آیا ایران در مذاکره سر آمریکا کلاه گذاشت؟؛ بیخبری مقامات از مکفارلین
نویسنده کتاب «قمار» که روایتی مستند از مذاکرات ایران و آمریکاست گفت: بسیاری از مقامات رسمی حتی از اصل موضوع اطلاع نداشتند.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - زهرا اسکندری: کتاب «قمار» روایتی مستند از مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا در دهه ۶۰ و پرونده مکفارلین است.
این مذاکرات که در شرایط جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و اشغال لبنان توسط اسرائیل شکل گرفت، ابعاد پیچیدهای دارد.
در کتاب «قمار»، خوانندگان با جزئیات مذاکراتی آشنا خواهند شد که تنها عده معدودی از شخصیتهای سیاسی و امنیتی از آن مطلع بودند.
انتشار خبری جنجالی درباره این مذاکرات در نشریه الشراع لبنانی در آبان ماه ۱۳۶۵، موجب تغییراتی در روندهای سیاسی ایران و آمریکا شد.
نویسنده با بررسی این تحولات، به تحلیل نقش شخصیتهایی چون امام خمینی (ره) و هاشمی رفسنجانی در این مقطع تاریخی میپردازد.
پس از صحبتهای رهبر معظم انقلاب به مناسبت هفته دفاع مقدس و اشاره ایشان به بحث مذاکرات، با سیدمحمدمهدی دزفولی مولف این اثر به گفتوگو پرداختیم که بخش اول آن را در ادامه از نظر میگذرانید:
*در بخشی از کتاب به نقش واسطههایی چون «منوچهر قربانیفر» اشاره کردید که حلقه اتصال ایران و آمریکا بودند.
چطور به تحلیل شخصیت و انگیزههای چنین افرادی پرداختید و چقدر اطلاعات درباره روابط پنهانشان داشتید؟
درباره منوچهر قربانیفر، چه در دوره پیش از انقلاب و چه بعد از آن، اطلاعات و مستنداتی وجود دارد.
پروندهای از همکاری او با ساواک در اسناد پیش از انقلاب موجود است و اینکه وی با ساواک همکاری داشته است.
بعد از انقلاب هم نام او در ارتباط با کودتای نوژه مطرح شد و در ماجرای مکفارلین نیز نقش اساسی داشت که بخشی از اطلاعات آن منتشر شده است که ما هم به استناد کردیم.
علاوه بر این، قربانیفر با نشریات خارجی مثل نشریه اشترن آلمان مصاحبههایی داشته، و افرادی مثل کنگرلو که با او در مقاطعی در ماجرای مذاکرات مک فارلین همکاری داشتند هم دربارهاش صحبت کردهاند.
همچنین در خاطرات یا گفتوگوهای برخی چهرههای سیاسی، اشارههایی به نقش و ارتباطات او دیده میشود.
از جمله منتظری بهعنوان قائم مقام رهبری در دهه شصت که هم در جلد اول خاطراتشان و هم در مصاحبهای با بیبیسی در سال ۱۳۸۵، مطالبی درباره قربانیفر عنوان کردهاند و اینکه اساساً چطوری با بیت ایشان از قبل انقلاب در ارتباط بود از طریق چهرههایی همانند فتحالله امید نجفآبادی.
در این مجموعه از منابع، ما تلاش کردیم به شخصیت و انگیزههای او، و همینطور به روابط پنهانیاش بپردازیم.
مثلاً در بعضی منابع آمده که قربانیفر با اسرائیل ارتباط داشته و از طریق موساد با ایران تماس گرفته بود و مهره اسرائیلیها بوده است.
در خاطرات مایکل لدین هم که آن زمان به کاخ سفید نزدیک بود، به این موضوع اشاره شده.
خود لدین هنوز در قید حیات هست و در مصاحبههایی هم درباره این موضوع صحبت کرده.
