز تشکیل نشده بود؛ این وظیفه به عهده واحد آموزش هم بود.
در این راه کوشش زیادی کرد و جزوههای آموزشی نظامی که ایشان تکثیر کردهاند هنوز در واحد آموزش هست.
او با یک مهارت کامل و با یک عفاف صد درصد اسلامی، یک تقوای عجیب، مسئولیت آموزش نظامی خواهران را هم با رعایت حدود شرعی و با روشی که خودش در پیش داشت به عهده گرفت که هم آموزش را پیش ببرد و هم خداینخواسته لغزشی پیش نیاید.
از موضع تهمت خیلی دوری میکرد.
در این راه، ما هم مربی نظامی بودیم که از طرف واحد آموزش به مدارس میرفتیم و مدتی آموزش میدادیم تا اینکه قضیه جنگ پیش آمد و شهید فرجیان زاده در مقابله با مزدوران عراقی در تپههای میمک که الآن جبهه میمک هست و معروف است و پاسگاه هلاله در همان حوالی است، یک کارهای عجیب و شاهکار انجام داد.
برادران از روحیه او تعریف میکردند که بههیچوجه روحیه شکست یا تسلیم نداشت و همیشه مقاوم و محکم بود و هرگونه خطرات را به جان میخرید و این را در عمل ثابت کرده بود.
در میمک من در خدمت ایشان نبودم و سعادت نداشتم ولی در هلاله برادران تعریف میکردند؛ بعدازاینکه پاسگاه هلاله از طرف دشمن اشغال میشود و نیروهای ما یک مقداری عقب میآیند، ایشان با استفاده از تانکهای ارتشی (۸ تانک) و تعدادی از پرسنل ارتش و سپاه پاسداران ایلام و نفرات اعزامی و افراد شجاع عشایری، یک طرح حمله وسیع را میریزد.
به این صورت که تمام نفرات را میآورد روی تانکها مینشاند و خودش روی اولین تانک سوار میشود و پیش میرود و به این تانکها میسپارد که با حداکثر سرعتی که میتوانند بروند و از هیچچیز نترسند و یک مقدار به اینها روحیه میدهد، طوری که دشمن را صد درصد غافلگیر میکنند.
با آنکه در آن تنگههایی که در آن حوالی بوده، میدانهای مین ایجاد کرده بودند و موضع آر.
پی.
جی زیادی درست کرده بودند و تعداد نفرات زیادی داشتند؛ ولی بهقدری غافلگیر شده بودند که مجبور به فرار میشوند و تعداد زیادی نیز کشته میشوند و شهید فرجیان زاده بهوسیله پیشروی تانکها و نفرات توانست آنجا را به تصرف در بیاورد و حدود ۳۷ نفر هم اسیر میگیرند.
از لحاظ نفس عمل شاید این یک پیشروی بود ولی از لحاظ ارزش و اهمیت نظامی فعالیت اینها در سطح عجیب و بالایی بود که بههیچوجه افراد ارتش این خیال را نمیکردند و این را محکوم به شکست میدانستند (و تصورشان این بود) که این حرکت، حرکت زیاد جالبی نخواهد بود ولی به پیروزی صد درصد انجامید و تعداد زیادی غنیمت گرفتند.
البته گویا بعد بر اثر ضد حملهای که دشمن میکند که چندین ضد حمله پشت سر هم بود، مجبور میشوند که تخریبهایی در آن پاسگاهها انجام بدهند و آن غنیمتهایی که به دست آوردهاند را نابود کنند و آن افرادی را که در آنجا اسیر گرفتهاند، به عقب منتقل کنند.
مثل اینکه بعد از آن دوباره پاسگاه به تصرف دشمن در میآید، ولی این عمل که پیش رفتند ضربه مهلکی بر دشمن بود و تعداد زیادی کشته و زخمی و اسیر از آنها گرفتند که اگر چنانچه نیروی پشتیبانی بود، ایشان میتوانست آن قسمت را حفظ کند
بعد فرجیان زاده به جبهههای «زیل» منتقل شد و به آن قسمت آمد.
در آنجا نیروها در حال پراکندگی عجیبی بودند که این مجاهد شهید توانست با کوشش و زحمت شبانه روزی، نیروها، پاسدارها و افراد دیگر را جمع بکند و مرکزیت بدهد و یک هماهنگی به وجود بیاورد و ضربههای مهلک چریکی بزند که در این حملهها موفقیتهای زیادی در شرق تنگه کنجانچم به دست میآید.
پیشروی عجیب بود، زیرا با اینکه ایشان بچه همدان بود و آشنایی به منطقه نداشت، ۵۰ بار یا ۶۰ بار به تنهایی با همراه چند تن از برادران خودش برای شناسایی یک وضعیت مناسب و برای شناسایی دشمن و برآورد امکانات و استعداد دشمن به جبهه زیل رفت که جای خطرناکی بود.
