متهم: از قتل پدرم پشیمانم، به خاطر شکست عشقی با او درگیر شدم
پسری که متهم به قتل پدر ۹۰ سالهاش است، پس از اعتراف به قتل گفت از کردهام پشیمانم.

متهم: از قتل پدرم پشیمانم، به خاطر شکست عشقی با او درگیر شدم
پسری که متهم به قتل پدر ۹۰سالهاش است، پس از اعتراف به قتل گفت از کردهام پشیمانم.
کد خبر: 738001 | ۱۴۰۴/۰۷/۰۲ ۱۲:۰۲:۳۵
پسری که متهم به قتل پدر ۹۰سالهاش است، پس از اعتراف به قتل گفت از کردهام پشیمانم.
به گزارش سایت جنایی، پرونده مرگ مشکوک مرد ۹۰ساله در آخرین روزهای شهریور در روند جنایی قرار گرفت و در فاصله کوتاهی پسرش به قتل او اعتراف کرد.
در ادامه گفتوگو با این متهم را بخوانید.
*به قتل پدرت اعتراف کردهای، بگو چه اتفاقی افتاد که به اینجا رسیدید؟
۴۱ساله و مجردم.
رانندهام، با ماشین رانندگی میکنم.
عاشق دختری از بستگان شدم و قرار بود ازدواج کنیم.
در مدت دوستیمان، حدود ۶ ماه پیش، خانوادهها اختلاف پیدا کردند و در نهایت جواب رد به من دادند و نشد که ازدواج کنیم.
*این شکست عاطفی چه تأثیری روی تو گذاشت؟
خیلی تلاش کردم که دختر را راضی کنم.
به او گفتم مشکل خانوادهها به ما ربطی ندارد و بیا ازدواج کنیم، ولی گوش نکرد.
بعد فهمیدم ازدواج کرده و برای اینکه حرصم را دربیاورد، کارت عروسی را برای خانوادهام فرستاده و حتی ما را دعوت کرده بود.
این موضوع مرا به شدت بههمریخته و عصبانی کرد.
*این عصبانیت چطور روی رابطه با خانواده اثر گذاشت؟
به خانواده میگفتم شما باعث شدید من با آن دختر ازدواج نکنم.
*چرا معتاد شدی؟
آشفتگی حالم باعث شد اعتیادم به مواد مخدر شدید شود.
البته با یک رفیق ناباب درد دل کردم و معتاد شدم.
بعد از آن، درگیری با خانوادهام بیشتر شد.
هم به خاطر نرسیدن به عشقم بحث میکردم، هم به خاطر پول.
چون برای مصرف شیشه پول کم میآوردم.با خانواده دعوا میکردم تا پول بگیرم.
*آیا خانوادهات برای کمک به تو در ترک اعتیاد تلاشی کردند؟
بله، خانواده چند بار مرا به کمپ بردند و ترک دادند، ولی باز بعد از برگشتن دوباره مصرف را شروع کردم.
*درباره شب حادثه توضیح بده؛ چه اتفاقی بین تو و پدرت افتاد؟
شب حادثه سه هفته پیش بود.
به خاطر کینهای که داشتم با پدر و مادرم دعوایم شد.
گفتم شما باعث شدید من به دختر مورد علاقهام نرسم.
میخواستم از پدرم پول بگیرم تا بروم شیشه بخرم، ولی نداد.
مادرم آمد دخالت کند، گفتم حق دخالت نداری.
با پدرم درگیر شدم، مشت و لگد به بدن و سرش زدم.
حالش بد شد، بردیمش بیمارستان و بستریاش کردند.
*بعد از این درگیری چه شد؟
وقتی حالش خوب شد، از بیمارستان آوردیمش خانه.
ولی من چند وقتی قهر بودم و خانه نبودم.
برادر و خواهرهایم مراسم آشتیکنان گذاشتند، شام و ناهار درست کردند.
سر شام بود که حال پدرم بد شد.
دوباره بردیمش بیمارستان، ولی فوت کرد.
*حالا که به این اتفاق فکر میکنی، چه احساسی داری؟
پشیمانم.
کاش این اتفاق نیفتاده بود.
کاش با پدرم درگیر نشده بودم که حالا او را از دست بدهم.