همچنین، در خاطرات برخی مقامهای اسرائیلی و گزارشهایی که از سوی رسانههای بینالمللی منتشر شده، درباره نزدیکی قربانیفر با محافل اسرائیلی مطالبی وجود دارد و مسالهای ناگفته نیست.
در مصاحبهای که قربانیفر در دهه ۸۰ میلادی با نشریه اشترن انجام داده، او از انگیزههایش برای ایفای نقش در ماجرای مکفارلین گفته؛ البته طبیعتاً تلاش کرده تصویر مثبتی از خودش ارائه بده و مستقیم نگفته من فرد وابستهای به اسرائیل هستم!
مثلاً گفته هدفش این بوده که در جریان جنگ ایران و عراق، کمک کند تا ایران موقعیت بهتری پیدا کند و فردی وطندوست است!
ولی نشریه اشترن و همینطور اشپیگل، تحلیلهای متفاوتتری ارائه کردند.
از جمله اینکه قربانیفر همان ایام معتقد بوده در ساختار قدرت ایران سه جریان اصلی فعالاند که اینها آینده نظام را رقم میزنند: یک جریان تندرو که به مرحوم منتظری نزدیک است، یک جریان میانهرو که اهل مذاکره است و با آن میشود گفتوگو کرد (نزدیک به هاشمی رفسنجانی)، و جریان سوم که به مهندس موسوی نسبت داده میشد.
از نگاه قربانیفر، بعد از رحلت امام خمینی، یکی از این سه جریان میتوانست نقش تعیینکنندهای در آینده نظام ایفا کند و دست بالاتر را خواهد داشت.
به همین دلیل معتقد بود باید از جریان دوم (یعنی جریانهاشمی رفسنجانی) حمایت شود تا مسیر آینده جمهوری اسلامی به سمت تعامل بیشتر با غرب هدایت شود.
در کنار همه اینها، پرونده فعالیت او در کودتای نوژه هم مطرح بوده و اغلب کسانی که درباره آن کودتا صحبت کردهاند، به نقش تدارکاتی و پشتیبانی قربانیفر در آن ماجرا اشاره کردهاند؛ یعنی ما با چهرهای با این ابعاد و پیچیدگیهای خاص خودش مواجه هستیم.
*تحلیل شما از سکوت نسبی برخی مسئولان بلندپایه پس از افشای ماجرا چیست؟
مثلاً چرا برخی چهرهها که نقش فعالی در مذاکرات داشتند، هیچگاه صریح به ماجرا واکنش نشان ندادند؟
یکی از دلایل اصلی سکوت مقامات بلندپایه در ماجرای مکفارلین، به سخنرانی امام خمینی (ره) در آن مقطع بازمیگردد.
جایگاه رهبری ایشان و شرایط خاص کشور که درگیر جنگ با عراق بود و هنوز هم در دهه اول انقلاب بهسر میبردیم، باعث شد فضای عمومی کشور به سمت بیاعتمادی نرود و بسیاری از مردم و حتی مسئولان نسبت به روند تصمیمگیریها در کشور اعتماد داشته باشند.
در عین حال، اطلاعات دقیق درباره پرونده مک فارلین هنوز منتشر نشده بود و همه گمان داشتند روایت مرحوم هاشمی روایت درست و دقیقی است!
اینترنت هم که آن ایام نبود تا خبرها بهروز و دقیق چک شود و تحلیلها و اسناد مختلف بررسی شود.
براساس شواهد موجود، به نظر میرسد امام خمینی (ره) در جریان جزئیات دقیق و لایههای پنهان این پرونده نبودهاند.
تحلیلها نشان میدهد که ایشان ماجرا را در سطح کلی دیدهاند؛ اینکه برخی دلالان بینالمللی سلاح، در حال تأمین نیازهای نظامی ایران بودهاند و با توجه به اولویت جنگ، مسئولانی از جمهوری اسلامی برای تأمین سلاح از بازار جهانی وارد تعامل شدهاند تا جبههها تقویت شود.