بررسی دشمن از نزدیک و جای سنگرها را مشخص کردن، احتیاج به یک شهامت و شجاعت داشت که ما افرادی در جبهه زیل در مقابل آنها نداشتیم (ولی گروه شناسایی شهید فرجیان زاده) مشخص کردند که جای سنگرها کجا باشد و از آن به بعد بود که پیشروی دشمن در جبهه زیل متوقف شد و یک استحکامات بزرگ در مقابل عراقیها گذاشته شد که از آن به بعد یک قدم پیشروی نکردند.
دلداری و امیدواری دادن به رزمندگان
هرگاه که افراد خسته میشدند، نا امید میشدند، اینکه روحیه آنها ضعیف میشد، با آن کلمات گهربار و آن خلوص نیت پاکی که داشت و با آن توجهی که به امام زمان (ع) داشت، به بچهها روحیه میداد و همیشه منبع امیدواری بود.
اصولاً در آن جبهه مانند یک سردار رشید اسلام از او یاد میشد و نظرات او مورد احترام ارتش و سایر افرادی که در آن جبهه بودند قرار داشت و نظرات او همیشه اشراف بر سایر نظرات داشت، چون واقعاً از یک اخلاص و پاکی و توجه به خدا ناشی میشد.
چند روز قبل از شهادتش، شب که داشتند از تنگ کنجانچم به طرف گلان میروند، در آنجا مجروح میشود و چانه و قسمت سر او آسیب میبیند، به نحوی که از صدای تیراندازی، بدنش رعشه میگرفت و خیلی ناراحت میشد.
ما و بقیه برادران که آنجا بودند به ایشان توصیه کردیم؛ الآن خوب است که شما یک مدت مرخصی بروی و جبهه را ترک کنی تا اینکه یک مقدار حال شما خوب بشود و بعد برگردی، ولی این پیشنهاد ما را رد کرد و با آن علاقهای که به جبههها داشت، آن درد را تحمل میکرد و با وجود آن از جبهه دور نشد.
فقط با اصرار زیادی به او گفتیم چند روزی در گلان باشد و کارهای ستادی را در آنجا انجام بدهد که باز هم در آنجا کوشش و فعالیت داشت و تدارکات جبهه و سایر کارها را انجام میداد.
تاثر و تاسف همگانی از شهادت فرجیان زاده
سرانجام این رزمنده شجاع و میهن دوست در ۱۴ آبان ۱۳۵۹ در جبهه ایلام به شهادت رسید.
وصیت نامه او الآن در دست من نیست ولی وصیت نامه عالی نوشته بود و با خودش داشت.
موقعی که شهید شد، برادران واقعاً یک پشتیبان عظیم و یک سد بزرگ در مقابل دشمن را از دست دادند.
همه افرادی که در ایلام و در جبهه و در سایر قسمتهای ارتش و ژاندارمری و بسیج او را میشناختند همه متأسف و گریان بودند که این برادر و این سردار شجاع اسلام از دست رفته است، چون واقعاً مخلصانه با همه میجوشید و سعی داشت که همه را جذب کند و به کار بکشد البته نه به قصد تسلط طلبی بلکه به قصد پیشبرد مقصدهای اسلامی که در نظر داشت و به قصد پیشبرد جنگ.
عجیب هم این بود که موقعی که شهید شد خانواده او که از مستضعفترین خانوادهها بودند؛ پدر، مادر، خواهر و برادر او، آمده بودند به رزمندهها روحیه میدادند.
میگفتند ما خوشحال هستیم؛ مثل اینکه یک درجه افتخار از نزد خدا برای ما آمده و اکبر ما پیش خداست و شما اگر او را دوست دارید، راه او را ادامه بدهید و هدف او را دنبال کنید و جنگ را پیش ببرید و به ما تسلیت نگویید.
این روحیه خانواده مستضعفی بود که وقتی که برادران تعریف میکردند؛ یک گلیم درستی هم در منزل نداشتند که بیندازند.
آنها در یک خانه گلی در یک محلهای از همدان زندگی میکردند.
این هم حقانیت انقلاب را میرساند که همواره مستضعفترین افراد در انقلاب و در خدمت انقلاب بودند و با خون همین شهدای مستضعف و شهدای سرافراز و پیرو حسین، جبههها پیش رفت، انقلاب پیش رفت، جنگ پیش رفت، به نحوی که امروز ابر مستکبرین جهان به وحشت افتادهاند، شوراهای تقابل تشکیل میدهند و تصمیماتی درباره انقلاب میگیرند ولی ان شاء الله با استعانت خدا و یاری امام زمان (عج)، تداوم انقلاب با خون شهدا تضمین شده و انشاءالله خواهد شد.