در همین راستا، برخی تحلیلگران بر این باورند که امام در جریان موضوعاتی مانند نقش علی هاشمی (برادرزاده هاشمی رفسنجانی) یا برخی زد و بندهای سیاسی پشت پرده نبودند و به همین دلیل فکر میکردند بحث فقط در سطح تامین سلاح از دلالین مرتبط با آمریکاییها است و بس.
برخی نیز تلاش کردهاند این موضوعات را نادیده بگیرند یا زیر سؤال ببرند.
اما مستنداتی در دست است که میتواند تحلیل دقیقتری از ماجرا ارائه دهد و همچنین نشان بدهد برخی مسئولین مرتبط با پرونده به شدت ناصداقتی به خرج دادهاند.
از جمله، خاطرات هاشمی رفسنجانی که وقایع سال ۱۳۶۵ را ثبت کردهاند اما تا سال ۱۳۸۶ منتشر نشده بود.
یعنی حدود ۲۰ سال بعد از وقوع اتفاقات و حدود ۱۸ سال پس از رحلت امام تازه درباره مک فارلین کمی صحبت کردند.
با وجود اینکه در آن بازه زمانی، بسیاری از ابعاد ماجرا در خارج و حتی تا میزانی در داخل مشخص شده بود از جمله سفر علیهاشمی به آمریکا و ملاقات با مقامات ارشد آمریکایی در کاخ سفید در یادداشتهای منتشرشده هاشمی تا سال ۱۳۸۶ تغییری ایجاد نشده و حتی در پانوشت کتاب تنها اشاره شده که امام از هاشمی درباره این سفر پرسیدهاند و پاسخ تکذیبآمیز بوده!
این در حالی است که بعدترها در دهه هفتاد و هشتاد شواهدی مبنی بر دیدار علی هاشمی با مقامات ارشد آمریکایی منتشر شد و قابل کتمان نبود و حتی در همان زمان نیز برخی اطلاعات آشکار شده بود.
این مسئله، از نظر تحلیلی قابل توجه است که چرا حتی در سال ۱۳۸۶ نیز تغییری در روایتهای رسمی هاشمی ایجاد نشده بود و گویی ایشان مخاطب را کماطلاع و احتمالاً فاقد شعور فرض کرده بود!
نکته دوم، مربوط به سطح آگاهی مسئولان عالیرتبه کشور در آن مقطع از نیمه دهه شصت است.
براساس پژوهشهای انجامشده و منابعی که در کتاب و مستند به آنها اشاره شده، چهرههایی نظیر آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله خامنهای (رئیسجمهور وقت) در جریان جزئیات پرونده قرار نداشتهاند.
محمد خامنهای در مصاحبهای با من تأکید کرده که برادرش یعنی آیتالله سید علی خامنهای رئیس جمهور وقت، در روزهای اوجگیری ماجرا، تازه در جریان موضوع قرار گرفته است.
به گفته او، یکی دو روز یا هفته قبل از افشای عمومی، برخی مسئولان با تأخیر از موضوع مطلع شدهاند.
همین نکته، باعث شد که در مجلس هم اعتراضهایی شکل گیرد و گروهی هفت نفره از نمایندگان مجلس نامهای تهیه کنند تا از علیاکبر ولایتی وزیر خارجه وقت درباره ماجرا سوال کنند که واقعاً چه چیزی اتفاق افتاده.
حتی خود ولایتی هم از اتفاقات رخ داده بیخبر بود!
بعدها، در سال ۱۳۶۷، نخستوزیر وقت (میرحسین موسوی) نیز در متن استعفای خود تلاش کرد نشان دهد که در جریان پرونده مذاکرات مک فارلین نبوده است.
با این حال، بسیاری از اسناد و گفتهها نشان میدهد که حلقه تصمیمگیرنده و مطلع، محدود به چند نفر بوده است.
افرادی مانند هاشمی رفسنجانی، علیهاشمی، محسن کنگرلو، منوچهر قربانیفر و وردینژاد (که معاون اطلاعات سپاه بوده)، از جمله افراد مطلع یا درگیر مستقیم در این ماجرا بودند، یعنی کمتر از ۷-۸ نفر مطلع بودند که چه اتفاقاتی در پشت پرده دارد رخ میدهد.
در مقابل، بسیاری از مقامات رسمی حتی از اصل موضوع اطلاع نداشتند.
یکی از دلایل چنین روندی، فقدان ساختار تصمیمگیری مشخص در حوزه امنیت ملی در آن مقطع بود؛ چرا که در آن زمان، شورایعالی امنیت ملی هنوز بهعنوان یک نهاد رسمی در قانون اساسی پیشبینی نشده بود.
همین خلأ باعث شد برخی افراد، با استفاده از موقعیت سیاسی خود، اقداماتی را بهصورت مستقل یا بدون هماهنگی با سایر ارکان حاکمیت پیگیری کنند.
ابعاد واقعی ماجرا، سالها بعد و با انتشار اسناد و خاطرات روشن شد و همچنان تحلیلها و روایتهای گوناگونی درباره آن وجود دارد.
*یکی از نقاط قوت کتاب، اشاره به تضاد نگاهها درون ساختار سیاسی ایران در مواجهه با ارتباط با آمریکا است.
آیا این دوگانگی را نتیجه اختلاف استراتژیک میدانید یا بیشتر ناشی از ملاحظات قدرت و نفوذ جناحها بود؟
یکی از تضادهای بنیادین و اساسی که از سالهای ابتدایی انقلاب در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران مشاهده میشود، دوگانگی میان «منطق دولتداری» و «منطق انقلابیگری» است؛ دو گفتمان که از پسِ حذف جریانهایی چون بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۶۰، به شکل مؤثری درون ساختار باقی ماندند و به موازات یکدیگر، بر تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای کلان کشور اثر گذاشتند همین نزاع میان حامیان منطق دولتداری و حامیان منطق انقلابیگری است.
این تقابل مفهومی، بعدها در تعابیری چون «نزاع دولت و انقلاب» یا دوگانه «کشورداری در برابر انقلابیگری» صورتبندی جامعتری شد و مبنای خط و خطوط سیاسی دهه هفتاد به بعد شد و در تحلیلهایی از جریان مکفارلین نیز میتوان رد آن را مشاهده کرد.
در دهه ۱۳۶۰، آیتالله هاشمی رفسنجانی، بهعنوان نفر دوم کشور پس از امام خمینی، نماد گفتمان دولتمدار تلقی میشد؛ نگاهی که قائل به لزوم عادیسازی روابط خارجی و گذار از رفتارهای انقلابیِ اولیه بود و اینکه انقلاب اسلامی گذشته است و حالا باید در جمهوری اسلامی صرفاً دولت داری کنیم و دیگر نیاز به انقلابی بودن نیست!
این رویکرد در قالب پروندههایی چون ماجرای مکفارلین نیز بازتاب یافت و در پیگیری اهداف جنگ و تأمین نیازهای نظامی کشور خود را نشان داد.
در مقابل، چهرههایی مانند آیتالله منتظری یا جناحهایی متأثر از فضای حزب جمهوری اسلامی، در آن دوره دهه شصت نمایندگی گفتمان انقلابی را بر عهده داشتند.
نزاع میان این دو نگاه، صرفاً در قالب رقابتهای سیاسی یا سهمخواهی از قدرت خلاصه نمیشد؛ بلکه به دو جهانبینی متفاوت برمیگشت که هر دو، در پوشش انقلابیگری، سعی در تعیین مسیر آینده کشور داشتند.
شواهد تاریخی، ازجمله نامه مشهور شهید آیتالله بهشتی به امام خمینی (ره) در اسفند ۱۳۵۹، نشان میدهد این تقابل حتی پیش از حذف رسمی بنیصدر و نیروهای لیبرال هم وجود داشته است.
بهشتی در آن نامه، ضمن اشاره به نزاعهای درونی، از وجود دو خط مکتبی و لیبرال در درون نظام سخن میگوید.
اگرچه حذف جناح لیبرال در سال ۱۳۶۰ رخ داد، اما دوگانه مورد بحث به حیات خود ادامه داد.
این تقابل در دورههای بعدی، از جمله در روابط میان آیتالله خامنهای (بهعنوان رهبر انقلاب پس از امام) و آیتاللههاشمی رفسنجانی، نیز تداوم یافت و تا دهه ۱۳۹۰ شمسی نیز بهصورت فعال ادامه داشت.
در حقیقت، بیش از آنکه صرفاً با رقابت جناحی یا فردی مواجه باشیم، با دو نوع تلقی از «اداره کشور و اداره نظام» مواجهیم: یکسو بر ضرورت تعاملگرایی، مذاکره و پذیرش قواعد دولتداری تأکید میکند و سوی دیگر، استمرار گفتمان انقلابی و مقاومت ساختاری را مبنا قرار میدهد.
این دوگانه، در بزنگاههای مختلف سیاسی و امنیتی بروز یافته است؛ از پرونده مکفارلین در میانه دهه ۶۰ تا مذاکرات سعدآباد در دولت اصلاحات، توافق هستهای در دولت روحانی و حتی مسائل کنونی.
بهرغم تحولات ساختاری و تغییر چهرهها در طول ۴۷ سال گذشته، این دو خط سیاسی همچنان بهموازات یکدیگر در ساختار جمهوری اسلامی فعالاند و تصمیمگیریها را در بزنگاههای حساس تحت تأثیر قرار میدهند.
به همین دلیل، تحلیل پروندههایی چون مکفارلین، تنها در سطح امنیتی یا اطلاعاتی قابل درک نیست، بلکه باید در چارچوب منازعه تاریخی میان این دو منطق بنیادین در درون جمهوری اسلامی تحلیل شود.
*آیا در خلال تحقیقاتتان، با منابع اطلاعاتی مواجه شدید که روایت رایج از سفر مکفارلین به تهران را به چالش بکشد یا اصلاح کند؟
با گذشت نزدیک به چهار دهه از ماجرای مکفارلین، این پرونده همچنان یکی از پرابهامترین و پیچیدهترین فصلهای تاریخ روابط ایران و آمریکا پس از انقلاب اسلامی بهشمار میرود.
حجم گستردهای از اسناد رسمی، خاطرات، و گزارشهای مرتبط با این رویداد در آمریکا منتشر شده؛ از جمله نزدیک به ۸۰ هزار صفحه سند و گزارش که ذیل فعالیت «کمیته حقیقت یاب سناتور تاور»، کمیته حقیقتیابی سنای ایالات متحده گردآوری و منتشر شده است.
چهرههایی چون سناتور تاور، رابرت مکفارلین، الیور نورث و دیگر مقامات دخیل در این ماجرا، هر یک روایتهایی مکتوب یا شفاهی از این پرونده ارائه دادهاند که به غنای اطلاعات موجود در منابع آمریکایی افزودهاند.
با این حال، روایت ایرانیِ ماجرای مکفارلین هنوز بهطور کامل و مستند روایت نشده است و در داخل بسیار کم در اینباره صحبت شده است.
بسیاری از چهرههای کلیدی این ماجرا در سوی ایرانی، یا دیگر در قید حیات نیستند – نظیر هاشمی رفسنجانی و محسن کنگرلو – یا با وجود در دسترس بودن، حاضر به مصاحبه و بازگویی وقایع نشدهاند.
برای نمونه، حسن روحانی که از افراد حاضر در روند مذاکرات بوده، همواره منکر نقش خود در این پرونده شده است.
درباره فریدون وردینژاد نیز، با وجود آنکه پس از انتشار کتاب و مستند در سال ۱۳۹۹ گفتوگوهایی با ایشان انجام دادم، اعلام کرده بود که تا زمانی که بهطور مستقیم از طرف مقامات از او خواسته نشده، مجاز به سخنگفتن درباره این پرونده نیست و برای همین هیچ صحبتی درباره نقش خودشان در پرونده مک فارلین انجام نمیدهند.
نقل او، مبنی بر اینکه «از زمانی که قرار شد سفیر ایران در چین شوم (در سال ۲۰۰۰) تا کنون، به من گفته شده درباره این پرونده چیزی نگویم»، اگرچه محل تردید و پرسش است، اما نشاندهنده نوعی انسداد در بیان روایت رسمی ایرانی از این پرونده مهم تاریخی و سیاسی است.
در همین راستا، برخی از مقامات وقت جمهوری اسلامی از جمله علیاکبر هاشمی رفسنجانی، محسن کنگرلو، وردینژاد، حسن روحانی، هادی نجفآبادی و دکتر لواسانی ازجمله چهرههایی بودهاند که در روند مذاکرات و تصمیمسازیها حضور داشتهاند، اما همچنان زوایای مختلف نقش آنان در هالهای از ابهام قرار دارد.
بسیاری از این افراد، یا روایت شخصی خود را ارائه ندادهاند یا روایاتشان دارای تناقضاتی است که بررسی تطبیقی اسناد، خاطرات و مصاحبههایشان با یکدیگر و با اسناد آمریکایی، پیچیدگیهای ماجرا را دوچندان میکند.
از دیگر ابعاد مغفولمانده این پرونده، حضور و نقش افراد کمترشناختهشدهای است که در منابع پیشین کمتر به آنها اشاره شده بود؛ از جمله حسن کروبی (برادر مهدی کروبی)، دکتر صادق طباطبایی سخنگوی دولت موقت (برادر همسر فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی)، و نیز میرحسین موسوی که در آن زمان نخستوزیر بوده است.
این چهرهها، هر یک در برههای از فرآیند مذاکرات و ارتباطات غیررسمی با مقامات آمریکایی نقشآفرین بودهاند و بررسی دقیقتر نقش آنان میتواند در ترسیم تصویری کاملتر از پازل این پرونده مؤثر باشد.
نکته کلیدی دیگر، تفاوت و گاه تناقض میان روایتهای ارائهشده توسط مقامات ایرانی است.
آیتاللههاشمی رفسنجانی در سالهای ابتدایی ماجرا، پرونده مکفارلین را کماهمیت جلوه داده و حتی ادعا کرده بود که ایران توانسته در این ماجرا «سر آمریکاییها کلاه بگذارد»!
اما با انتشار تدریجی اسناد و روایتهای بیشتر، ابعاد پیچیدهتری از ماجرا آشکار شد که برخی از ادعاهای ابتدایی را با چالش مواجه ساخت.
در مجموع، اهمیت این پرونده تنها در سطح سیاسی یا دیپلماتیک خلاصه نمیشود؛ ببینید از نظر تاریخی نیز یکی از نقاط عطف در مناسبات ایران و ایالات متحده همین پرونده مذاکرات مخفیانه مک فارلین بهشمار میآید.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ و ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران، هیچ مقام رسمی ایالات متحده به شکل حضوری وارد تهران نشده بود.
مکفارلین و هیئت همراه او، نخستین و تاکنون آخرین چهرههای آمریکایی بوده و هستند که هفت تا هشت سال پس از بحران گروگانگیری و در میانه جنگ ایران و عراق، بهصورت محرمانه وارد ایران شدند و دیگر هیچ مقام رسمی و بلند پایه آمریکایی به ایران نیامد تا همین الان که ما در سال ۱۴۰۴ با یکدیگر گفتوگو میکنیم.
با وجود تمام تلاشهای انجامشده در قالب پژوهشهای مکتوب و تصویری، همچنان ابعاد ناشناختهای از این پرونده وجود دارد.
هرچه زمان میگذرد و چهرههای مطلع یکییکی از دست میروند، لزوم گردآوری و ثبت دقیق روایت ایرانی این ماجرا جدیتر احساس میشود.
ادامه دارد...